بچه ها جونم سلام .
خیلی دلم تنگ شده برای مثل آدم نوشتن و کامنت گرفتن و وبلاگ خوندن و کامنت گذاشتن و این قرطی بازی ها ...
واقعا چرا هر چی بیشتر دلم میخواد اینجا رونق بگیره هی کم رنگ و کمرنگ تر میشم عوضش؟
بعضی اوقات به خودم میگم یهو درشو تخته کن خیال خودت و همه رو راخت کن تموم شه بره :/
خوبم .. در کل اصل حالم خوبه . فقط همچنان طبیعتِ پریود شدن و مسایل قبلش قسمت زیادی از انرژی روانی منو میگیره .
یعنی نصف بیشتر یک ماه رو من درگیرم .
خیلی وقته ننوشتم و همه چیز برام بیات به نظر میرسه ...
مهمترینش لندن رفتن بود.
اگه بهت بگم بیشترشو حرص خوردم باورت میشه ؟
خوب ما رفتیم خونه ی دوست حمید که یک خانمی هست که با دختر نوجوانش زندگی میکنه و همسرش ایرانه ()
توی پرانتز بالا یه مقدار غیبتشو کرده بودم چون یه کم حرص خورده بودم ولی بعدش گفتم حالا از گقتن و خوندنش چه حاصل؟
ولی دختر نوجوونش خیلی دوست داشتنی بود .
کلا نمیتونم بگم بهم خوش گذشت چون اصلا نتونستیم خودمون تنها جایی بریم و دو سال پیش که با پسرم رفته بودم با اونهمه ترس تنهایی و افسردگی و فلان خیلی خیلی خیلی بیشتر بهم خوش گذشت.
ولی دوباره دلم پر کشید برم لندن زندگی کنم . یعنی میگم دانشگاهم تموم شه و همه جا فرصت شغلی داشته باشم اون وقت میتونم برم لندن .
امتحان ریاضیمو قبول شدم بچه ها . با یه اشتباه خیلی ریز. فیزیک رو هم تموم کردم و حالا به جای اینکه سبک تر بشم فشار زیست و شیمی تا خرتناقم اذیت میکنه . یعنی واقعا نفس نمیکشیم . چه خبرتووونه ؟؟؟
یه آزمایش عملی برای زیست دارم که قهوه ای شدن سیب زمینی بعد از پوست کندن و مشاهده ی چند تا ماده ی شیمیایی که ببینم کدوم توی کند کردن روند تقییر رنگش موثرن رو به عنوان موضوع انتخاب کردم .
دو تا آزمایش شیمی دارم که موضوعش رو خود معلم میده و دهنمونو سرویس میکنه .
یه مقاله باید بنویسم درمورد یه بیماری و یکی از داروهایی که برای درمانش استفاده میشه .احتمالا درمورد پارکینسون مینویسم که البته بیشتر هدف شرح دادن داروی مورد استفاده از همه ی جنبه های ممکنه .
دو تا هم اساینمنت تازه تحویل دادم که منتظرم ببینم چه نمره ای میگیرم .
توی زندگی تحصیلیم همیشه و همیشه اگه بهترین نبودم از بهترین ها بودم . هرجا حرف از درخشیدن بود اسمم اونجا بود .
اوایل این سال خیلی مایوس بودم و خیلی اعتماد بنفسمو از دست داده بودم اما حالا از معمولی بودن و در سایه بودن لذت میبرم.
اصلا اومدم اینجا معمولی بودن رو یاد بگیرم انگار.
این درسها خیلی برام ارزشمنده بچه ها.
خیلی دلم میخواست از سالنامه ای که تو شروع سال خریدم و توش برنامه نوشتم پست بذارم. از اون پست های هدف گذاری سالانه .
نشد. وقت نکردم.
اینجا یه کوچولوشو مینویسم .
- امسال میخوام بیشتر خودم رو دوست بدارم و به رشد خودم کمک کنم.
- امسال گواهینامه مو میگیرم و ماشین میخرم.
- امسال موکت خونه رو کاملا عوض میکنم .
- امسال یه دوره زبان میخونم.
- امسال هر ماه دو تا کتاب میخونم.
- و نهایتا امسال دوباره نتهای موسیقی رو یاد میگیرم و یه مقدار تانگ درام زدن یاد میگیرم .
راستی امسال به درآمدزایی هم میرسم .این دیگه هدف نیست و بایده .
واااای اون روزی که من بتونم پول دربیارم چقدر خوب میشه .
اوممم دیگه چی بگم برات ؟
خیلی زیاد این روزها به چشمم میاد که حال بدی هام به هر سختی و هرچقدر طولانی اما بالاخره پشت سرم قرار گرفتن.
دیروز رفته بودم قسمت پنهان گوشیم دیدم برای خیلی وقت پیش یه فیلم سلفی از خودم داشتم که مثل ابر بهار میباریدم ...
یادم میاد اون روز رو.
مچاله شده بودم بین آینه و کمد دیواری اتاقم و گریه میکردم .
دوربینمو روشن کردم گفتم اینو میگیرم و یه سال دیگه برمیگردم ببینم بهتر شدم یا نه ؟ که ببینم هیچوقت امیدی بهم هست یا نه ؟
دیروز دیدم بله امیدی بهم هست .
خدا رو شکر .
امسال یاد گرفتم اگه در طول سال چیزی نخرم ، از روز بلک فرایدی و بعدشم از روز باکسینگ دی تا پاسی از ژانویه میتونم حسابی با قیمت های خیلی بهتر خرید بکنم .چه برا خودم و کوروش چه برای خونه ی نازنینم .
امشب میخوام برای کوروشم تخت سقارش بدم . از اینا که پایینش میز تحریر و کشو و کمد لباسه و پله میخوره میره بالا تخته .
یعنی انقدر بچم ذوق داره که خدا میدونه فقط...
ولی چون تخت قسطیه موکت اتاق کوروشمو از الان عوض میکنم .
وای حتی از فکرشم یه جوریم میشه . از فکر سر و سامون گرفتن .
فکر ساخته شدن زندگیم.
فکر جلو رفتن .
فکر ترمیم شدن .
خلاصه که اینجوریا ...
امروز بعد از یه ماه ابروهامو برداشتم و صورتمو اصلاح کردم . واقعا چجوری روم میشد وقتی اونهمه شبیه خمینی بودم پاشم برم کالج و کلیسا ؟
پست رو میبندم .
برم یه ملاقه ای تو دیگ بلاگستان بچرخونم ببینم کی به کی شده از وقتی نبودم .
بچه ها؟ مرسی از حضورتون خوب؟ میبوسمتون.