پست هجدهم

عسل ها سلام.

 

دیروز که پست قبلی رو گذاشتم قرار بود با کوروش بریم بیرون غذا بخوریم . اما از کوروش پرسیدم دوست داره بیاد یا منتظر میشه من برم و برگردم؟ 

گفت میمونه خونه . 

یه پیتزایی درست سر کوچمونه . 

خلاصه که من رفتم .

اینجا تنها گذاشتن بچه های زیر دوازده سال تو خونه جرم محسوب میشه. بعد از دوازده سالگی هم تا شونزده تنها گذاشتن تو شبها جرمه .

اولین بار بود کوروشو تنها گذاشتم . و خلاصه من الان یه مجرمم . 

بذارید یه چیز درباره قوانین درمورد بچه ها براتون بگم . بچه ی ده ساله ی دوستم با اسکوتر برقی زمین خورد و سرش شکست . تو بیمارستان زنگ زدن پلیس که بدویید بیاید این مادر بدون رعایت ایمنی بچه رو سوار اسکوتر کرده و جونشو به خطر انداخته . داشتن بچه رو ازش میگرفتن ! باور میکنید ؟؟

به چیز دیگه ام بگم .

خیلی سال پیش یه مامان بابای ایرانی که یه دختر نه ساله داشتن یهو فیلشون یاد هندستون میکنه و میگن برگردیم ایران زندگی کنیم . بعد بچه شروع میکنه بیتابی که نه من نمیام . اینجا رو دوست دارم . 

اما پدر مادرش میگن میبریمت اونجا و عادت میکنی . 

آقا این بچه میره مدرسه پیش معلمش شروع میکنه گریه که مامان بابام به زور میخوان منو ببرن ایران .

خلاصه اش این میشه که به جرم آزار روانی کودک بچه رو از مادر پدرش گرفتن و خیلی زود یه خانواده انگلیسی به سرپرستی گرفتنش . مامان باباهه راستی راستی برگشتن ایران و دختره الان هفده شالشه و اینجا با خانواده انگلیسیش زندگی میکنه خیلی هم خوشحاله :)) 

اصلا یه وضعی خلاصه .

 

خلاصه که دیشب که مجرم شدم رفتم تندی پیتزا و برگر خریدم و برگشتم .

الکی نیست مردم اینجا انقدر غذاهاشونو بیرون میخورن و فست فودی ها رو آباد کردن. من یه پیتزای کوچک با برگر خریدم شش پوند . 

همین مک دونالد که انقدر تو بوق و کرنا شده بیخود ترین فست فودیه که میشه خورد . فقط چون خیلی ارزونه همیشه توش غلغله است .

خواهر زاده خودم میگه خاله آرزومه بیام اونجا برم مک دونالد . میگم خاله آشغال خوردن آرزو نمیخواد که . بعد اصلا باور‌نمیکنه ! 

 

بعد شام بالاخره ابرو ها و سبیل هام رو اصلاح کردم .دیگه حوصله ی اصلاح صورتم رو نداشتم واقعا.

این روزها خوابوندن کوروش و برگشتم به اتاقم شده داستان !

هزار بار از جاش بلند میشه میاد تو اتاقم. گاهی خواب رو بهم زهر مار میکنه.

یه بار میاد میگه مینا؟ من میرم جیش کنم

یه بار میگه مینا؟ من تشنه بودم رفتم آب خوردم

یه بار میگه اتاقم سرده

یه بار میگه مینا من دارم عرق میکنم

یه بار میاد میگه از بیرون صدای سگ میاد.

خالا هر شب با یه موزیک پیانوی ملایم میخوابه ولی باز میگه صدای بیرون داره اذیتم میکنه

یه بار میاد میپرسه چند شب دیگه وان هاندرِد پیشم میخوابی؟

یه بار میاد میگه اجازه میدی فردا برای مدرسه کتونی سفیده رو بپوشم؟

خلاصه انقدر میاد تا من دیوونه شم . بهش بگم یه بار دیگه بیدارم کنی در اتاقمو قفل میکنم ...

دیگه نمیاد. ولی تا اون موقع دهنم رو سرویس کرده رفته پی کارش.

تازه بعضی وقتا بعدش یه بار باز میاد و میگه اومدم بهت عشق و بوسه بدم. 

خوب دیگه کی میتونه با تندی باهاش حرف بزنه اون موقع؟؟

 

برای امروز که چهارشنبه باشه دعوت شده بودم کلیسا. به مناسبت پیشواز نوروز.

اصلا برای همین سبیل ها رو برداشتم. واقعا روم نمیشد با اون سر و ریخت برم کلیسا.

دیگه قرار بود پنجشنبه کنار کوروش بخوابم که بهش گفتم به جاش اون شب بخوابه پیشم . 

صبح  شش و نیم بیدار شدم .

دو تا سیب زمینی درشت گذاشتم بپزه و نشستم بیست دقیقه مراقبه کردم . دم صبحی خنک بود و خیلی حس و حالم بهتر شد . روتین پوستی انجام دادم و بعدم آشپزی کردم و تمام .

 کوروشو بردم مدرسه برگشتم یه حمام حسابی کردم.

بعد یه یقه اسکی مشکی با جوراب شلواری و یه دامن کوتاه چهارخونه ی سبز و مشکی و یه جفت کفش مشکی پاشنه بلند و یه پالتوی طوسی گذاشتم کنار.

دعا کردم بزن برقص نکنن یه وقت که من هیچ حال نداشتم به نود نفر بگم بابا نمیخوام قر بدم ...

 

اصلا قبول دعوت هم برای من داستان بود . خوب حوصله ی مهمونی نداشتم . حوصله ی نقاب زدن و خودم نبودن …

ولی قبول کردم که چند ساعت با خود غمگینم نباشم . تو موقعیت معاشرت با آدمها قرار بگیرم و خلاصه یه روز از احوالم مرخصی بگیرم .

دیگه تا بعد ظهر که برم دنبال کوروش خونه رو آب و جارو کردم ، لباسشویی زدم ،یه ایمیل مهم فرستادم که تو لیست کارای عقب افتاده ام بود ،بالاخره رفتم در بخچال رو باز کردم و یه بشقاب میوه پوست کندم برای خودم ، موهامو با سشوار و اتو حالت دادم ، ویتامین هامو خوردم ، کمی فکر کردم و نوشتم ، یه مدیتیشن شکرگزاری انجام دادم و نهایتا یه میکاپ ملوس کردم و رفتم مدرسه ی کوروش . جلسه ارزیابی بچه ها بود و من اولین نوبت رو گرفته بودم . معلمش گفت خیلی ازش راضیه . گفت خوندنش عالیه ،برای نوشتن داره تلاششو میکنه و ریاضیش هم خوبه . فقط همچنان سر رفتارش باهاش مساله دارن . پسر رام نشدنی من … اصلا قبول نمیکنه بهش تکلیفی رو که حال نمیکنه بدن . حالا من قربونش برم ولی نمیدونم این حرف گوش نکردنش خوبه یا بد . دلم نمیخواد بهش بگم باید حرف گوش کن باشی تا دوست داشته بشی اما میخوام معنی قوانین رو هم بفهمه :/ 

نهایتا رفتیم دنبال حمید و بعد با یه دوست دیگه دسته جمعی اوبر گرفتیم به مقصد کلیسا . 

بچه ها خیلی خوب شد که رفتم . 

تو یه سالن بزرگ دو ردیف دراز به دراز میز و صندلی بود . یه عالمه آدم ایرانی و غیر ایرانی بودن . از هندی و پاکستانی تا آفریقایی و انگلیسی . اولش نشستیم کمی خوش و بش و چای و شیرینی . 

بعد شام رو آوردن که جوجه بود . بعد یه بازی پانتومیم رفتیم . بعد یه بازی سوال جواب رفتیم که هرکی دستشو بالا میگرفت زودتر و جواب میداد شکلات میگرفت :) 

اونجا رو سفیدتون کردم و یه شکلات گرفتم . 

بعد کشیش یه خانم ایرانیه که از کون فیل افتاده یعنی . تعصب کورش کرده دیگه منم از آدمای متعصب دوری میکنم . تو یکی از موعظه هاش میگفت کوروش کبیر خودش مسیحی بود :))))))

میخواستم اینو بگم که وقتایی که کشیش انگلیسی میاد این خانم ترجمه میکنه برای حضار . بعد دیگه این نبود و به خارجکی میخواست حرف بزنه گفتن کی میاد ترجمه کنه . من رفتم . آقا میکروفون گرفتم دستم بعد پونزده سال و رو به جمعیت حرف زدم :) تو مدرسه همیشه داشتم یه برنامه اجرا میکردم یادش بخیر :) 

بعد دیگه بازی ها که تموم شد آهنگ گذاشتن و خارجی ها با آهنگ فتانه میرقصیدن مثلا . انقدر باحال بود . 

منم رقصیدم :/ البته رفتم تکون خوردم چون دوستم صد بار گفت بیا بیا بیا … 

اونجا متوجه شدم یکی از دوستای بابای کوروش هم با خانمش اومده . من نمیدونم که منو میشناسن یا نه ولی اذیت شدم یه کم . 

بعد حمید یهو دستمو گرفت گفت بریم برقصیم . دستمو گرفت کشید که بلند کنه . منم یهو عصبی شدم محکم پس کشیدم دستمو . اونم ناراحت شد گفت کارت خیلی زشت بود . گفتم اولا که بهت گفتم یه آشنا اینجاست . دوما که بهتر بود از من سوال میکردی که مینا میای دوتایی برقصیم ؟ 

حمید مرد نازنینیه . گاهی به ارتباط نزدیک تر باهاش فکر میکنم . ولی گاهی احساس میکنم دوست داره به همه نشون بده این مال منهههههه .اینو یکی از بدی هاش میدونم . این رفتار این مدلی که چون ما خیلی صمیمی هستیم پس نظرمون باید تو همه چیز یکی باشه .

من بعد خیلیییی سال کفش پاشنه بلند پوشیده بودم . عاشق پاشنه بلندم . ولی استخونای پنجه ی پام تو هم لولیده بودن و داغون شدم . 

به کوروش هم خیلی خوش گذشت و اول تا آخر با یه دختری بازی کردن . هیچوقت جوجه کباب نمیخورد این بار خورد و شام کوفتم نشد .

الان ساعت یازده و نیم شبه . 

دو ساعته که برگشتیم خونه . 

رفتم تو تخت کوروش به قول خودش بهش عشق بدم قبل خواب . سر و روشو هزار بار بوسیدم . آخخخخ خدایا شکرت این بچه رو بهم دادی . نگاهش کردم با تمام جونم . بهش گفتم دوستت دارم . گفتم چشمهاتو ابروهاتو گوشاتو موهاتو پوست تنتو دوست دارم . اون لبای کوچولوتو که منو باهاشون میبوسی دوست دارم . 

اونم گفت از خودت یه عکس بزرگ چاپ کن بزن دیوار اتاقم همیشه ببینم . بعد اضافه کرد که با سوتین مشکی عکس بگیر :/ فلان فلان شده ی سرتق

با اینکه خسته بودم دلم نمیومد ازش دل بکنم . بیشتر موندم و باهاش حرف زدم . از بچگیم تعریف کردم . آخرش گفت مامانت خیلی پیر شده به زودی میمیره . گفتم ممکنه . گفت اونوقت تو خیلی ناراحت میشی . گفتم درسته 

گفت بعدش آقاجون از ناراحتی میمیره . 

گفتم کوروش من دوست ندارم به مردن مامانم اینا فکر کنم . گفت منم نمیخوام به مردن تو فکر کنم . عسل منننن . 

با حوصله و مهربونی نشستم آرایشمو پاک کردم ، لباسامو عوض کردم ، گوشواره های هندیمو که حمید برام خریده از گوشم درآوردم . روتین پوستیمو انجام دادم و صورتمو ماساژ دادم . 

توی تختم هستم و آماده ی خوابم دیگه . 

امید که فردا روز خوبی باشه . 

بوس بهتون 

۱۵ نظر ۳ موافق ۱ مخالف

پست هفدهم

کسی بلده حلوا درست کردن به من یاد بده ؟؟؟ انقده هوس کرددددمممم
یه حلوای نرم و لطیف میخوام که بذارم دهنم آب بشه ....
ادامه مطلب ۲۲ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

پست شانزدهم

ادامه مطلب ۲۴ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

پست پانزدهم

بی حاصل است یارا ، اوقات زندگانی

الا دمی که یاری ، با همدمی برآرد ...

 

ادامه مطلب ۲۰ نظر ۳ موافق ۱ مخالف

پست چهاردهم

سلام عسلیا...

ادامه مطلب ۸ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

پست سیزدهم

تو مثل رَدِ نور روی فرشِ دستبافی،

.

.

.

همونقدر زیبا :)

ادامه مطلب ۱۵ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

پست دوازدهم

تنیده یاد تو در تار و پودم ،میهن ای میهن

بود لبریز از عشقت وجودم ، میهن ای میهن!

ادامه مطلب ۱۷ نظر ۳ موافق ۰ مخالف
این کاشونه رو به بهانه ی زنده نگه داشتن ذوق نوشتن از زندگی درست کردم.
رسم مهمانی تو کاشونه ی من عشق ورزیدنه .
من به تو مهر و دوستی میدم و تو هم توی جهان پخشش کن :)
نویسنده ی این وبلاگ تمام تلاشش رو میکنه که با صداقت و بی پرده تجربه ی زندگیش رو قلم بزنه.
اگه مدل زندگی کردنش رو دوست نداشتی ، حتما میتونی دوستهای خوب هم اندیشه ی خودت رو تو کاشونه ی دیگه ای پیدا کنی و حالشو ببری.
عشق و دوستی من به تک تکتون :)

روی لینک من کی هستم؟ کلیک کن تا بیشتر منو بشناسی .
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان