پست سیزدهم

 

خیلی وقته سابقه نداشته هر روز بخوام بنویسم . والا تو این پست چیزی برای اطلاع دادن و آپدیت کردن نیست. فقط دلم خواست بیام و بنویسم .

خونه نیمه مرتبه و نهارم آماده است . کوکو سیب زمینی پختم و یه سالاد هم باید آماده کنم بعد نوشتن این پست .

دیروز زنگ زدم به درمانگاهم گفتم ناموسا مسخره شو درآوردید دیگه جپاب سونوی من چی شد ؟

گفتن عه جوابت اومده ولی چون سالم بود ما بهت زنگ نزدیم .

دیوثا انگار نه انگار چند ماهه من منتظر این سونو بودم !

بعد من سکوت کردم گفت چی شد ؟

گفتم والا با اون دردایی که منو به بیمارستان میکشونه من انتظار پاکی از سونوم نداشتم.

واقعا ترجیح میدادم الان بگن دردت اینه درمونشم اینه .

الان چی شد؟ اینهمه درد و خونریزی و فلان از کجا اومد پس؟

هنوز تو ادرارم خون هست بعضی روزا !

 

بعد دیگه با همون کمر درد رفتم دنبال کوروش و برگشتیم خونه .

من همیشه فکر میکردم خوب کوروش سر صبح بیدار میشه تا سه و نیم بکوب مدرسه است دیگه وقتی برمیگرده (خصوصا که نیم ساعت پیاده روی داریم برگشتنی) پس بیاد خونه دیگه خیلی خسته است . ولی خیال باطل بود . بچه ی به این بد غذایی که به زور میخوره من نمیفهمم از کجا اینقدر انرژی میاره . گیر داده بود دنبالم کن منو بگیر . گفتم مامان کمرم خیلی درد داره ولی نهایتا تو راه باهاش یه قایم باشک کوچولو بازی کردم . طفلکم خیلی تنهاست گناه داره . الان که ماشین ندارم واقعا رفت و آمدها برام سخته وکرنه دوست داشتم باشگاه بذارمش .اینجوری کلی فعالیت سالم میکرد از گوشی و کارتون بیشتر فاصله میگرفت و شاید غذا خوردنش هم بهتر میشد ...

 

حالم نسبت به دیروز فکر میکنم کمی بهتره. ولی موتورم کاملا خاموشه . امروز که خبر از دست رفتن پیروز رو شنیدم دیگه انگار یخ زده بودم . درواقع تو چند روز گذشته و حتی دیشب انقدر گریه کرده بودم اشکی برام نمونده .

یه تکلیف مهم برای پنجشنبه دارم . دارم از درس خوندن متنفر میشم . گاهی به خودم میگم ول کن اصلا .دیروز داشتم فکر میکردم من تازه یه سال و نیم دیگه میتونم برای دانشگاه اپلای کنم بعد سه سال دیگه اش فارق التحصیل میشم یعنی من وقتی سی و هفت سالم بشه تازه میتونم یه پرستار معمولی باشم و اکه برای اون گرایش مد نظرم دو سال دیگه هم بخوام بخونم میره برای سی و نه سالگی .

ولی دو تا موضوع هست یکی اینکه با شرایط مادر مجرد بودن بهترین کار برای من درس خوندنه که بعد درآمد مقبولی داشته باشم وگرنه الان اگه بخوام پنج روز در هفته پاره وقت کار کنم اصلا نمیتونم به اون سطح زندگی مد نظرم برسم .

دوم اینکه میگم من که اول تا آخر اگه نمیرم باید برسم به اون سی و هفت سالگی .چه بهتر که اون موقع در نقطه ی شروع خوبی باشم تا اینکه وسط یه راه معمولی باشم .

خلاصه با همین فکرا زمستونو سر میکنم :/

دلم میخواد اینستا و تلگرام و واتس اپ رو پاک کنم . هر چیزی که وقتم رو میگیره و عوضش بهم چیز دندون گیری نمیده .ولی هنوز نکردم .

دلم میخواد ورزش کنم .یعنی میشه من عادت کنم که ورزش رو بیارم تو زندگیم ؟

دلم میخواد به پوستم برسم دوباره . یه مدته هیچ روتین پوستی انجام نمیدم . دلم میخواد پیشونیمو بوتاکس کنم .و لبامو یه کم ژل بزنم . اینا دیگه پول میخوان و بحث حوصله مطرح نیست .

موهامم میخوام کوتاه کوتاه کنم .

انقدر آدم بی اعتماد به نفسی شدم که باورتون نمیشه ...

دلم میخواد منوی وگن رو به غذاهام آروم آروم اضافه کنم .

و کتاب.... خیلی وقته اصلا کتاب نمیخونم به طور منظم .

میخواستم کتابهایی که میخونم رو صوتی کنم هر کس دیگه هم دوست داشت بشنوه . داشتم انسان در جستجوی معنا و عطر سنبل عطر کاج رو صوتی میکردم ... الان هم وسط دو تا کتابم هم وسط صوتی کردنشون ...

واقعا چرا ما بلد نیستیم درست خودمون رو دوست داشته باشیم ؟؟

 

بچه ها من وزنم داره به شصت کیلو میرسه .

یعنی از ناحیه ی بلبلی و شکم ترکیده ام .

پروژه ی ورزش تو خونه رو هم نتونستم انجام بدم . خوب من وقتی حالم اونقدر بد میشه که از تخت نمیخوام جدا شم چجوری باید ورزش کنم؟

مساله اینه این شش هفت ماه اخیر هر بار حالم بد میشد غذا نمیخوردم .نه از روی لج بلکه واقعا از گلوم پایین نمیرفت.بعد گرسنگی میکشیدم و میکشیدم .حالا من چون کوروش هست مجبورم غذا درست کنم فقط نمیخوردم .بعد یهو دیدم وقتی دارم غش میکنم یهو میرم یه چیز با ولع میخورم .پرکالری ترین و بدترین چیزها رو ...رفته رفته اصلا پرخوری عصبی گرفتم .

چقدر راحت آدم از راه درست بیرون میاد . بعد چقدر از راه سخت جدا شدن سخته .چقدر الان تغییر دادن همه ی اینا سخته .

چند روز پیش یه نگاه به کاغذ وایت برد روی دیوار اتاقم کردم که توش برنامه ی سالانه نوشته بودم،

اولویت اول درس

اولویت دوم رسیدگی به سلامت روح و جسم

اولویت سوم شروع دوباره سنتور

 

دیدم دو ماه از سال نو رفته و من تو تک تکشون تر زدم :/  با یه فصل گریه ی مفصل همشونو پاک کردم بعد نشستم تو آینه به خودم زل زدم .

به دماغ سرخم به مژه های بهم چسبیده ام به دو تا خط روی پیشونیم و به موهای ولو توی هوام ... به سبیلام حتی نگاه کردم .اصلا دل ندارم هیچ دستی برای خودم بلند کنم .آخه چرا؟؟

به بدن چاق شده ام که نگاه میکنم وحشت میکنم . میگم من چجوری باید اینو درست کنم ؟ چرا وسط اینهمه کار و زندگی سخت مواظب نبودم و گُل زندگی رو به این سبزه آراستم ؟؟

اینجا کشور خیلی باحالیه.ببین همه هرچی بخوان با همون هیکلی که دارن میپوشن . چیزی به عنوان خجالت از چاقی تو خیلیا نیست . درواقع خحالت آور هم نیست شاید و این باز از بابت تبلیغات و فشارهای اجتماعی باشه که ما خصوصا چاقی رو زشتی میدونیم .

اینجا مثلا طرف کراپ پوشیده ولی شکم و پهلوش دو سه طبقه است .با همون تیپ یه دوس پسر قلمی هم داره :/

ولی من باز اصلا برای خودم دوست ندارم .الان هر چی لباس برای دور همی یا کالج میپوشم لباساییه که حتما اون قسمت گلابیمو قایم کنه .ازش خجالت میکشم دست خودم نیست .شما هم اینجوری هستید ؟ چیزی از بدنتون هست که ازش خجالت بکشید ؟

 

میدونم باز از این حال خارج میشم . میدونم برام راهی برای عبور از این پریشونی و سردرگمی هست حتما .ولی خوب خیلی دارم حلزونی میرم جلو و کلافه ام الان .

 

یه مدتی بود به حمید گفته بودم مرتب زنگ زدن و پیغام دادنت یا مرتب با هم بودن منو کلافه میکنه . داره تمرین میکنه اذیت نکنه . واقعا دندون رو جگرش میذاره و مزاحمم نمیشه .

کاهی فکر میکنم خدا واقعا دوستم داشته حمید رو سر راهم گذاشته .الان حس میکنم روابط همه برای تجربه ی عشق و عاشقی میتونن نباشن .آدما از طرف یه نیروی بزرگتر میتونن وسیله بشن برای صرفا رشد هم یا کمک به هم .

واقعا نمیتونم بگم گاهی چقدر احساس آرامش میکنم که هست .چقدر وقتا دستمو گرفته از هر نظر . حرف زدن میخواستم بوده .بیرون میخواستم بوده . بچه م مریض بوده دارو میخواستم بوده . بی پول بودم بوده . تنها بودم بوده .میگم پادکست گوش بدیم با هم میگه باشه . میگم فیلم ببینیم میگه باشه .دلم شلوغی بخواد چهار تا تلفن میکنه آدم جمع میکنه دورم .

چند روز پیش یکی از روزای خیلی داغونیم اومد در خونه من و کوروشو برداشت گفت بریم خونه ی من . البته خونه نداره و تو هاستله .

تا رسیدیم گفت یه کم استراحت کن . عصر بود گفتم نمیخوام . گفت فقط دراز بکش یه کم آروم شی.

برای کوروش خوراکی آماده کرد و کارتون گذاشت .

اوند بالا سرم نشست .

پتو پیچم کرد . بالش چید جلو صورتم که نور هال اذیتم نکنه .برام یه موسیقی تک نوازی سه تار گذاشت که من عاشقشم .

منتظر بودم بره دیگه منم معذب نباشم .

ولی موند.با نوک انگشت پیشونی و کف سرمو انقدر ماساژ داد تا خوابم برد . یعنی دو ساعت بعدش بیدار شدم دیدم همونجوری بالا سرم نشسته نگام میکنه . میدونی گاهی خنده عصبی میگیرم . یعنی میخندم درحالی که واقعا نمیخندم . خندیدم . چون مسخرم میومد یکی اینجوری رفتار کنه باهام .من چنین تحربه ای نداشتم .تو دلم میگم مگه من چه عنی ام اون دوستم داره . دست خودم نیست خودمو دیگه لایق دوست داشته شدن نمیبینم .

انقدر آغوش و توجه و تعریف خواستم و نداشتم .انقدر حرف زدن و اوقات دو تایی خواستم و نداشتم ،کارهای دوتایی خواستم و نداشتم ...

الان حس مریخی بودن میکنم با رفتاراش .برای همینه اصلا وقتایی که زیادی بخپاد بفهمونه منو دوست داره من از کوره در میرم .همش فکر میکنم یه چیز بی جا و نا مناسبی داره اتفاق میفته و وحشی میشم .

بعد بلند که شدم رفتیم با هم سالاد ماکارونی و مرغ لابرنجی درست کردیم و من برگشتم خونه .

همیشه برگشتنی برام اوبر میگیره و همیشه تا لحظه ی رسیدنم مسیرمو با گوشیش چک میکنه . به محض اینکه میرسم پیام میده میدونم رسیدی قشنگ :)

دفعه ی آخر هم سه روز پیش بود گمونم اوج بدحالیم بود .بابت ایران بود . بعد از خوندن حرفای زهره و نفیسه . گریه هام تو اتاق شروع شد و رفتم تو دستشویی .میخواستم فریاد بزنم . نمیتونستم جلوی با هق هق گریه کردنم رو بگیرم . تا کوروش اومد پشت در درستشویی،در زد .

"صدای گریه اتو میشنوم مینا ؟"

 

خیلی مسخره بود بگم نه . درو باز کردم . هق هق ها رو کنترل کردم . نشستم .گفتم آره کوروش من احساس غم میکنم.

گفت یه جِنتِل هاگ میخوای (بغل ملایم)؟ سرمو گذاشتم رو قلب کوچولوش و باز گریه هام بی امون شد ...

همون لحظه حمید زنگ زد . تا قیافه مو دید خداحافظی کرد و ده دقیقه دیگه دم خونه بود.

هر چی گفتم نمیام باز اصرار کرد . انقدر بداخلاق بودم تازه میگفتم به چه حقی زور میگی منو از خونه ام میاری بیرون .

خواست بریم بیرون واقعا نتونستم . حتی صورتمو نشسته بودم .

رفتیم خونه اش. من رفتم تو دستشوییش یه فصل دیگه گریه کردم . بهش گفتم فقط نذار کوروش نا آروم باشه . تا اونا رو مبل لم داده بودن تو بغل هم و کارتون میدیدن و میخندیدن من یه دوش گرفتم .

بعدش گفت میخوام شام ببرمتون بیرون .

خوب حمید دو ماهه از سر کارش بیرون اومده. دوست ندارم آدم بی ملاحظه ای باشم . صد سال هم قبول نمیکنه با هم بیرون میریم من غذایی حساب کنم .هر چی گفتم نه نمیام گفت دیگه نمیام نداره . رفتیم . با حال بد رفتم .ولی نمیدونم بیرون چی داره ؟؟ کلا حال آدمو خوب میکنه . کلی قدم زدیم سه تایی . با کوروش بازی کردیم. بعد رفتیم غذا خوردیم .تو یه رستوران ایرانی . به دیواراش عکس مهسا امینی و حدیث نجفی رو زده بود .خیلی خوب بود . یعنی واقعا تو راه برگشت داشتم فکر میکردم چقدر خوب شد هست حمید .

 

کلا رمانتیک ترین پسریه که دیدم .نمیدونم بابت اینه که خیلی جوونه یا چی ؟ من چرا همیشه دوست داشتم با آدمای ده پونزده سال بزرگتر از خودم باشم ؟؟

از اون پسراست که بدونه من پریودم فکر میکنه تیر خوردم و نمیذاره هیچ کاری کنم .توی خونه اش بصورت خودجوش رفته برای من نوار بهداشتی گذاشته دستشویی. برام کیسه گرم آماده میکنه .حتی حواسش هست من اکه چند ساعت از خونه ام دور باشم نمیتونم هیچ حای دیگه ای پی پی کنم! همیشه برام بطری دتاکس واتر و انجیر خشک آماده میکنه .وقتی میخوام ناخن بکارم اون کارایی که بتونه رو برام انجام میده .و مهمترین چیز عشق واقعیه که به کوروشم میده .

کوروش بعضی وقتا میگه میخوام براش وویس بفرستم . بعد میگه حمید سلام خیلی دوستت دارم تو جان منی ...

 

قبلا خیلی بابت کارای حمید عذاب میکشیدم چون اصلا نه حالم نه شرایطم نه ترسهام اجازه نمیدادن جبران کنم هیچ جوری . منظورم از جبران رابطه جنسی نیست ها . کلا . اینکه یکی یه کل میخره ذوق تو میشه جبران لطف اون ...

بعد فهمیدم حمید اصلا دنبال جبران و حتی قدردانی  من نیست .

همه چیز بین ما شفاف و صادقانه است .

میدونه من نسبط به حد و مرز رابطه چه گاردهایی دارم حالا و همه رو پذیرفته .

حتی میتونم بهش بگم من برای خودم آینده ای با تو نمیبینم و اگه دنبال یه چیز همیشگی هستی وقتت رو تلف نکن .این شفافیت کمکم کرده خود واقعیم باشم .

حتی وقتهایی که مدل توجه اش کلافه ام میکنه باز نمیتونم بگم ای کاش نبود .

با تمام اینها اصلا در خودم نمیبینم بخوام آینده ای باهاش داشته باشم واقعا. هر چند که الان درمورد هیچ مردی در خودم نمیبینم .

ولی طبیعتا من حس عاطفیم مثل اون نیست و تو هیچ رابطه ی درست حسابی نمیشه قسمت عشقی ماجرا بلنگه ...

 

چی شد یهو اینهمه از حمید نوشتم اصلا ؟

باید برم نهارم رو الان بخورم و برم دنبال کوروشم ...

 

چقدر خوبه اینجا مینویسم .

اشکال نداره که گاهی اینجوری تند تند و طولانی بنویسم که هوم ؟؟؟

۴ موافق ۰ مخالف

سلام مینا جانم

برام یه سوال پیش اومد.. وقتایی که کوروش رو می بری و میاری، خب توو دو تا مسیر تنها میشی، نمی تونی توو همین زمان پیاده روی متناسب داشته باشی؟

یه کتونی بپوش و توو مسیر پیاده روی تند و دویدن انجام بدی؟

منم شکم دارم.. به هر کی هم میگم مسخره م می کنه! می دونم چاق نیستم ولی چون گودی کمر دارم، شکمم می زنه بیرون و خب صورت زشتی پیدا می کنه

بعد چون عادت کردم قوز باشم!! این مشکل رو حادتر هم کرده

ورزش می کنم، حرکات اصلاحی هم انجام میدم ولی رژیم غذاییم با همه رعایت کردن ها چون تووش شیرینی و شکلات هست باعث شده زیاد نتیجه نگیرم

اما خب به ورزش بیشتر به دید یه حرکت روحیه بخش نگاه می کنم.. اینکه لباس ورزشی بپوشی و جلوی آینه ورزش کنی خییلی حس خوبی داره

در مورد حمید چقدر با حرکات و رفتارش کیف کردم مینا.. برای مایی که یه مرد بی مسئولیت و تندخو توو زندگی مون بود و کلا الگوی نامناسبی داشتیم دیدن چنین مردی مثل رویاست

به نظرم به خودتون زمان بده

سلام زیبا والا چی بگم .الان که داریم فصل سرد سال رو میگذرونیم و من هم رفتنی هم برگشتنی یه کوله پشتمه که خیلی خصوصا در راه رفت اجازه ی مانور به آدم نمیده .

قوز رو منم دارم .

درسته کلا ورزش رو به نظرم باید برای حال خوبش انجام داد نه لاغری.

آره درست میگی.❤️


مینا جانم سلام آخ جون پست داری اونم زیاد

بابا بیا  هی بنویس

احساس خوبی گرفتم از حمید

خدا براتون نکهش داره

ولی رمانتیک ترین ادمی که من دیدم کوروشه😍

عزیزم مرسی . 

آره فعلا موتورم روشن شده .

مرسی عزیزم . 
کوروش خیلی نازنینه . ❤️

مینا چرا من اینقدر این حسات رو فهمیدم در مورد دوست داشته شدن و بداخلاق بودن و اینا؟ چرا من گریم گرفت انگاری خودمو توی نوشته هات دیدم🥺 

چی بگم واقعا :(


بیا بغلم ❤️

نه قشنگم،تند تند بنویس از هرچی،اصلا بی محابا مثل الان که گفتی و کفتی و اخرش گعتی چی شد انفد از حمید گفتم

وای مرسی که تشویق میکنی ❤️

مینا جانم..واقعا نمی‌دونم چرا.ولی یه حس محبتی نسبت بهت تو دلم حس میکنم همیشه..مثل آدمی که سالهاست انگار میشناسمت..هروقت میخونمت از ته قلبم آرزوی خوب میکنم برات..ادمهای خاصی تو شرایط خاصی سر راه آدم سبز میشن که درسی رو یاد بگیریم ..تو شرایط کمی مشابه با شرایط تو آدمی با شرایط مشابه با حمید سرراهم سبز شد..دقیقا رفاقتی و هیچ مسأله جنسی پیش نیومد..بشدت کمکم کرد بتونم شرایطمو هندل کنم..روحی بیشتر البته..و بعد مسیر و راه زندگیمون کلا جدا شد...فکر میکنم واقعا اگه اون آدم نبود من با اون شرایط روحی به چه مسیرهایی ممکن بود بیفتم..تو هم بعدا حتما بهتر میتونی راجع به شرایط این روزهات قضاوت کنی.ولی چیزی که من ازدور میبینم یه آدم شجاع و مهربون و دوست داشتنیه که داره میجنگه برای حقش..تو واقعا لایق بهترین چیزایی و پیش خواهد اومد برات..کمی از اخبار ناراحت کننده دور کن خودتو..کوروش جانو ببوس

ببین منو غش میدی با این حرفا ؟؟
واقعا بی اندازه ممنونم آخه . من خیلی خوشبختم بخدا که انقدر دوستای نادیده ای دارم که واقعا دوستم دارن .
چه باحال که چنین تجربه ای داشتی. البته حمید واقعا منو به عنوان دوست دختر و رابطه ی عاطفی و همه ی متعلقاتش میخواد ، ولی ازش ممنونم که بهم فضا داده .

عزیزم واقعا این از مهربونی خودته که اینجوری میگی بهم .
بوس بهت ❤️

اگه سنگ کلیه یا شن باشه چی؟ تو مجرای ادرار گیر کرده باشه ادرارت خونی بشه و دردش تو کمر و ... منتشر بشه. داروی سنگ کلیه گیاهی اونجا هست؟

آخ آیدا چی رو نمیدونم .
نه من اصلا نمیشناسم جایی که برم داروی گیاهی بخرم .
هفته ی بعد میرم دکتر حتما .❤️

مگه باید همه یک شکل و یک مدل باشند؟ منم شکم قلمبه دارم و مشکلی باهاش ندارم البته ورزش هم کردم ولی آب نمیشه چون برنج زیاد میخورم قند و چربی زیاد میخورم و چون لباس گشاد میپوشم پیدا نیست و پیدا هم که باشه حدود دو ساله که دیگه برام اهمیت نداره که دیگران راجع هیکلم چه فکری کنند یک زمانی نظر دیگران راجعم خیلی برام اهمیت داشت اما الان دیگه نه. دیگه دنبال اینم که حال دل خودم خوب باشه و بدون اینکه به کسی آسیبی بزنم خودم رو روح و روانم رو سالمتر کنم ترمیم کنم و زندگیو برای خودم ساده کنم.

 

نه آیدا جان منم نگفتم همه باید مشکل داشته باشن .هم درمورد خودم صحبت کردم و حسم و هم اینکه کسایی که خجالت نمیکشن واقعا زیاد نیستن .
مساله خجالتم از دیگران نیست. درسته دوست ندارم ببینن ولی دچار حس تحقیر هم نمیشم اگه ببینن . من از خودم خجالت میکشم و این قلمبگی مورد علاقه ام نیست .
ماچ بهت ❤️

ببین من الان هم شدیدا چاقم هم راه رفتنمو که دیده بودی بدترم شده هم بخیه‌هام هست و آره بابت بخیه‌هام گاهی خجالت میکشیدم بعد دیدم وا خجالت چرا؟ من باید خوشحالم باشم این بخیه‌ها یعنی من والدینی داشتم که به موقع فهمیدن من بیمارم و دکتری بوده که جراحیم کرده و حالا چون فنقلی بودم مجبور شده تند تند بخیه بزنه خوشگل نشده ولی اتفاقا باید عاشقشون باشم، یا درباره راه رفتنم واقعا همین که به موقع فهمیدن و کار با نقص حرکتی جمع شده و ویلچری نشدم شکرش حالا اینکه به سبک خاص خودم و شبیه پنگوئن راه میرم کی میگه غلطه؟ کی تعیین کرده من حتما باید تقلید کنم؟ یا درباره چاقیم الان یکم بخاطر فشار روی پام ناراضیم و گرنه که چرا ناراحت باشم؟ تازه بقیه باید هر روز خدا شکر کنن که چند کیلو بیشتر از من نصیبشون شده :)) خلاصه تو هم اگه چاقیت باعث درد نشده و تنها مشکلت خجالته سخت در اشتباهی جانم چاقی هیچم بد نیست ما الان چند کیلو بیشتر مینا داریم تازه از قدیم به پهلو گفتن دستگیره عشق من بهشون میگم محل قطار بازی :دی بگیری‌شون بعد هوهوچی‌چی کنان بری و آواز خوان بری جلو :دی خلاصه دوستشون داشته باش اونام مینان اونام مهربونن 

درباره بقیه پستت هم نمیدونم چی بگم ولی فقط اینو میدونم که مینا جانم تو لایق دوست داشته شدنی همه هستن حتی بدترینا حتی اون داعشیه این حقو داره که یکی باشه فارغ از همه چی دوستش داشته باشه تو که دیگه یه دختر مهربون و گودویی و یه مامان عالی پس هیچ وقت نگو حس میکنم مریخیم و فلان هر چند که طبیعیه حسای بدت ولی امیدوارم زودتر بگذرن جانم

خوب یه سری چیزها دست خود آدم نیست . یه سری شرایط دست خود آدم نیست . من اصلا منظورم این جوری نیست .
😂

درسته همه هستن . ممنونم❤️

مینا اول اینکه خوشحالم همچین ادمی رو کنارت داری و قدرش رو بدون 

خوشحال تر میشیم طولانی بنویسی 😊

عزیزکم مرسی آخه ... ❤️

سلام :)

اتفاقا من دوست دارم تند تند بنویسی،

چی بگم ...تو توی مبهم ترین وضعیت زندگیت هستی.امیدوارم اینم روشن بشه

ولی یادت باشه اگه به خاطر مبهم بودن وضعیتت بخوای خودت رو داغون کنی زندگیت رو نیبازی.کوروشم میبازه .پس سازش کن با زندگیت.گریه هات رو بکن ،غر بزن اما نذار کل روزت رو خراب کنه.اجازه نده افکار منفی از ده ثانیه بیشتر تو مغزت بمونه و اجازه پر و بال دادن بهش رو نده.چون یهو به خودت میای میبینی یه فکری که اگه تو نطفه خفه اش کرده بودی تموم شده بود رو داری یکساعت پر و بال میدی بهش و اشک میریزی.

توکلت به خدای مهربون باشه.تا اینجا که دستت رو گرفته بقیه اش هم میتونه.

سلام به روی ماهت .

جه خوب مرسی.

چجوری نذارم افکار منفی بیشتر از ده ثانیه بمونه در حالی که هر بار اینستا باز میکنم میبینم باز یه خبر بد از کشورم هست ...

توکل به ذات خوب و مهربونش ❤️

سلام مینا جون 

یادمه چندساله پیش ی خانمی که بلاگر بود انگلیس زندگی میکرد 

ی مدت کلیه ش درد میکرد رفته بود سونو گفته بودن هیچ مشکلی نداری اومده بود ایران سونو بهش گفته بودن سنگ کلیه داری و واقعا داشته بود حالا امیدوارم تو واقعا مشکل جدی نداشته باشی 

جونم برات بگه که واقعا واسه پیروز  غصه م گرفت  کاش هیچ وقت 

اون مادره بیچارشو سزارین نمیکردن 😢 

آقاااا منم از شیکمم خجالت میکشم من قدم تقریباً ۱۷۰ وزنم ۶۵😌 

مینا تو قدت چنده؟

پست قبلی رو خوندم رسیدم به اون لباس خوابای سکسی بغضم گرفت 

دلم میخواست بغلت میکردم 

دیگه اینکه چقدرررر حمید رمانتیکه  من چون اردیبهشتی هستم واقعا آدم رمانتیک دوس دارم❤️❤️❤️❤️

سلام قشنگم.وای راس میگی ؟؟؟  خاک وچوک رسما ...
بابا تو قدت خیلی خوبه . من یک و پنجاه و ششم ... نقش سمندون رو قبلا میخواستن به من بدن :) البته با قدم مشکلی ندارم اصلا ریزه میزگی رو دوست دارم ..
دو تا تیشرت داشتم یکی روش نوشته "من قد کوتاه نیستم ، فقط هم سایز پنگوئن‌م
یکی دیگه هم نوشته من هر کاری رو اراده کنم میتونم انجام بدم ، هر کاری ...به جز رسیدن به طبقه ی بالای کابینت خخخ

واقعا کسی هست آدم رمانتیک دوست نداشته باشه و سلامت عقلی هم داشته باشه ؟؟ مرد و زن نداره بنظرم همه آدما باید یه مقداری رومنس توی ذاتشون باشه ...بوس بهت ❤️

الهی من قربونت برم عزیزدل نرگس... دورت بگردم که انقدر غم داری و من ازت دورم و دستم به هیچ جا بند نیست... که حتی میتونیم از پشت موبایل حرف بزنیم اما من خودمم تو چاهم و احساس میکنم با هیچکس هیچی برای گفتن ندارم... البته که من همیشه با تو حرفم میاد، ولی از اون طرف میدونم حالت خوب نیست و زبونم بند میاد برا حتی یه احوال پرسی ساده... ببخش... و هر وقت، هر وقت دوست داشتی بهم پیام بده، من همیشه حوصله تو رو دارم حتی وقتی حوصله خودمو ندارم... قبلا گفتم اگه پ نمیدم من، چون حس میکنم بار اضافی و انرژی منفی اضافی ام واسه تو... 

 

مینای عزیزم، درباره اندامت... کیمیا یامی رو پیجش رو دنبال میکنی؟

چقدر حس بد بع ما دادن همیشه بابت اندام هامون... من هم تا یکی دو سال پیش همیشه این نوع اخساسات رو داشتم، بعد با اندامم دوست تر شدم حتی با وجود اینکه تپل تر هم شدم... اما هنوزم روزی نیست خودم رو بابت شکمم مواخده نکنم، خصوصا که من بعد از زایمانم هم حتی، این همه شکم نداشتم که الان!

ولی خب، با چشم های تقریبا ریزم، با انگشت های کوتاه و تپلم، با ناخن های مربعی ای که هیچ کشیدگی ای ندارن، با صورت بی رنگ و روم وقتی ارایشی ندارم، با اینا تقریبا کنار اومدم... 

نمیدونم، خب این بدن منهن به هر حال، هیچ بدن دیگه ای منو همراهی نمیکنه جز بدن و جسم خودم... دارم سعی میکنم دوسش داشته باشم دیگه...

 

درباره حست درباره اینکه حس دوست نداشتنی بودن میکنی، آخ که چقدر حرف منم هست... به نظرم ماها که تو شرایط مشابهی از جدایی عاطفی و بی محبتی همسر و پس زدن احساساتمون هزار باره تجربه کردیم، اکثرمون این حس رو تجربه میکنیم که یه جای ماچرا میلنگه، وگرنه ما انقدر دوس داشتنی نیستیم، باید مشکوک باشیم به ماجرا، باید محتاط باشیم... 

امیدوارم از این احساسات دربیاییم واقعا... امیدوارم ببینیم و بفهمیم که چقدر دوست داشتنی هستیم. 

من که از قیافه خودمم بدم میاد... از همه چیم. هر چی تلاش کرده بودم با بدنم و هر چی اون بالا گفتم اشتی کنم، همه اش به باد رفت... هر چی سعی کرده بودم خودم رو هم ببینم، دوست داشته باشم، به رسمیت بشناسم، همه اش فنا... و چقدددر این حس دوست نداشتنی بودن بده... آخ...

 

ولی... از نظر من، تو واقعا شخصیت دوست داشتنی ای داری، واقعا... و ظاهرت، بارها گفتم بازم میگم، بسیار زیبایی... بسیااااار زیاد. ظریف و دوست داشتنی ای، و از عکس های اینستات هم اینو میگم، واقعا اونقدر چاق نشدی.

 

چقدر خدا رو شکر میکنم که حمید هست... الهی بهترین ها براتون رقم بخوره، حالا هر چی که هست... 

درباره پست های طولانی و حتی هر روزه، من که خیلی هم استفبال میکنم واقعا... با کله میدوم سمت وبلاگت...

خدا نکنه دختر …

نرگس یه بار برای همیشه بگم تو هیچوقت بار اضافی و انرژی منفی نبودی و نیستی . یه وقتایی شده دوست دارم از همه فاصله داشته باشم ولی هیچ ربطی به انرژی شخص تو نداره .
انفاقا من بارها ب خودم میگم نتونستم اونجور‌که باید کنار نرگس باشم تو این روزای سختش . ناموسا خودت هروقت خواستی پیام بده بهم .
نه عزیز نمیشناسم 
ببین نرگس بعضی چیزها انتخابی نیست و قابل دستکاری هم نیست . مثلا من پلکم افتاده است . یه روزی شاید بتونم لیفت شقیقه و پیشونی کنم اما خوب مثلا فرم انگشت کوچکه پامو که خم شده و انگار قمبل کرده رو نمیتونم عوضش کنم . اصلا از اینا خجالت نمیکشم
چاقی برای من دوست داشتنی نیست واقعا . چون دست منه که چاق بشم . منم که انتخاب کردم بجای درست زندگی و ورزش و اینها بخورم و بخورم و بخورم . بجای اروم کردن خودم با مدیتیشن ریزه خوری کنم . پس یه جای کار میلنگه 

عزیزم مرسی اخه . تو هم بارها بهت گفتم خودت خیلی زیبایی و یه روز بالاخره خودت میبینی زیبایی هاتو . الان این حالت طبیعیه . بالاخره شفا میگیری 

جیگرتو ❤️

سلام مینا جان خوبی عزیز

دوستای خوبی مثل حمید غنیمتن توی زندگی یکی کنارت که بتونی خیلی راحت خودت باشی و در عین حال حامی‌ و مراقبای خوبی هم هستن بدون چشم‌داشت، چقدر همه‌امون تو مسیر زندگی مخصوصا روزای سختش به اینجور آدما نیاز داریم، خدا رو شکر بابت وجودش.

انقدر از خودت توقع زیاد نداشته باش که تو این شرایط همه چیز رو خوب و نرمال پیش ببری با خودت مهربونتر باش

سلام زیبا خدا رو شکر .
آره واقعا شکر بابت حضورش.

درسته هر چی میکشم از همین توقعات بی حا از خودم میکشم ... ❤️

وای من تا دیدم دوباره ستاره ی وبلاگت روشن شده

در عین حالی ک هنوز برای پست قبلی کامنت نذاشتم ، یه آخ جون

گفتم و سریع پریدم اینجا😁

خیلی خوبکاری کردی که نوشتی...

من یکی که عاشق تند تند نوشتن و طولانی نوشتنتم👌

 

و حمید...

بنظرم دست خداست روی شونه های تو ، توی غربت🥲

 

باز بلند میشی مینا.

مطمئنم.

باز لاغر میکنی باز به خودت میرسی و فول انرژی میشی

یادته بهت میگفتم اونجوری تیپ نزن موقع بیرون رفتن، چش و چالت و درمیارن 😁😄 بعد اونطوری میشه که میخوری زمین و اون بلا سر زانوت میاد...

باز اون روزا برمیگرده.

هرچند بنظر من تو در هر حالتی جیگر و زیبا هستی

و اون گلابیه یکی از جذابیتهاته😁

حیف اون لبها نیست؟ دست نزنی بهشوناااا

 

قشنگ من...دلبر من... ملوس من...

امیدوارم ک زودتر ازین حال بیرون بیای و میدونم که میای.

 

یه تجربه دارم اگه دوست داشتی امتحان کن.

روزایی ک خیلی درمونده ای برو پشت پنجره یا جایی که نور هست

صورتت رو رو به نور بگیر و چشمهات رو ببند و توی دلت بگو

خداوندا حال من رو به اون حالی که خودت میدونی( صلاح میدونی) متحول کن.

منکه خیلی جواب گرفتم ازش امیدوارم برات مفید باشه💋

 

اون گوله ی نمک رو هم از طرف من بفشار که اینقدر داره شیرین زبونیهاش رو زیاد میکنه🦋🦋🦋

سلام عسلم خوش اومدی .

برای منم حمید کاملا یه اتفاقیه که از بالا برام برنامه ریزی شده.
 اره مینا اون موقع خوب بودم . فیت نبودم اما نرمال بودم . اصن همش تقصیر توعه من الان جاقالو شدم انقدر که راننده کامیون شدی هیز بازی دراوردی .

خاله اش یه ذره بذار بزنم ...

تجربه ی ذکر گفتن دارم ... راست میگی خیلی خوبه . باید برای این روزهام یه ذکر درست کنم .

عزیزکم مرسی بوس بهت ❤️

اتفاقا چقدر خوب که قشنگ و تند تند بنویسی ! 

میدونی من حس میکنم گاهی معضلات ایران نمک رو زخمن صرفا ! نه که اعصاب خورد کن نباشه نه ! ولی گاهی فکر میکنم من از خودم داغونم مثلا پیروز ام این وسط فوت میکنه دیگه میخوام بمیرم ! 

وااای پیروز ! انگاری مثلا بچه فامیل مرده باشه یا اصن ازون هم صمیمی تر ... من عاشق این بچه بودم کیه که نباشه همیشه عکس ـای جدیدش رو میذاشتم تو گروه خانودگیمون اینطوری که پیروز یک ماهه شد دوماهه شد ! علیرضا شهرداری رو فالو میکردم لایواشونو میدیدم ... امروز زیاد گریه نکردم ولی یه جوری غمگینم که انگار حسم مرده :( لعنت به اول و آخرشون که حتی یک چیز تو این مملکت درست کار نمیکنه 😔

راجع به ورزش ، خوب میدونی رژیم گرفتن یا مثلا روزی دو ساعت باشگاه رفتن یهویی خیلی نشدنیه اما همون کلوئی که بهت دادم یه ویدئو داره ۱۵ دقیقه است فکر کنم، بعضیا همونو هروز انجام میدن و خوب این شدنیه به علاوه اینکه تحرکه که مهمه دو قدم راه رفتن بهتر از اصلا نرفتنه ولی خوب تو دو قدم رو که میتونی بری همونو فعلا برو بعدن به پیاده روی هم میرسی اینجوری حساب کن ! تحرکت رو حفظ کن حیفه! همین مسیر رو بری یه سال دیگه میبینی ۱۰ کیلو دیگه هم اضافه شداااا. تازه ورزش هم یه نوع خود دوستی ـه just saying 😉 این بود از pep talk من راجع به ورزش ببینم کی میشه بالاخره اون بلبلی و تکونش بدیاااا !

راجع به حمید خوب هر اونچه نوشتی خوبی بود! مشکلش رو نفهمیدم که چرا دوستش نداری . بنظر آدم سالمی میاد . نمیخوام پیش قضاوت کنم ولی گاهی ماها عادت کردیم به یه چیزای اشتباه یا یه طرح های اشتباهی از رابطه که باهاش راحت تریم . باعث میشه اون سالمه رو نبینیم شاید واسه اینه که خوبیاش رو نمیبینی مثلا زیادی صاف و ساده است و تو حس میکنی badass دوست داری! ها؟! بازم میگم صرفا یه حدسه ولی خوب ممکنه صرفا اون جاذبهه رو نداشته باشه یا ظاهرش به دلت نشینه. ها؟! نمیدونم !

روزت قشنگ دختر همینجوری زیاد برامون بنویس 💋

وای مرسی که تشویق میکنید .

میفهمم ریحان ، من تا حالا صد بار پاشدم وایسادم انرژی داشتم ولی یه چیزی شده پنچرم کرده خشمگینم کرده ...
پیروز :(

رفتم داخل سایتش ریحان و چه بلبلی هایی داره لامصبببب . یعنی امیدی هست منم یه روز اون ریختی بشم ؟؟
راستش اصلا با پیاده روی و دویدن میونه خوبی ندارم . هم بشدت پا درد میگیرم هم اندازه کافی پیاده میرم اینور اونور. دو ساعت فیکس که بخاطر بردن آوردن کوروش پیاده میرم که میدونم ورزش نیست ولی منظورم اینه خسته ام میکنه خیلی . همون با سایته شروع میکنم به زودی

ببین من خیلی خندیدم با اون پاراگراف آخر... نه دیوونه بد اس پسند نیستم اصلا . ولی خوب همه چیز رمانتیک بودن نیست. مثلا اون تعریفی که تو ذهن من از یه یار واقعی هست که منم سینه مو براش چاک بدم یه چیزای مهمیش تو حمید نیست . نمیدونم که با گذر زمان چقدر برای من اون ملاک ها از عیار بفته ... وگرنه ظاهرش و تیپش هم خوبه.

عسلی ❤️

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
این کاشونه رو به بهانه ی زنده نگه داشتن ذوق نوشتن از زندگی درست کردم.
رسم مهمانی تو کاشونه ی من عشق ورزیدنه .
من به تو مهر و دوستی میدم و تو هم توی جهان پخشش کن :)
نویسنده ی این وبلاگ تمام تلاشش رو میکنه که با صداقت و بی پرده تجربه ی زندگیش رو قلم بزنه.
اگه مدل زندگی کردنش رو دوست نداشتی ، حتما میتونی دوستهای خوب هم اندیشه ی خودت رو تو کاشونه ی دیگه ای پیدا کنی و حالشو ببری.
عشق و دوستی من به تک تکتون :)

روی لینک من کی هستم؟ کلیک کن تا بیشتر منو بشناسی .
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان