پست چهاردهم

آقا مرسی تشویقم کردید برای پست گذاشتن . من گاهی معذب میشم میگم نکنه دارم خارج از حوصله مخاطب حرف میزنم ...

دیروز بعد نوشتن پستم اومدم برم نهار که انقدر دست دست کردم وقت رفتن دنبال کوروش شد .

 

رفتم برش داشتم و قایم باشک بازی کنان و شعر خوانان و حرف های با مزه زنان برگشتیم خونه.

گاهی به زور تمام این ها رو انجام میدم . یعنی من حالم بد و غم زده و پاره بعد باید تظاهر کنم نمیبینمش که پشت اون درخت باریک قایم شده و یهو باید خیلی ذوق کنم وقتی خودشو نشون میده :))

 

یه مدت بود گیر داده بود با هم بریم تو وان بشینیم :/

بهش قول دیروز رو داده بودم اما تا رسیدم خونه پیام اومد که دانش آموز گرامی تاریخ امتحانت یکم مارچه.

 

گفتم خوب امروز بیست و هشت فوریه است .امتحانم میشه چهار روز دیگه .بعد رفتم تو تقویمم علامت بزنم دیدم میشه امروز !!!

من اصلا نمیدونستم فوریه بیست و هشت روزه . چرا آخه؟؟

 

دیگه کاملا نا امید شدم، گفتم صد در صد ریاضی رو میفتم.

انصافا اون جور که باید نخونده بودم .بخاطر حال روحی بدی که این مدت تحربه کردم.

نگم چه استرسی به جونم افتاد. باز با خودم گفتم روز آخره همینم بخونم ببینم چی میشه .

 

تا هشت شب بکوب خوندم اما خوب لامصب ریاضیه دیگه. تا چهار تا مثال حل میکنی ، دو تا ویدئو میبینی صد ساعت رفته در حالی که تو تازه یه سر فصل خوندی .

البته دارم زر میزنم من اگه قبول نشم هم حقمه واقعا .

از صبخ فقط یه سیب خورده بودم . حمید زنگ زد بگه رفته برای من نون خامه ای خریده . سرویسم کرده انقدر شیرینی و نون خامه ای و باقلوا و پشمک میخره . بخدا من همینجوری چاق میشم دیگه . دیگه گفت میارم برات . وقتی اومد برام پیتزا هم خریده بود .

نون تازه هم آورده بود . خیلی خوش بحالم شد خلاصه .

دم در داد وسیله ها رو و من تند تند برگشتم بالا چونکه کوروشم خواب بود .

دیگه دلم که سیر شد باز نشستم سر ریاضی.

مغزم دیگه اصلا کار نمیکرد ولی تا سه خوندم.

وسط هاشم نشستم از ته قلبم گریه کردم .

نمیدونم چه حکمتیه این روزها که همه طرف نوید اومدن بهار و شکوفه و گل و بلبله من هرجا رو نگاه میکنم یاد اون پسر وگنه میفتم .انقدر که این بچه روح لطیف و دوست داشتنی داشت.

حالا خوبه انقدر مقاومت میکنم میگم رابطه ی نزدیک با کسی نمیخوام ... فکر کنم یه مینای هول داخلم به وجود اومده خدایی ، خوب زن میذاشتی پیتزا بره پایین بعد...

 

صادقانه اینه گاهی شده پشیمون شدم از اینکه خیلی زود ارتباطم رو قطع کردم . خوب آخه زن مگه کجا میخواستی بری ؟

از خوبی های حمید خیلی گفتم اما خوب بعضی آدمها رو انکار تو قلبت قابلیت دوست داشتنشونو داری و بعضیا رو نه .. این زوری نیست واقعا...

 

این پسر وگنه دقیقا از همون آدمایی بود که میدونم اگه تو زمان بهتری و از فاصله ی نزدیک تری زندگی میکردیم (یعنی تو یه شهر بودیم) میتونست بینمون یه داستان عشقی رقم بخوره .

بنظرم میتونستم با حفظ فاصله ارتباطم رو ادامه بدم و صبر کنم . صبر کنم که ببینم چی میشه .حالا اونم که اینجا نبود همش جلو دست و پام باشه ...

القصه وسط درس بودم که گوشی گفت دینگ دینگ ! یعنی من این بچه رو جذب کرده بودم انقدر یادش افتاده بودم چند روز .

احوال پرسی کردیم ،موزیک فرستاد.یه کم حرفای حانسوز زد این وسط که چقدر سخت با قطع ارتباطمون کنار اومده و علی رقم مدت کمش چقدر حس میکرده متفاوت و عمیقه.گفت بارها به خودم گفتم خونه ی به اون پر احساسی چجوری آوار شد سرم .چی کار کردم .طول کشیده تا به این فکر کنه من واقعا تو چه شرایط سخت و پرفشاری بودم و اینکه رابطه ی عشقی تازه نتونستم داشته باشم خیلی عجیب نبوده ...

بعد خوب من کلی گریه کردم بعدش باز نشستم ریاضی خوندم.

سه و نیم صبح خوابیدم و هفت بیدار شدم.

اول صبح تا چشن باز کردم خیلی بدحال بودم . یه اخم بزرگ رو صورتم بود . به خودم گفتم چرا انقدر به خودم ظلم میکنم ؟

اون از مسایل عاطفیم این از خوابم این از درسم ...

خوب هرکی هم جای من بود همونقدر بد حال بیدار میشد دیگه ...

 

تو راه مدرسه کوروش بهش گفتم بیا بهارو با هم تماشا کنیم.

گلای نرگس رو دیدیم و جوونه های برگ ها رو .

بعد من با سوت آهنگ نیزدم و میگفتم حدس بزنه دارم جه آهنگی رو میزنم ؟ کیف داد.

داشت از خوشخالی غش میکرد که حمید میره دنبالش. فکر میکنم شاید دوست داره یه مرد گاهی دنبالش بره بجه ها ببینن ...

چون که امتحانم ساعت تعطیلی کوروش بود .

وقتی رسیدم خونه دیدم وگن جان پیام داده . یه کلیپ بود که تزریق انرزی کنه...

اون موقعی که برای اولین بار پیداش شد بشدت افسرده بودم .مثل نور شد توی تاریکی. دونه دونه چیزایی که قبلا نسیم بهم یاد داده بود و خونده بودم و باور داشتم بهم یادآوری کرد . اولین بار بعد جدایی اونحا حس کردم زنده ام و همه چیز برای من تموم نشده .

تمام موزیک پلی گوشیم پر شده بود از آهنگایی که میفرستاد .

اصلا خود وویس های صبح بخیرش خدا بود.

انقدر که من اون دو ماه از ته قلبم خندیدم تو تمام زندگیم نخندیده بودم .رویاهاش مثل من بود.موتور. ون . سفر. بانجی جامپینگ.دریا. دوچرخه.

الان اما میدونم فکر کردن بهش مسخره است .من هنوز نمیخوام یه رابطه ی راه دور داشته باشم و اینکه مساله ی حمید هست و ارتباطش با من هیچ ارتباطش با کوروش...

و منطقی هم اینه من اونقدر که حمید رو میشناسم اونو نمیشناختم . فرصتش نشد یعنی .

 

نمیدونم چجوری بگم با همه ی حسای خوب ترجیح میدم دیگه پیام نده . یعنی حمید اگه عکسش رو روی گوشیم ببینه داغون میشه رسما .

میخوام آدم باشم ،بهش گفتم با اینکه رابطه ام باهاش عاشقانه نیست ولی قول میدم زیرآبی نرم و هروقت خواستم رابطه ای با کسی داشته باشم قبلش با اون خداحافظی کنم .

 

خلاصه که صبح باز از ساعت ده نشستم پای ریاضی.حالا مثل اون آدمه تو کتاب دینیمون بود که رفته بود اون دنیا نامه ی اعمالشو داده بودن دست چپش میگفت ای کاش فرصتی داشته باشم و برگردم و فلان ، همش میگفتم ای کاش دو روز بیشتر خونده بودم ...

وسطاش یه سر به وبلاگ بهی هم زدم و اینستا هم چک کردم و بخاطر حمله های شیمیایی یه فصل گریه کردم ...

کی سر گور بزرگ و کوچک نظام برقصیم ؟؟؟

 

امتحان رو رفتم دادم . حداقل ده نمره رو بخاطر اینکه یه عالمه چیز خونده بودم تو زمان کم و قاطی کرده بودم از دست دادم .

کلا امتحان خوبی نبود . نمیخوام باور کنم میفتم ، خدا کنه با قبول شدنم سورپراز شم :/

 

بعد دیگه رفتم خونه ی حنید چون که کوروش رو برده بود . میگفت کوروش یه حوری پرید بغلم که من عقبکی رفتم نزدیک بود دو تایی نقش زمین شیم .بعد با هم رفته بودن خرید و بعدم قدم زدن.

برام یه دسته کل نرگس خریده بود، میگفت کوروش خریده .

کوروش میگفت نه مینا من نخریدم ، من فقط choose کردم . حمید pay کرد ... آخه قربونت برم بچهههههه

 

حمید خبر داد که خونه ی دولتی به اسمش درومده . خیلی خوشحال شدم براش . دیگه یه اثاث کشی نزدیکه . همیشه میگفت یه خونه میخوام که حیاط داشته باشه کوروش بتونه بازی کنه ، همونم شده .

فردا صبح باید بره داخلشو ببینه .منم میبره . امیدوارم تمیز باشه . چون خونه های دولتی معمولا تمیز نیستن . ولی باز خدا رو شکر دیگه .

من از ساعت هشت برگشتم خونه که به تلافی دیشب بخوابم ولی خوب الان یازده و نیمه !

 

دیگه واقعا برم بخوابم چون فرداشب هم احتمالا زود نمیتونم بخوابم . خدایا جمعه سب زود برسه که من زود بیهوش شم دیر بیدار شم .

میبوسمتون قشنگا ❤️

 

۳ موافق ۰ مخالف

من دارم پستات رو با تاخیر می خونم چون دوست ندارم توو حال بدم سرسری بیام بخونم و رد شم

چقدرر سخته وقتی حال روحیت داغونه تظاهر کنی خوبی و بخندی تا مثلا بچه ت متوجه ی اشک و آهت نشه.. چقدرر صبر و گذشت تون زیاده

می دونی من می فهمم حرفات رو.. اینکه یکی یه چیزی رو توو قلبت روشن می کنه که دیگه نمی تونی بی خیالش شی.. منم تجربه ش کردم

موجودات عجیبی هستیم

میفهمم هدیه باز‌گلی به جمالت .


آخه فایده هم نداره . حال خوب به ابخند روی صورت نیست به انرژی آدمه . مطمئنم وقتی حالم بده کوروش میفهمه 
❤️

مینای عزیزم سلام .

جا داره بهت بگم ممنونم ازاینکه تند تند پست میذاری و دوستاتو از حال واحوالت باخبر میکنی .من که معتاد وبلاگتم .

درمورد حست ،فکر میکنم یکم سر دوراهی موندی اینکه ارتباط رو با حمید ادامه بدی یا پسر وگنه .هرکدوم خصوصیتهای اخلاقی مخصوص به خودشون رو دارن .امیدوارم هرکدوم که به صلاحته و مناسبتر توهه کنارت باشه .مینایی توبااین همه احساس حیفه که بخوای تنها بمونی .دوست داشته باش و بذار دوست داشته شوی .عشق رو تو قلبت راه بده .

کاش میشد پست عکس دار بذاری .

راستی میناجان پست قبلی گفتی حمید از سر کارش اومده بیرون .مخارجش رو الان دولت میده؟

از خونه ات راضی هستی؟دلم میخواد آشپزخونشو ببینم چجوریه .

یادمه اون موقع که رشت بودی چندتا کلاس رفتی .نمیشه فعلا توخونه کاشت ناخن انجام بدی و یه درآمد مختصر هم داشته باشی؟یااینکه وقت نداری؟

چقدر من سوال پرسیدم .🤭

میبوسمت عزیزم

وای قلبم … مرسی آخه 🥹


نه من تو دو راهی نیستم . درمورد پسره یه حس خوبی در من روشن شد ولی آماده اش نبودم و گذاشتمش کنار . چون رابطه با حمید برای من اون قسمت عشقی و عاطفی رو از طرف خودم نداره ، دلم تنگ میشه برای اون حس کوچولویی که روشن شده بود … وگرنه به این فکر نمیکنم بپرم اون وری . 
حتما به وقتش میشه . حتما آماده نبودنم دلیلی داره … 

خیلی تلاش کردم قبلا 
ولی نمیتونم از سایتای آپلود رایگان استفاده کنم . بیان هم بهم اجازه نمیده تو صندوقش چیزی آپلود کنم . باید به بار دیگه امتحان کنم حتما 

اره عزیزم دولت میده . به زودی به امید خدا دوباره میره سر کار 

اره خیلی . ولی خوب فرش ندارم اذیت میشم بابتش چون موکت کفش هم جالب نیست . 
آشپزخونه خیای نقلیه . یه روز فیلم میگیرم اینستا میذارم کلوز فرند

والا من اجازه ندارم تو خونه کار کنم . تا وقتی سازمان تصمیم بگیره خونه رو به خودم بده 
دارم به کار فکر میکنم .اخر باید ماریجوانا پرورش بدم بفروشم خخخ ❤️
ماچ 

میناااااااااااا

تو پست بزار ما دوس داریم اصلا معذب نباش دختر

مینا اصلا تو عکسای اینستاگرامت شیکم نداری هیکلت خوبه به نظرم 

ولی من از ناحیه ی بلبلی نابودم خواهر 😂😂😂😂 

کاش به اذن خدا شکمم تخت میشد 

 

مهتاااا

مرسی که اینجوری میگی 

عزیزم گول عکسای اینستا رو نخور 🙁 چون که خوب همیشه لباسایی میپوشم که نزنه بیرون . ولی خوب الان تابستون باشه دلم نمیخواد کراپ بپوشم ، دامن کوتاه بپوشم یا پیراهن جذب بپوشم … 

بل بل رو فقط باید تکون بدیم این جوری نمیشه :/ 

😂 اذن خدا ❤️

خیلی هم خوبه که تند تند بنویسی

انشالله تو امتحان ریاضیت قبول بشی

این داستان درس دینی معمولا واسه همه امتحانا تکرار می‌شن 😁😁

خدا رو شکر که میگید خوبه … 

یعنی اگه بشه چی میشه :( 

😂😂😂 ما هم که همش هر بار به همون نتیجه میرسیم ❤️

چقدر خوبه که تند تند بنویسی 

رابطه احساسی خیلی پیچیده است

گاهی اصلا برای احساس به یک شخص دلیل خاصی نداریم

ولی حس خوب گرفتیم

حتما این آقای فاصله دور چیزی داره که جذبت کرده

کاش میشد شانس شناخت داشتی

دلم برای کوروش و رابطش با حمید ضعف رفت

 

مینا کاش میشد ی معلم برای ریاضی بگیری

معمولا دانشجوهایی هستند که با مبلغ کم کلاس خصوصی دارند

 

مرسی مرسی 


آره صد در صد همین طوره 
خوب اینجوری نیست اصلا نشناسمش . برای همین میگم اگه مثلا نزدیک بودیم یا تو شرایط دیگه بود میتونست داستان عاشقانه ای بینمون بشه 

باید کمی زودتر به معلم گرفتنه فکر میکردم فعلا که تر زدم تو امتحان تموم شد رفت :) ❤️

سلام مینایی امیدوارم که حالت بهتر بشه قشنگ جان 

و امتحانتم پاس بشی

در مورد روابطت خوب نمیتونم نظر بدم روابط ادمها خیلی پیچیده است یعنی ادمی در هر موقعیتی و حالت روحی یه نیازی داره و یه خواسته ای...

که با حالت معمول ممکن متفاوت باشه توهم الان شرایطت عادی نیست و حق داری یکم گیج بشی سر انتخابات.

در مورد وگن بودن و اینا من خودم اصلا نمیتونم وگن باشم 

ولی داداش میم وگن هست ده ساله وگن هست

یه دوره ای هم خام گیاه خوار بوده

همیشه میم عکس از یخچالشون وسبزیجات و غذاهای داداشش میفرسته خیلی سفت و سخت وگن مونده اون 

ولی خوب من سیستم بدنیم مناسب وگن بودن نیست

کربوهیدرات برام خوب نیست 90 درصد غذاهای گیاهی کربوهیدارتن فقط و منبع پروتیین های گیاهی نیاز بدن رو تامین نمیکنه

الان داداش میم هم بعد ده ساله سفیده تخم مرغ رو به رژیم غذاییش اضافه کرده!

چون عضلاتش تحلیل رفته. کلا ژنتیک بدنی خوبی دارن و یوگا حرفه ای کار میکنه ولی عضلاتش بخاطر همین سبک غذایی یکم ریخته بود که داره جبرانش میکنه این مدت. 

اگر بهت حس خوبی میده وگن بودن خوب انجامش بده شاید حالتو بهتر کنه 

اسموتی های وگن ها رو من خیلی دوست دارم و تو تابستون معمولا درست میکنم حس خوبی میده 

سلام عزیز


کی شرایطم عادی میشه موجا ؟؟ 
خیلی مسخره است در عین اینکه از بروز عواطفم و قرار گرفتن در معرض عواطف زیاد دوری میکنم ، گاهی فکر اینکه نکنه هیچوقت عاشق و پر شور نشم نگرانم میکنه .

درمورد وگنیسم چون تعداد زیادی آدم وگن هستن من فقط میدونم این مساله درمورد پروتیین درست نیست ولی چون مطالعه ی عمیق نداشتم تو بحثی دربارش شرکت نمیکنم . 

بهم حس خوبی میده وای خوب هنوز آماده اش نیستم 

خوبه که تندتند می نویسی :)

معجزه نوشتن رو هیچوقت دست کم نگیر 🌱

 

میدونستی میشه از زندگی ت کتاب نوشت یا فیلم ساخت؟ مخصوصن الان که تو انگلیس هستی :))))

مرسی مرسی…


دقیقا از روزی که اومدم گفتم بشدت افسرده شدم ، تنها چیزی که داره تعدیلم میکنه نوشتنه .

نه بابا . اصلا
از یه آدم‌هایی باید نوشت که کار خفنی کردن نه از من که تو یه امتحان ریاضی موندم :(❤️

روزبخیر جانم خوبی ؟!
آقا من شاکیم این دوستا چطور انقد سریعن؟ چرا کامنت ـآی من همش آخر میشه :))) خوب تو حدودا ساعت 3-4 صبح ما پست میذاری. من تا کارامو بکنم بیام دیگه ظهره دیگه چطوری من آخر میشم ؟! :دی نمیخوام :))

چه بامزه پریروز بیبی هم به من میگفت حواسم نبود فبریه 28 روزه میگم من حواسم هست تو اونجا داری زندگی میکنی حواست نیست ؟! :دی

اوممم بنظرم اگر میخوای سالم خوری کنی بهش اطلاع بده ! مثلا بگو تو که میخوای لطف کنی حداقل خوراکی میخری چیزای سالم بخر و بیار ! مثلا بجا شیرینی حمص و بیبی هویج بخر اسنک بخوریم یا به جای پیتزا یه چیز پختنی !

هوم راجع به اون پسره برات ناراحت شدم ، اما میدونی آدم تا فرصت نده نمیدونه چه خبره یعنی ممکنه الان خیلی فکرای خفنی ازش داشته باشی و اگرم فرصت ندی تا آخر فکر میکنی عجب تیکه ای رو از دست دادم . بنظرم بهش فرصت بده شاید خوشت اومد شایدم خودت بیخیال شدی.

راستی دیگه از پروسه طلاق نگفتی چی شده چه خبره ؟! اصلا پیش میره ؟! 
حمید هم پناهنده است ؟! نمیدونستم ! امیدوارم به زودی همتون بهترین رشته ها و شغل ـآرو داشته باشین از زیر بار دولت بیاین بیرون همش خونه های قشنگ و جیگولی واسه خودتون ^-^

روزت قشنگ عزیزم

عزیز دلمی .

نه خاله اش شاکی نباش پست قبلی کامنت اول مال تو بود من چپه تایید میکنم 😂

من اصلا نمیدونستم . این چه وضعشه آخه :/

اطلاع میدم ولی خوب میدونه دوست دارم میگه بخور بخور چاقی چیه :/

یادته جقدر دوق داشتم اومد برا تو گفتم ؟ آره به این فکر کردم که حالا ذهن من هم داره بزرگش میکنه شاید .
حواسم هست من بدی هایی که داره رو ندیدم اصلا .

نمیتونم الان .
نمیشه از این ور با حمید باشه همه کارام از اون ور با اون . 

والا ساپورت وورکرم قراره بیاد منو ببره پیش وکیل . من تازه مدارکمو ترجمه کردم و همه چیز آماده است .

ریحانه من کلا تو انگلیس غیر پناهنده ندیدم . به جز کسایی که تحصیلی اینجان . 
حمید آلمان زندگی میکرد و اقامت آلمان داشت بعدش نظرش عوض شد اومد اینجا . 
خونه های دولتی زیر بار دولت بودن نیست ریحانه . خودت براش اجاره میدی ولی اون اجاره رو به شهرداری میدی و اینکه بعد چند سال با یه آفر خیلی عالی میتونی بخریش . 
عسلی ❤️

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
این کاشونه رو به بهانه ی زنده نگه داشتن ذوق نوشتن از زندگی درست کردم.
رسم مهمانی تو کاشونه ی من عشق ورزیدنه .
من به تو مهر و دوستی میدم و تو هم توی جهان پخشش کن :)
نویسنده ی این وبلاگ تمام تلاشش رو میکنه که با صداقت و بی پرده تجربه ی زندگیش رو قلم بزنه.
اگه مدل زندگی کردنش رو دوست نداشتی ، حتما میتونی دوستهای خوب هم اندیشه ی خودت رو تو کاشونه ی دیگه ای پیدا کنی و حالشو ببری.
عشق و دوستی من به تک تکتون :)

روی لینک من کی هستم؟ کلیک کن تا بیشتر منو بشناسی .
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان