پست دوازدهم

عزیزای دل سلام .

دارم از زیر پوسته ی ضخیمی از افسردگی و بدحالی مینویسم.

الان باید سر کلاس ریاضی میبودم اما توی خونه ام .در حالی که نفسم با درد میره و میاد . کمر درد شدید دارم که میدونم قطعا عوارض جسمانی تمام بدحالی روحی هست که این مدت با خودم روی دوش حملش کردم .

 

خوب بیشتر از ده روز بود که تعطیلات میان ترم بود و من برنامه ام این بود برم لندن خونه ی یه دوست جدید به اسم مهدیه . ولی براش یه مشکل جدی پیش اومد و نرفتم .دیگه خواهرم هم همون هفته ی پیش اومد . سه روز پیشم بود و چقدر خوش گذشت.

خیلی بیشتر از منچستر رفتن خوش گذشت.

وقتایی که من میرم آبجی صبحا باید بره سر کار و ساعت یک تا دو برمیگرده .من باید صبحا به بچه ها صبحانه بدم و بعدم نهار بپزم و منتظر شم برگرده .عصر هم خوب ممکنه خسته باشه یا برنامه کلاس و باشگاه بچه هاش اون وسط مسطا باشه ، همه چیز روی دور تند میگذره .

ولی اینجا اومدنش خیلی خوب بود .

روز جمعه که رسید قرار بود خودش اوبر بگیره بیاد خونه ام که من سورپرایز طوری با یه دسته گل لاله رفتم ایستگاه و خودم آوردمش.

عصرش یه قدمی تو حیاط خونه ی من زدیم و گپ و گفت کردیم و برای شام زرشک پلو با مرغ و آش رشته درست کرده بودم .

روز دوم بلیط سینما خریده بودم برای صبحش و چهارتایی رفتیم یه انیمیشن خیلی خوب دیدیم.و توی شهر قدم زدیم و عکس گرفتیم و چرخیدیم حسابی. برای نهار برگشتیم خونه و فورا یه برنج دم دادم و تو اون فاصله سالاد شیرازی و فصل درست کردم . قورمه هم از دیشبش آماده کرده بودم .

عصر رو لش کردیم و حرف زدیم و من براش مژه گذاشتم .یه چسب مژه خریدم لامصب تا ده روز کامل مژه رو نگه میداره .البته که خودم نمیذارم اصلا حالش رو ندارم اما برای خواهرم و دوستی کسی ...

باورتون نمیشه حتی حوصله اصلاح صورت و ابرو ندارم ،هروقت خیلی لازم باشه یه ژیلت برمیدارم میکشم صورتم .

برای شام رستوران ایرانی رزرو کرده بودیم .همه ی دوستامو خبر کرده بودم .هر کی پول غذای خودشو داد و شب خوبی بود .گفتیم و خندیدیم و پیاده روی کردیم کنار کانال و خیلی شب خوبی شد .

وقتی برگشتیم دوازده شب بود که بلافاصله هم خودمون هم بچه ها بیهوش شدیم .

روز بعدش هم من نوبت سونو داشتم . مایه کتلت آماده کردم و رفتم دو ساعت سونو دادم و برگشتم.

زنگ زدیم ایران با بقیه خواهرام همزمان توی گوگل میت حرف زدیم .

برای خواهرم یه تی شرت خریده بودم روش نوشته بود من خواهر بزرگه ام ، قوانین رو من تعیین میکنم .

عین همون تی شرت برای خودم خریده بودم که روش نوشته من خواهر کوچکه ام ، قوانین شامل حالم نمیشن :)

دیگه عصرش آبحیم رفت و از همون روز من شدیدا دچار غم شدم و تو خودم فرو رفتم .

دلم برای همه ی کس و کارم تنگ شده .

دیگه چند روزی به غم گذشت تا اوضاع ایران کلا یه ذره توان ایستادنمو بلعید .نمیشه با هیچ دوستی حرف بزنم نگه خوش به حالت رفتی ، نکه ما بدبخت شدیم، نگه داریم هر روز فقیر تر میشیم ،نگه میترسم از زندگی ...

هر روز نفیسه و زهره تو گروه درمورد همین چیزها حرف میزنن. از زندگیشون از ترسهاشون و اوضاعی که دارن توش زندگی میکنن و من هر روز با فکر هر چیزی که داره به سر کشورمون میاد گریه میکنم .

دیگه اصلا نمیتونم به جیز دیگه ای تظاهر کنم ، افسرده شدم واقعا .

زهره که توی گروه نوشت ایران تموم شدن نابود شدیم ، قلبم پاره پاره شد .

میدونم اینها موقتی هست و این مسیر آزادیه که داره طی میشه ولی قلبم تحمل اینهمه غم نداره .احساس میکنم دستهامو بریده ان از بازو و نمیتونم هیچ کاری کنم .کاش میتونستم مرتب پول بفرستم ایران حداقل . ولی واقعا واقعا نمیتونم .

بابای کوروش هم الان یه ماه گذشته و کوفت تومن هم برای کوروش نداده .دیگه نمیتونم بهش بگم . حال و حوصله شو ندارم .

یه مدتی بود یکی به حمید پیام میداد . که میخوام ببینمت و من دخترم .

که مینا داره کالج رو آباد میکنه و همش با مردها بگو و بخند میکنه و لاس میزنه و برنامه میره و همه میشناسنش و من ازش یه عالمه عکس و مدارک دارم . بعد میگفت من میام دم خونه ات دنبالت تو رو میبرم یه جایی حرف بزنیم و مدارکو نشونت بدم. ما براش نوشتیم بیا مرکز شهر قبول نکرد !

خوب راستش این چیزی بود که فکر میکردم از طرف بابای کوروشه. چون اولا من که میدونم این حرفها چرنده و عکس و مدرکی نیست .بعدم میخوان فقط حمیدو ببرن یه جایی که اصلا نمیگن کجا . بعدم من هیچکس رو اینجا اینجوری ندارم .اینها افکار مسموم بابای کوروشه.

فکر میکنم دختری که پیام میده دوست دختر دوست بابای کوروشه .

ولی به هر صورت به پلیس که گفتم برام نامه زدن که فقط از همه جا بلاکش کنید .

حیف شد .دوست داشتم چشمم بیفته تو چشم آدمی که پیام میداد .

تنها کاری که با کوروش میکنه اینه که ببرتش کافه براش هات چاکلت بخره و گوشیشو بده کوروش یه ساعت اونجا بازی کنه بعد ببردش مک دونالد براش چیز برگر بخره و یه ساعتی هم اونجا کوشی بده بهش . بعدم بیاردش دم ایستگاه اتوبوس تا من برم دنبالش .

هر هفته هم از اینکه من دیگه نمیرم باهاشون بشینم یه جا جلو چشمش عصبانی و عصباتی تره . از جشماش نفرت و عصبانیت میریزه روم .

واقعا ازم متنفره .

بهم میگه کوروشو گذاشتی پیشم معلومه خونه نرفتی کجا بودی ؟ میگم رفتم خرید و کوله پشتی پر از خریدم باهامه .ولی اون میشنوه رفتم تو فروشگاه یه دست به همه ی مردا دادم ! تو اتوبوسم با چند نفر لب رفتیم تا رسیدم .الانم کوروشو میبرم میخوابونم یه جند نفر دیگه میان خونه برای ترتیب دادنم . احمق احمق احمق !

سوار اتوبوس که شدیم پایین وایساده بود با تمام نفرتی که میتونست نگاهم میکرد من رومو برگردوندم که نبینم صورتشو اونجوری .قلبن داشت کنده میشد از جاش، کوروش هم داشت دست تکون میداد براش و اون اصلا جشم از من برنمیداشت جواب کوروشو بده .

کوروش میگفت مینا جرا قیافه ی بابا اونجوری شده ؟ چرا به من care نمیکنه ؟ (اهمیت نمیده)

 

راستش هفته ی پیش رفتم یه سری به وبلاگی که سال نود و چهار به بعد توش مینوشتم زدم و اون هم تو حالم دخیله . چه زندگی بود آخه ؟

چه زندگی پر قهر پرگریه ای بود آخه ؟ حتی حس عشقی که داشتم الام به نظرم لوس و بی مزه میاد ...

هیچوقت دیگه اجازه نمیدم یکی بیاد تو زندگیم که رابطه ی اون مدلی رو تجربه کنم .

واقعا نود درصد ما زنای ایرانی خصوصا تو نسل من رو میشه براشون یه پرونده خشونت خانگی باز کرد .

ما دخترهایی که تو بچگی ازدواج کردیم و همه ی شور و تب و تابمون رو بردیم تاریک خونه ی یه مرد ایرانی که فکر میکرده مالکمونه .

ما که ازدواج کردیم بابای کوروش یه مدت گیر داده بود من دوست دارم تو چادر بپوشی چرا نمیپوشی ...

هرچند که ساق دست پوشیدم بخاطرش .سالهای سالهای سال لباسهایی پوشیدم و خریدم که سلیقه ام نبودن و حالم باهاشون بد بوده انا پوشیدم که دعوا نشه .شده از توی کوچه منو با تحقیر برگردونده خونه که این مانتو مناسب نیست الان یا عوض میکنی یا بیرون نمیریم .شده مداد توی چشممو توی کوچه جلو همکارام پاک کرده بعد اجازه داده برم شرکت . شده بخاطر توی جمع دست دادن با برادر شوهر خواهرم موقع برگشتن خونه تا دستشو گرفتم دو دستی کوبیده به سینه ام پرتم کرده تو خیابون .

یه سال تعقیبم کرده بود دیده بود رفتم یه مغازه ای .یه کم موندم اونحا . اومد خونه و داد و بیداد که تو خرابی با اون مرده چی کار داشتی... رفته بودم بشقابی رو که برای تولدش سفارش داده بودم تحویل بگیرم .روش عکسشو چاپ کرده بودم . بشقابو آوردم کوبیدم دیوار :)

یه بار دنبال شلوار بودیم براش یه آقایی رو نشون دادم گفتم بیا از این رنگ شلوار بخر شیکه . طبیعی بود یعنی با دعوا بپرسه تو حواست به پایین کمر مرده جه کار میکرد ؟؟  طبیعی بود من بخاطر ویترین مغازه ای که پشتش ایستادم ساعت ببینم جواب بدم که چرا این مغازه وایسادم و منظورم چیه و جرا اون یکی مغازه واینسادم ؟؟؟

اینها که خوندی یه مقدارشون برای قبل متارکه ی اوله .بعد از برگشتنم خیلی هاش ظاهرشون درست شد ولی خوب فقط ظاهرشون .

خوبی هاش رو هم همینجوری میتونم چندین مورد بنویسم اما نمیدونم چجوری بگم که بعضی چیزها چجوری اثر خوبی ها رو از بین میبره .

دو هفته پیش که داشت پیام های کوبنده میداد وسطشون گفت مینا من انقدر دوستت داشتم حتی نمیخواستم قسمت خوب یا بیشتر غذا مال من باشه میخواستم مال تو باشه .راست میگه ... ولی یادش رفته اینها متقابل بودن ولی این دست بدیها و تحقیر ها و توهین ها و به اسارت گرفتن ها دو طرفه نبودن ...

من اگه زنی میشدم مطابق میلش میپوشیدم و جایی که صلاح میدونست بی صدا میشدم و کتابی که دوست نداشت رو نمیخوندم و تو محدوده ی خونه لبخند میزدم و فراموش میکردم با آدمها میشه ارتباط گرفت و ازش انتظار مکالمه و حرکت در جهت رشد فردی نداشتم خیلی میتونستم خوشبخت باشم حتما ... کی با مردی که کنارش گاهی ظرف میشوره چند ماه یه بار غذا میپزه دست و دل بازه و بهترین ها رو براش میخره و بهترین قسمت غذا رو براش میذاره میتونه خوشبخت نباشه ؟؟؟

ولی من نمیتونم توضیحش بدم که بابا جان من هنوز فکر اینکه تو یه بار چهارده روز تموم بخاطر هیچی هیچی هیچی باهام حرف نزدی و من بدون هیچ دوست و رفیق و کار و کلاسی بشدت نابود بودم تو تنهایی تا شب چهاردهم با گریه و التماس بهت گفتم چقدر به آغوشت محتاجم چقدر آزارم میده .چقدر حس اینکه برای یه بغل به وقت خواب به گریه و التماس افتادم بهم حس تحقیر میده .و چقدر این خاطرات قابل پاک شدن نیستن .مساله اصلا بخشش نیست که من همون وقت بخشیدم اما بار روانیش رو سالها به دوش کشیدم .

آدمها اینجوری آروم آروم آروم دور میشن و تو فکر میکنی یهو چی شد که من رفتم در حالی که من از همون موقع آروم آروم ذره ذره از تو کم شدم و تو نفهمیدی .

یه بار تو یکی از وبلاگهای قبل یادمه که نوشته بودم بعد چندین روز حرف نزدن و قهر باهام اومد نشست کنارم و کفت دیگه بیا آشتی کنیم ، حتما بغل و بوسه هم داشتیم .یادمه نوشتم یادم میمونه این بار پرنده ی سفید عشق رو توی دلم نگه دارم. نذارم بیاد بیرون و پرواز کنه ، نذارم اون ببینه و بفهمه که بی ارزشش کنه دوباره ...

با اینهمه من با تمام وجود میخواستم اینجا زندگی کنم .هیچوقت فکر نکردم حالا میرم اونجا جدا میشم و برنامه بچینم براش. درسته با حال درستی نیومدم . آشفته و غمین بودم که اومدم .ولی برای زندگی اومدم.حالا بین من و شما باشه که من میدونم تو همین یه سال و یه کم هنوز امید داشتم یه کار بزرگی برای حفظ این خانواده کنه و من برگردم ...

اون فکر میکنه با نقشه اومدم اما به آبجی میگم این لباس خواب های سکسی که خریدم چون فکر میکردم قراره کون عشق و حال رو بعد سه یال پاره کنیم الان شدن آینه ی دقم بردار ببرشون. میگه خوب برای دل خودت بپوش !! آخه دیوونه لباس خواب سکسی بپوشم برای دل خودم ؟؟؟؟ بعد نصفه شب کوروش بیاد تو تختم بگه به به مامان ؟؟؟ :)

 

آخ اوضاع کمرم خیلی خرابه . اوضاع فکرم و اوضاع قلبم هم ...

قبل شروع این پست خواهرم زنگ زد ،میگفت مینا از وقتی از خونه ات برگشتم افسرده شده بودم تا دیروز . میگفت به خودم میگفتم یه خواهر اینجا دارم همونم کنارم نیست ... یه کم دوتایی گریه کردیم . با اینکه خبرچینه و رازدارم نیست ولی دوستش دارم . لامصب خواهرمه .باز گفت دیگه حداقل خیالم راحته خونه ی خوب داری دوستایی داری .حمید رو هم دید.بهم میگه تو هم دیگه افسرده نباش . اخبار ایران رو دنبال نکن .تو حالت بد باشه کوروش گناه داره تو اول باید خونه ی خودت رو آباد کنی .

 

اون خونه ی بزرگ کی آباد میشه ؟؟؟

 

باید برم .برم یه کیسه آب گرم آماده کنم بذارم پشتم ببینم این درد آروم میشه؟ و بشینم وبلاگهاتون رو بخونم .

دوستتون دارم بچه ها . غمتون غم منه . ما از هم جدا نیستیم .

به امید آزادی :)

 

۳ موافق ۰ مخالف

عزیزم کوروش بامزه🤭

میدونی بچه ها از دوستاشون خیلی چیز یاد میگیرن، حواست باشه با کی دوسته تو مدرسه، به هم ایده میدن وروجکا

 

پسرم ده سالشه مینا جون

در مورد کار در خانه و مشتری هم خب تبلیغ کن اگه کسی سفارش داد که چه بهتر، وگرنه چیزی رو از دست نمیدی که

اگر تو ایران مشتری داشتی اینجا هم حتما پیدا میکنی، خیلی از خانما تو گروه ها دیدم انواع غذاها و دسر ها رو میفروشن، مشتری هم دارن، من کلوچه فومن، سمنو، لواشک تا حالا از خانما خریدم و خیلی هم راضی بودم

 

واقعیتش ندیدم تا حالا کسی ژله تزریقی بفروشه برا همین احتمالا کارت بگیره چون جدید هست و رقابت کمتر هست، ملت برا مهمونی هاشون دوست دارن دسر جدید و خوش اب و رنگ بگیرن که خب اینجا خیلی کمه، در نتیجه به نظر من از کارت استقبال میشه...

کارهای هنری هم که دیگه محدودیت مکانی نداره، میتونی به هر شهری پست کنی راحت، پول پست رو هم خود مشتری میده

به نظرم عکس کارهایی که کردی یا میتونی انجام بدی رو جمع کن بزار یه پیج فیس یا اینستا که اگر کسی تنوع نمونه کار خواست بهش نشون بدی، بعدش هم شروع کن تو کانال تلگرام تبلیغ کن، فک‌کنم یه روز در هفته تبلیغ ازاده

در مورد تلگرام واقعیتش من درگیر ارتباط ادما تو تلگرام نمیشم، چون دردسره، کانال تلگرامی برا پیدا کردن اطلاعات تو هیستوری خیلی خوبن 😉

 

 

 

 

 

 

:)


اتفاقا یه دوست داره خیلی هم عاشقشه . بنظرم که دوست خوبی نیست . سال بعد اگه بهش پلیس بدن مدرسه اش رو عوض میکنم کلا 

خدا پسرت رو حفظ کنه عزیز

درست میگی … 

مرسی عسلم❤️

مینا جونم، حرفای بچه ها رو جدی نگیر تا بزرگ میشن اینقد حرفای عجیب غریب میزنن که نگو، ما یه مدت ماشینمون اینقد درب و داغون بود که نگو در مقایسه با ماشین های دوستاش، ولی یه بار این بچه چیزی به ذهنش نرسید، ولی حالا که ماشین بهتر هم خریدیم امده میگه مامان ما پوریم؟! میگه چطو؟ میگه اخه خونه نداریم😂، خلاصه عزیزم شما الان کلی پولدارین خونه دارین 🥰

ولی کلا در مورد قیمتا و اینا با بچه های کوچیک، زیاد درمیون نزاریم بهتره، مثلا دلیل اصلی نخریدن رو، قیمت نگیم...

 

من مثلا میگم هر جمعه یه پوند بهت میدم خودت تصمیم بگیر باهاش چه کار کنی، قلک هم براش خریدم که خودش احساس کنترل داشته باشه رو تصمیماش

 

راستی یادم امد ژله تزریقی خوشکل خوشمزه درست میکردی، و کارهای دستی، میگم تو گروه تلگرامی خانمها میتونی تبلیغ کنی بفروشی؟ به نظرم طرفدار داره ها...

هر جای پیغام رو صلام میدونی حذف کن عزیزم

 

 

 

 

وای چقدر باحال ...

لیلا کوروش الان جدیدا رفته تو یه نقشی . از مدرسه میارمش میگه من خیلی poor بودم تو منو به فرزندی گرفتی مثلا . بعد مثلا از هر چیزی تو خونمون ذوق میکنه .خیلی فیلمن خلاصه.

بچه ات جند سالشه؟؟ من به کوروش سکه میدم اصلا نگه نمیداره . سریع تو قلک میندازه از شرش خلاص شه .

به ژله فکر کردم .لیلا اصلا اعتماد به نفس ندارم. همش فکر میکنم خیلی کارای من مسخره ان کی میاد مشتری من شه ؟


مینای قشنگم توضیحاتت را در جواب کامنتم خوندم

میدونی من یکم دیدم متفاوت هست به آدم ها و زندگی

به نظرم بابای کوروش نقش مهمی در بزرگ شدن شخصیتت داشته

آدمی بوده که به مرور اما با آسیب زیاد بهت نشون داده شخصیتت را کجاها باید رشد بدی

من خودم وقتی وارد ی رابطه میشم بیشتر از طرف مقابل ، خودم را کند و کاش میکنم. شخصیت خودم را بررسی میکنم

چون اون رابطه و آشنایی به من این فرصت را میده که خودم را بهتر بشناسم

مینا این طرز فکر داره کم کم به من کمک میکنه زخم ها را کم رنگ کنم

خودمو ببخشم

مثلا من خودم در کامنت ها دیدم که از خودت خیلی کم توقعی

خودت را دست کم میگیری

شاید خیلی کلیشه ای باشه

ولی همه ما باید بیشتر قدر خودمون را بدونیم

میدونم که داری رشد میکنی و روی خودت کار میکنی

ولی سعی کن درک کنی که راه و مسیر سختی هست 

و به خودت سخت نگیر

آدم نمیتونه ی شبه با خودش و جهان به صلح برسه

شاید من بودم فکر می کردم بابای کوروش ی معلم سختگیر بوده

که میخواسته کمک کنه و واقعا کمکت کرده

هر چند زخمی هم شدی 

اما فقط فکر کن چند تا زن شرایط تو رو داشتن و هنوز دارن ادامه میدن

به خودت افتخار کن

بهی قشنگم حرفت رو کاملا قبول دارم و دقیقا همینه . 

الان گاهی برام سخت میشه همینقدر با آرامش به این فکر کنم که من چه درس‌هایی گرفتم و چه رشدی کنار همین آدم کردم . 
یه جورایی بیشتر دلم میخواد دفتر کتاباشو جمع کنه فقط برررره :دی
ولی صد در صد حرفت درسته 
بهی منم دارم همینکارو میکنم . الان تو رفتارهام با حمید تنها چیزی رو که تماشا میکنم رفتارهام و نیتم از اون رفتاره . 
حرفت رو اصلاح میکنم من از خودم پرتوقع ام اما خودم رو دست کم میگیرم . 
من الان توقع دارم هم حالم زود تند سریع انقلابی خوب شه 
هم درسم عالی باشه
هم ورزشکار باشم
هم سنتور برنم
هم مامان خفنی باشم
هم برای ایران کاری کنم 
هم هزارتا چیز دیگه … 
درحالی که این برام زیاده . از طرفی بله خودم رو دست کم میگیرم و قدر خودمو درست حسابی نمیدونم . کارهای زیادم رو کم میبینم و قدم های کوچکم رو باید غور کنم در خودم که ببینمشون . 
طلا بود کامنتت عزیزم مرسی ❤️

مینای عزیزم...

مطمئنا تو بهترین تصمیم رو گرفتی برای جدایی، اینکه نمیتونه بپذیره مشکل خودشه. همون‌طور که تو کم کم ازش بریدی، اون هم بالاخره قبول میکنه.

چقدر تیشرتا بامزه بودن دلم خواست واسه خودم و خواهرم پیدا کنم.

هوپ قشنگم . من هنوز ناراحتم تو از وبلاگ رفتی آقا...

بله منم شکی توی خوب بودن تصمیمم ندارم .امیدوارم همین طور بشه .

اره نوشته ی روشون خیلی خوب بود . برو دو تا تی شرت تک رنگ بخر بعد بده برات چاپ کنن روش . هر وقت خواستی عین متنشونو میگم.❤️

چقدر خوب که پست نوشتی

وقتی فاصله می افته بین پست ها 

حس میکنم ذهنت درگیره نگرانت میشم

اوووف اوووف از بابای کوروش

این حجم از بدبینی خیلی خطرناکه

من نمیدونستم یکبار رها کردی و دوباره برگشتی به زندگی 

ولی خوب نشون میده همه تلاشت را براش کردی

من وقتی رها کردم میدونستم که دیگه کاری از دستم برنمی اومد

میدونستم اگر ادامه بدم دیگه اسمش تحمل صبر یا ساختن زندگی نیست

اسمش میشه حماقت و آسیب زدن به خودم

البته من طرف مقابلم بی برنامه بود که رهاش کردم

خانواده داغون داشت

خوشحالم که رها کردم 

امیدوارم بتونید درست شرایط را مدیریت کنید

و با کمترین صدمه بیرون بیای

 

حال خوبت را زمان پذیرایی از خواهرت خریدارم

بوس بوس

مرسی عزیزم . من خودم عاشق تند تند نوشتن های تو ام
اره اون موقع سه سال از ازدواجم میگذشت .من تو شرکت دل درد گرفته بودم زنگ زدم از یه مطب دکتر وقت گرفتم و تو ساعت اضافه کاریم رفتم دکتر. اون موقع کاملا تو طلاق عاطفی بودیم و اصلا خیلی بد بود ...
حالا از شانسم همون روز زنگ زده بود شرکت و بهش گفته بودن مینا اضافه کار نمونده امروز.اونم نه تنها زنگ زد فحش کشید بلکه اومد با پا کوبید به در سالن انتظار دکتر داد زد بیا بیرون . من جلو چشم کلی آدم رفتم بیرون و تو پیاده رو شروع کرد داد و بیداد که تو بیخود کردی بی اجازه من اومدی دکتر.
منم گفتم این احازه نمیخواست . اونم درواقع بیرونم کرد از خونه . اجازه نداد برگردم . گفت برو زنگ بزن بابات بیاد دنبالت
از همینجا بزرگ شد و منم واقعا رفتم شمال و قص علی هذا...
بهی من اون موقع همش بیست و دو سه سالم بود . من واقعا نمیتونستم معنی حماقت رو بفهمم. میدونی بعد اینهمه سال تراپیستم بهم گفت یه بار که مثلا وقتی محکم می ایستادی میگفتی من دقیقا میخوام همینجا این لباس رو بپوشم من به زور فلان چیزو نمیپوشم چی میشد بعدش.
گفتم نمیدونم . من هیچوقت به اونجا نمیرسیدم که رو خواسته ام پافشاری کنم .خوب این نشون میده من چقدر احمق بودم و بی عرضه .
الان ببین من باید تمرین کنم که وقتی میگه چرا نرفتی خونه بتونم بهش بگم به تو ربطی نداره .الان که یه سال و دو ماهه جدام. اصلا انگار من با این الگوی غلط بیخودی ترس ازش بزرگ شدم . حالا نه که ترس از خطری از جانبش داشته باشم ... همیشه از اینکه فکر بد و اشتباه کنه از اینکه عصبانی باشه از اینکه تو موقعیت توهین و تحقیر قرار بگیرم ترسیدم و میترسم ...

و دلیل اصلی جدایی منم اینجا بی برنامگی و داغونی بود .
برتامه اش این بود تا دو سال کار نکنه و فقط گوشی بازی میکرد . یه کلوم انگلیسی بلد نبود بعد سه سال زندکی اینجا . یه شب کوروش مریض بود من تازه اومده بودم حتی بلد نبودم چجوری باید رفت و آمد کنم . دارو میخواستم . نرفت ! نرفت!!! گفت من برم الان چی بگم ! بعدم مطمین بودم سر کالج رفتنم باهاش به بن بست میخورم ..

منم خوشحالم رها کردم . امیدوارم روال قانونی هم زودتر تموم شه اون آهنگه رو بذارم که میخونه "آزاد شدم خوشحالم ننه، ایشالا آزادی قسمت همه " :دی

❤️

منظورم از حفره حفره‌ای هست که واسه مایی که موندیمو عزیزترینامون رفتن با هیچی پر نمیشه، نمیتونم پرش کنم

آه متوجه شدم الان .
اوایلش خیلی سخت میشه. تازه هربار میان و باز میرن بازم مثل روز اول سخت میشه...
کلا لعنت به باعث و بانیای این مهاجرتای اجباری...

سلام مینای عزیزم.چقدر ذوق کردم از پست جدید.

خداروشکر این چندروز کنار خواهرت خوش گذشت واین دیدارتون متفاوت بود.

وبلاگ قدیمیتو منم خونده بودم .چقدر الان بااون موقع فرق داری خداروشکر.رشدکردی و احساساتت رو کنترل کردی و به فکر خودت هم هستی .قبلا خیلی خودتو نادیده میگرفتی .عاشق شخصیت الانتم .

گفتی قورمه سبزی منم دلم خواست .این چندروز باید بپزم .

چقدر باخوندن اون قسمت که دررابطه بالباس خواب گفتی دلم گرفت .به یه تصور دیگه اومده بودی وبا یه چیزدیگه روبه رو شدی .

امیدوارم درآینده بهترین روزهارو داشته باشی .

میبوسمت عزیزم

سلام آزاده جانم
آره خدا رو شکر که اومد . خیال اونم راحت شد .
آره خدا رو شکر .همش میگم حداقل سختی هایی که از توش رد شدم خصوصا اون سه سال تنهایی شمال بودن یه کم دید منو به زندکی اصلاح کرد .من عاشق شخصیت الانم نیستم اما میدونم حداقل تو مسیر درستی ام . نمیدونم اصلا هیچ وقت میرسه من از خودم راضی باشم ؟؟
وای من همیشه دلم قورمه میخواد . حتی همین الان . ولی گوشت اصلا ندارم دیگه . فعلا بذارم یخچال خالی شه از چیزایی که توشه بعد برم یه خرید کلی .
بعد از این زورم میگیره با همه ی وجود این توهم رو باور کرده که من با نقشه از ایران تشویقش کردم که بره بعدش بیام اینجا جدا شم :/
منم انیدوارم . مرسی قشنگم ❤️

مینا چقدر ناراحت شدم اصلا چشمام پر از اشک شد 🥺 هنوزم خیلی از مردا در مورد لباست و همه چیت نظر میدن 

هوم میدونی خدا رو شکر کردم که اشکان کاری نداره و حریمم رو حفظ میکنه چون من شخصیتم جوریه که نمیتونم زیر بار حرف زور و دخالتای بی جا برم،لجبازتر میشم!

هووووووووم از خدا میخوام یه عشق پاک و درست رو تجربه کنی عزیزم و غرق در خوشبختی بشی که مسلما لایقشی ❤

عزیز دلم :(
انقدر که کلا فضا از تو خانواده هامونم همین بوده . تو خونه ی پدری پدر و برادر بعدشم که شوهر ... اصلا این برای خیلی آدم ها جا افتاده و اصلا بد نمیدونن .با واژه ی غیرت ریدن تو زندگی ما دخترا .ولی من مثلا چون تو خونه ی پدری اصلا این بپوش نپوش ها برام نبود و رفت و آمدهامم مامان خیلی دخالت میکرد به ناحق ولی من باز کار خودمو میکردم ،دیگه خیلی زور داشت بهم یکی از راه رسیده بود اونجوری.من همیشه فکر میکنم مگه منو تو دوستیمون چجوری دید ؟؟ با آرایش،با لاک،با ناخن بلند،با مانتوهای کوتاه،با روسری معمولی .با خنده و شیطنت .با خوش صحبتی . اون موقع خوب و دلبر بودم بعدش همه ی اینا شدن هرزگی ؟؟ چرا آخه؟

مرسی دلبر ❤️

سلام مینایی جان.

صبحت بخیر دوست قشنگم.

دیروز که داشتی برام کامنت میذاشتی منم همزمان داشتم وبلاگتو میخوندم.چقدر دل به دل راه داره...

 

عزیزم چقدر خوشحالم که اون چند روزی که خواهرت پیشت بود روزای خوبی رو گذروندی و حالت خوب بود.واقعا به این تنوع نیاز داشتی.

منم اینطوریم که وقتی آدم مهمونش میره مخصوصا اگر براش عزیز باشه یهویی دلتنگ میشه و ...

 

در مورد بابای کوروش هروقت مینویسی دلم میگیره واقعا.

از اینکه کورورش میبره و بعدش اونطوری میارتش غمگین میشم.

وقتی گفتی که کوروش میخواست برای باباش دست تکون بده و اون مشغول نفرت پراکنی برای تو بود دلم فشرده شد.طفلکی بچه ها که همیشه این وسط گیر میکنن.

من خودم تجربه ش کردم و بارها بین مامانم و بابام گیر کردم و هنوز که هنوزه نمیتونم فراموشش کنم.

 

امیدوارم که بالاخره مشخص بشه که اون شخص کیه که به حمید پیام میده.خیلی قضیه مشکوکه و من هرچی فکر میکنم احساس میکنم یکی داره به تو حسادت میکنه و ...

با بلاک کردن که چیزی درست نمیشه کاشکی پلیس تلاش میکرد پیداش کنه.

 

امان از مردشکاک... من نمونه شو دیدم و خب بابامم خیلی شکای عجیب غریبی به مامانم داشت.البته هیچ وقت به پوشش گیر داد و مدل شکاکیش یه جور دیگه بود.اما خب دقت کردی تقریبا همه ی مردای شکاک به زنی شک میکنن که نجابتش ثابت شده ست؟ اما خب شک هم بیماریه دیگه و خودشون نمیدونن با ااون کارا و حرفاشون چه آسیبی دارن به طرف مقابل میزنن.در آخرم پشت دوست داشتن قایم میشن و میگن من که کاری نکردم....

 

خوندن وبلاگ قدیمی همیشه باعث میشه دل آدم بگیره و راستش منم یه وقتایی میرفتم وبلاگ بلاگفامو میخوندم و غمگین میشدم.بعدشم که سر اون جریان مزاحمه مجبور شدم پاکش کنم اما راستش خودمم نمیتونم پستای قبلیمو بخونم یه جوری میشم.

 

امیدوارم کمردردت هم بهتر بشه.خوب کاری میکنی این حق توئه که چند وقت از اخبار منفی و نگران کننده فاصله بگیری و برای خودت باشی.هرکی ندونه من که میدونم چقدر منشا دردای جسمی حال روحیه بده..

 

حسابی مواظب خودت و کوروش شیرین زبون باش.

 

خونه ت آباد میناجان.

سلام قشنگ .
عه وا چه باحال...
درست میگی همه همینجوری ان گمونم.
قبلا هم از شمال برمیگشتم ساوه دلم میگرفت .

من همیشه اعتقاد دارم طلاق و جدایی پدر مادر به خودی خود آسیبی نداره یا خیلی کمه .بچه بزرگتر میشه درک میکنه چجوری میشه دو تا آدم بزرگ به ته داستانشون میرسن و حقشونه.ولی شاهد رفتار های عجیب و بد وسط پروسه ی طلاق بودن آسیب میزنه .

انقدر خودم به این فکر کردم که مغزم سوت کشیده .اینجا قبلا دوستایی داشتم که تو رفت و آمدها اصلا خوشم از رفتاراشون نیومد .الان خیلی وقته ندیدمشون.اول فکر کردم اونان .ولی بعدش خوب دیدم اونا اصلا نمیدونن من کدوم کالج میرم چه روزایی میرم . چون مثلا من میرم کالج چند ساعت بعد پیام میده اوووه باید ببینی امروز مینا چه کرد .انگار من با شورت و کورست میرم کالج خخخ. بعد چرا اونا باید بخوان بیان دنبال حمید برش دارن ببرنش یه جایی بهشم نگن کجا فقط بگن نترس بیا بریم یه جای امن میخوایم عکس و مدارک نشونت بدیم !!!

حالا بابای تو تحت تاثیر مواد بود . مردای شکاک عجیبیشون به اینه هزار بار بهشون ثابت کن اشتباه میکنن باز دوباره یه جا دیگه شک میکنن .و دقیقا همین شریک های زندگیشونو به سمت روابط دیگه ممکنه سوق بده .
منم دوست دارم پاک کنم وبلاگ قدیمی رو . دیگه هر چی بوده زندگیش کردم .دوست ندارم اصلا برگردم و مرورش کنم.

عزیز دلمی .بوس بهت❤️

مینا جونم از خودت مراقبت کن، برا اون روزی که ازادی میاد و همه خوشحال میشیم...

من اینستا و فیس.. رو یه مدت دی اکتیو کردم، واقعیتش روانم اجازه نمیده دیگه، خیلی بهتر شدم، تا ببینم تا کی میتونم مقاومت کنم دوباره اکتیوشون نکنم.

به نظرم درخواست رسمی کمک هزینه کن از طریق وکیل، برای هزینه های کوروش جون از باباش، وکیل خودش حل و فصلش کنه

 

 

آه لیلا باید همین کارو کنم ولی الان از دستم در رفته .
خیلی کار خوبی کردی . پری روز خواستم دی اکتیو کنم نکردم .منتظر پیام مهمی هستم اونجا .ولی دلم میخواد نه تنها اینستا که واتس اپ و تلگرام رو هم حذف کنم . واقعا غیر ضروری ان . اگه نباشن هیچ جنبه ای زندگیم لنگ نمیشه .

لیلا خوب میدونی که باباش بنفیت میگیره و شنیدم اون پولی که بخوان از بنفیت براش تعیین کنن بده خیلی ناچیزه در حالی که ماهی هزار تا حداقل درامد قایمکیش به غیر از کمک دولتی هست و نه پول اجاره میده نه خوراک نه رفت و آمد . فقط سیگار و لباسه ...  خدایی بی انصافیه واقعا .هربار فکرشو میکنم حرص میخورم با اینکه من برای کوروش جیزی کم نمیذارم ولی همیشه این جمله ی مسخره که مامان نمیتونم الان برات فلان چیزو بخرم باید صبر کنی پولشو جمع کنم رو مخمه. بچه ام همش فکر میکنه ما خیلی فقیریم .یه بار بهم گفت بیا بشینیم جلوی الدی از مردم پول بگیریم باورت میشه لیلا ؟؟؟

عزیزمممم

دیگه آخرای پست چشمام پر اشک شد ...

هی می نویسم هی پاک میکنم .. نمیدونم چی بگم ...

تو خیلی قوی مینا .. :*

میبوسمت و از راه دور بغلت میکنم :*

 

 

به امید روزها و شب های روشن 🌱

رها جانم ...

عزیز دلم من خیلی قوی نیستم واقعا گاهی چاره ای ندارم . یعنی اگه کوروش نبود نمیدونم الان من چه اوضاعی داشتم .

ممنونم از همدلیت و حمایتت...

آمین ❤️

مینای عزیزم. خیلی از احساساتت رو درک می‌کنم. اون چیزی که باید می‌بود و نبود. اون همه نیازهای سرکوب شده. دردناکه. خوشحالم برات و امیدوارم‌ هر روز توی مسر درست و مناسب خودت محکم‌تر بری جلو. 

حالت هم همیشه خوب باشه و جواب سونوگرافیتم عالی باشه.

به امید روزای خوب برای همه‌مون. 

مرسی ژاله جان. الهی آمین

❤️

سلام مینای قشنگم

یعالمه نوشته بودم برات موقع ارسال چرا پرید نمیدونم...

 

منم هروقت از مسافرت دسته جمعی برمیگردم حالم تا چندروز بده ودلم میخواد گریه کنم.مخصوصا شما که اونجا تنهایی .کاش میسد به زودی بیای ایران و پدرو مادرتو بغل کنی.

 

من نمیفهمم ؛کسب که خودش مذهبی نبوده چطوری تورو مجبور به پوشیدن ساق دست میکرده؟مذهبی نبود و بد دل بود فقط؟یا بعدا تغییر کرد؟

 

بابت اقتصاد اینجا هم که....سکوت کنم سنگین تره.

 

مینا جواب سونو چی شد آخه...چقدر پیچیده میکنن یچیزی رو ...اه 

 

کاش پدر گوروش وابسته به یکی بشه ازت دل بکنه...حالا که به اینجا رسیده.

اگه پیامای گاه وبیگاه به حمید از طرفش باشه واقعا نامردیه.اصلا شماره اش رو از کجا آورده؟گوشی خودت رو تا حالا دادی دستش؟

 

برات آرزوی سلامتی و خوشحالی و موفقیت دارم.

 

 

عزیز دلم سلام
امیدوارم همینطور بشه .هم ایران آزاد بشه هم من طلاقم رو گرفته باشم . فقط در همین صورت میتونم بیام .

چرا قبلا مذهبی بود . اوایل ازدواجمون حالا نماز رو یادم نیست ولی روزه میگرفت. هر سال محرم ها میرفت خونه ی پدریش برای هیات و این صحبتا .مشکی میپوشید و ...
من حتی یادمه یه حدیث از امام علی براش نوشتم تو دفترش درمورد اینکه مرد نباید شکاک باشه و تهمت بزنه ... :)

ماجرای ساق دست برای دو سال اول زندگیه .مثلا من اجازه نداشتم لاک بزنم اون موقع .یا سایه ی چشم رو میگفت زن خرابا میزنن . یا شال که میذاشتم باید جلو گردن رو میبستم دوست نداشت معلوم باشه .ولی بعد از متارکه اینا خیلی خیلی خیلی بهتر شدن .ولی بلافاصله بعد برگشتنم اون ماجراهای چت کردن با دخترا و رفتن تو گپا و قایم کردن گوشیش و اینها پیش اومد و بعدشم که دیگه معتاد بازی شد و زندگیمونو به گا داد سرش :)
البته تو اون مدتی که انگلیس بود و من ایران باز جند بار سر پوشش من دعوا شد .حالا اون موقع اصلا کلا میرفت کلیسا دیگه و معتقد به اسلام نبود حتی !.یعنی این همیشه بوده ولی خوب کم وزیاد داشته دیگه .

جواب سونو پاک بود !!! گفتن هیچ مشکلی مربوط به تخمدانت نداری ولی از اون حا که تو ادرارم همش خونه گفتن ممکنه سنگ کلیه باشه .

خدا نکنه . خدا کنه حالش خوب بشه. با خودش و من و اتفاقات زندکی صلح کنه . آدمی که شفا نگیره و وارد رابطه ی دیگه ای بشه جز این که اون رابطه رو هم به سمت مریضی ببره اتفاقی نمیفته .
نه گوشی دستش ندادم .قبلا به جز حمید چندین تا پسر دیگه فالوئرم بودن.از اونجا که ایشون همواره دنبال زیر بغل مار بود ته توی همه رو درمیاره که ببینه اونی که من به قول خودش به خاطرش ولش کردم کی بوده . سرتو درنیارم خیلی اتفاقی همکار موقت حمید سرکارش یه استوری از خودش و حمید گذاشت که نگو همکاره با بابای کوروش یه کلیسا میرفتن و یه دوستی دارن . ما فکر میکنیم اون میتونست شماره رو داده باشه و آدرس خونه رو .
بوس بهت❤️

مینا چطور بگم با این پستت با قلب من چه کردی؟؟؟؟؟

عزیزم :(

مینا خیلی برات ناراحت شدم،

این غم نگرانی برای ایران مثل اینکه برای همه ی نهاجرهای ایرانی باوجدان هست.

چطوره  یه چندتا مثل خودت پیدا کنه و باهم از مدل غمتون بگید،شاید بار عذابش کم شد.

ماها هم تو ایران همه مسخ شدیم .

 

جان دلی . ناراحت نباش

چرا دوستایی دارم که اونا هم غمگینن. همین خواهرم خونش کاروانسرا بود همیشه مهمون همیشه دور همی الان اصلاااا .
حرف میزنیم اما تسلی پیدا نمیکنیم .❤️

سلام مینـای عزیز 
پستت چقدر پر درد و دل بود :) ولی خوبه همینا دل آدم رو سبک میکنه !
خشونت خانگی مینا مال یه ذره اش بود .
من موندم خیلی از همسن ـآی من حتی کوچیکتر چرا این ـآرو وقتی تو زندگی ان نمیبینن یعنی بهش آگاهی ندارن !
اما خوب تعجب هم نداره ، سیستم هم سیستم سالمـی نیست که به تو یاد بده خشونت چیه ! فکر میکنیم خشونت یعنی کبود و سیاهت کنه ! پارتنری که فضای خونه رو سمی میکنه ، محدودیت ایجاد میکنه ، manipulate میکنه رو فقط به بهونه اینکه چندتا دکور خوشگل برا پز دادن داره زیر سیبیلی رد میکنیم ! 

واقعا چقدر خوب که از اون ازدواج در اومدی بیرون ! و کلا ازین مملکت گ* ! ما چی بگیم با ارز 60 تومنی آخه :( آدم کباب میشه مگه ماها چقد زورمون میرسه آخه ؟! 
اوم میدونی من که خودم رو زدم به نادونی قشنگ رومو میکنم اونور و هیچ اخبار و پستی رو نمیبینم. دیگه کشتی وقتی سوراخه سوراخه دیگه چه الان چه چند وقت دیگه غرق میشه !

چقدر اون قسمت چند دست به همه دادم و تو راهم لب دادم و فلان خندیدم . تلخه ولی خنده داره ! چقدر خودش هم اذیته وقتی ذهنش انقدر مشکوکه حس میکنم نیاز به روانپزشک داره ، حالا میدونم البته آدما دید خوبی به روانپزشک ندارن اما من فکر میکنم این بنده خدا خودش هم تو زجره ! ببین بچه گیش چی بوده یا چه تصوری براش ایجاد کردن که دنیا رو اینجوری میبینه .

میگم مینا تا حالا پیش نیومده از مرد غیر ایرانی خوشت بیاد اونجا یا به کسی نزدیک شی ببینی چی به چیه ! همینجوری میگم البته :) ولی منم مث خواهرت میگم لباس سخسی هارو نگه دار حیفه بالاخره به کار میاد :)) 

همین دیگه غصه نخور عزیزم
نه بخاطر کوروش بلکه بخاطر خودت ! 
یه آینده دراز و قشنگ رو به روته غصه چی رو بخوری آخه ؟! :*

سلام دختر شیرین .
آره دیگه من اینجا هم حرف نزنم میمیرم .
خوب منم اون موقع با چشمی که الان میبینمش نمیدیدم اون زمان رو که .فکر کن من با مردی که بارها مثلا میومد پشت خط تلفنم بعد وقتی بهش زنگ میزدم میگفت تو هرزه ای داری یه کثافت کاری میکنی باز حرف میزدم باز سر یه سفره مینشستم رو یه بالش میخوابیدم ... خوب به ما یاد ندادن شخصیتمون چیه و مرز تحمل کجاست؟ و خیلی ها تازه فکر میکنن طبیعیه .من اون موقع یادمه دوستم یه دوست پسر تهرانی داشت .خیلی پسره عاشقش بود .بعد دوستم همیشه به من میگفت مینا خوشبحالت . خوب دوستت داره . دوستت نداشته باشه که گیر نمیده توجه نمیکنه .از نظر خودش دوست پسرش که به حقوقش به هلوتش به دوستی هاش احترام میذاشت بی رگ بود.بعد این الان یه شوهری داره با یه بچه گوشی زنشو چک میکنه !
بعد ما شنیدیم تو زندگی هر کس باید یه فداکاری بکنه که زندگی بره جلو و برای زنامون این فداکاری طبیعی جلوه میکنه . متوجه نمیشن بابا آدم نمیتونه از شعور و شخصیت خودش فدا کنه .
واقعا منم خوشحالم .خدا رو شکر
باید خندید اتفاقا . نخندیم به تلخی هامون دق میکنیم.
من قبلا ازش پرسیده بودم میگه هیچ تجربه ی عجیب غریبی از رابطه ندارم .البته اصلا قبول نمیکنه آدم شکاکی باشه.اصلا. فکر میکنه هر چی تاحالا گفته مثلا از هستکی کاری و فشار بوده یا سو تفاهم بوده .

خوب درمورد پسرها یه مورد پیش اومده تو خودم احساس کردم خوشم میاد از این تیپ و شخصیت مثلا . ولی همونم میدونم پیشنهاد میداد من قبول نمیکردم .من خیلی ترسو ام ریحانه .اون پسر وگنه واقعا حیف شد .چقدر خوشحال بودم پیداش کردم.از هر جهت ازش خوشم میومد .ولی حال روحیم باهام یاری نکرد و حوصله رابطه ی دورادور هم نداشتم.اون هنوز دوستم داره .
چند وقت پیشم رفتم دم کانال نشستم یه پسر انگلیسی رو بروم نشسته بود . ببینننن ؟؟ از اون پسرا که انگار الان از سالن مد درومده . خوشگل خوش تیپ با کلاااس . وای غش کردم . حالا من ؟؟ قیافه ام مثل عن بود !
از حمید هم بطور کلی خوشم میاد .ولی خوب میدونم لقمه ی هم نیستیم و یه ارتباط کوتاه موقت کنار هم داریم که برای من نود درصدش رفاقت گونه است .

عزیزم همینطوره . ولی بعضی اوقات میترسم تا به قشنگیاش رسیده باشم پیر شده باشم .
قلب بهت❤️

سلام مینا جان امیدوارم خوب باشی دختر

نمیتونم چیزی بگم که حالت خوب شه و از غمات کم شه ولی حس و حال روزهایی که با خواهرت تجربه کردی و هزاران بار بهتر و بیشترش رو برات آرزو میکنم.

به این تعارض بین رفتن و موندن که فکر میکنم دلم از جا کنده میشه،  فاصله ها، جدایی و غربت ویرانم میکنن قشنگ تو قلب ادم یه حفره میکنن که تا ابد پر نمیشه

سلام عزیز دل.
ممنونم
امیدوارم آبجیم بیشتر بیاد . حالا دفعه ی دیگه اون میتونه با ماشینش بیاد بیشتر خوش بگذره .ولی خوب من فقط پول بلیطم حداقل هفتاد پوند میشه .خیلی زیاده برام
درسته یه حفره ای میاد که پر نمیشه ولی ،میشه باهاش ساخت. آدم رو از پا نمیندازه . آدم سازگار میشه. آدمهایی برای ارتباط پیدا میکنه .مشغول درس کار یا چیزای دیگه میشه.. اون دردی که بی درمون شده  اینه که الان دیدن به قهقرا رفتن کشور اینجا داره قلب آدمو پاره پاره میکنه .
من اگه از یه کشور آباد با میل خودم رفته بودم الان اصلا اینهمه حالم بد نبود ...  ولی الان کنار اومدن با اینکه ما بخاطر حرومزادگی نظام از کشورمون درومدیم حالا هم کل کشور و مردم بدون راه فراری دارن نابود میشن این اذیت میکنه . ❤️

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
این کاشونه رو به بهانه ی زنده نگه داشتن ذوق نوشتن از زندگی درست کردم.
رسم مهمانی تو کاشونه ی من عشق ورزیدنه .
من به تو مهر و دوستی میدم و تو هم توی جهان پخشش کن :)
نویسنده ی این وبلاگ تمام تلاشش رو میکنه که با صداقت و بی پرده تجربه ی زندگیش رو قلم بزنه.
اگه مدل زندگی کردنش رو دوست نداشتی ، حتما میتونی دوستهای خوب هم اندیشه ی خودت رو تو کاشونه ی دیگه ای پیدا کنی و حالشو ببری.
عشق و دوستی من به تک تکتون :)

روی لینک من کی هستم؟ کلیک کن تا بیشتر منو بشناسی .
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان