میخوام برم دریاکنار ....

بچه ها جونا سلام بهتون ...

 

انقدر دلم هوس دریا کرده که خدا میدونه در طول روز چند بار حس میکنم صدای موج میشنوم و جند بار بوی دریا تو خاطره ی بویاییم میپیچه .

اون که شش صبح سوار دوچرخه میشد و رکاب میزد تا خود دریا و لحظه ی باشکوه طلوع رو به تماشا مینشست من بودم ؟

 

من عاشق طبیعت اینجام .عاشق شمال گونه بودنش هستم .

فقط اگه یه شهر ساحلی زندگی میکردم دیگه نور علی نور میشد ...

البته من هنوز حس میکنم خونه ام رو پیدا نکردم و این جا خونه ی موقتمه و یه روز دوباره از این شهر یا حتی از این کشور مهاجرت میکنم.

باز هر چی خیره .

 

شنبه ی هقته ی پیش بود که نشستم و با آب و تاب یه پست حسابی نوشتم براتون ولی با گوشی بودم و درست قبل انتشارش حمید گفت میشه گوشیتو بدی یه لحظه ؟ و تا دادم همه ی برنامه هایی که پیش زمینه باز بودن رو بست و کل پست بیچاره ام پرید .

من همینجور نگاهش میکردم و گفتم گوشی شما بود ؟ برنامه ها رو شما باز کرده بودی ؟

دیگه اون بیچاره هم خودش فهمید چه اشتباهی کرده و دیگه گذشت و منم نتونستم دیگه بنویسم .

 

چند روزه که دوباره علایم افسردگی قبل از پریودم شروع شده . ولی خیلی زیاد سعی میکنم آروم بمونم و نگاه کنم به احوالم و خودم رو گم نکنم دیگه .توی کتابی که از وین دایر عزیز دارم میخونم مرتب اینو یادآوری میکنه که همیشه میتونیم به خودمون بگیم من به جای این چیزی که الان هست ، آرامش داشتن رو انتخاب میکنم . سعی میکنم با نهایت آگاهی مرتب آرامش رو انتخاب کنم .

چند روزه که مدیتیشن رو شروع کردم .با صدای انسیون که کلی توش عشق هست مراقبه میکنم که یه دوره ی بیست و یک روزه قبلا ازش خریده بودم .

(وای باورم نمیشه آلارم حریق شروع به بوق زدن کرده دوباره و من نمیفهمم چقدر آدمها نافهمن که این وقت شب -ساعت دو شب هست- تو خونه چیزی میکشن و دیگه این آلارم قطع نمیشه تا آتش نشانهای سخسی خفنمون بیان 🙊)

مادامی که کوروش بیدار نشه منم پستم رو مینویسم و صدای آلارم رو به روی خودم نمیارم .

داشتم از شنبه میگفتم .

بذار اصلا برم قبل تر .

یک از دوستای خیلی نزدیک وبلاگی ماه پیش بهم پیام داد و گفت یکی دیگه از بچه های وبلاگی سابق با شوهرش اومدن برمینگام و اگه من مایلم میتونه ما رو وصل کنه . اینجوری شد که شماره ها و آی دی ها رفتن و اومدن و البته من خیلی حالم نا میزون بود اون موقع و اونا هم یه جایی دور از من خونه گرفته بودن و نشد که ببینمشون . تا اینکه ده دوازده روز پیش توی سوپرمارکت ایرانی بودم که دیدم عه این دختره همونه که عکس پروفایلش رو چک کردم ... دیگه اینجوری شد که اولین دیدارمون خیلی اتفاقی رقم خورد .

بعد از اون تصمیم گرفتم دعوتشون کنم خونه ی حمید .

و شنبه همون روز بود .

از جمعه رفتیم خریدا رو کردیم و شنبه هم هرکدوم یه طرف کار رو گرفتیم تا بالاخره غروب خانم و آقا با دوچرخه هاشون از راه رسیدن .

اولا که چقدر کوروشم ذوق زده بود که ما دوستای جدید داریم و چقدر ازتباط برقرار کردنش رو دوست داشتم .

 

بعدشم که خیلی جای همتون خالی .

 

دور همی خوبی بود و خوش گذشت به هممون.

تازه شب هم به زور نگهشون داشتیم .

البته خوب مساله این بود که با دوچرخه کلی باید رکاب میزدن و آخر هفته هم بود و حمید خیلی اصرار کرد گفت خطرناکه نرید .

طفلی ها معذب بودن .

ولی خیلی کیف داد.

صبح یکشنبه که بیدار شدیم بعد صبحانه بساط باقالی چیدیدم و کلی کیف کردیم .

دیگه بعدش رفتن و یکی از دوستای حمید اومد که دیگه نهار درست کردیم و اونم بعد نهار زود رفت .

 

خلاصه که دیدار وبلاگی تا این سر دنیا هم با ماست . و چقدر این خفنه .

 

کل این هفته دیگه بدو بدو بودم که تکلیف شیمیم رو توی سایت بذارم و خیلی زحمت کشیدم و خیلی چیز میز خوندم و چشمام رو جلو لپ تاپ از دست دادم و از نتیجه خیلی راضی بودم . ولی موقع بارگزاری مرتب ارور داد و منم بار اولم بود و نمیفهمم مشکل کجاست . با اینکه برای معلمم پیام گذاشتم ولی میدونم روزایکاریش نبود و جواب نداد . امشبم دیگه وقت تموم شد و من فقط میتونم صبر کنم تا دوشنبه ببینم دنیا دست کیه .

ساعت شد دو و یازده دقیقه و صدای آلارم هنوز قطع نشده .

 

پاییز چقدر قشنگ شده بچه ها . امروز یه قدم خوب زدم .یه کم فیلم گرفتم از پاییز .

وای بچه ها بچه ها قطع شد صدای آلارم :)

 

امروز رفتم دکتر و بهشون گفتم که این دوران قبل پریود خیلی اذیتم میکنه ،و گفتم تراپیستم پیشنهاد داده فلوکسیتین بگیرم .

میدونید چی گفت ؟ گفت حالا بذار دو ماه هم بگذره و توی این دو ماه مصرف شکرت رو کم کن تا ببینیم چی میشه .

خوب لامصبا چرا انقدر مقاومت میکنید ؟

بعد به من میگه هر روز دو ساعت آفتاب بگیر..

کدوم آفتاب زن ؟؟ مگه کف یونان زندگی میکنی تو ؟

هوا خیلی سرد شده بچه ها .

از ایران کاموا آورده بودم و نشستم برای کوروش یه شال گردن حلقه ای بافتم و بعدم کلاه ستش رو شروع کردم که فرررت وسطش کاموا تموم شد و زحمتم نیمه هدر شد . حالا دیروز گفتم یه کلاه تکی بخرم با شال مامان بافتش بپوشه .

 

یه مدتیه باز توی سرم به درس خوندن شک کردم . بارها از خودم سوال کردم چرا درس رو ول نمیکنم . دلم خواست کلا ولش کنم و وقتمو برای دانشگاه رفتن هدر ندم .خیلی سختمه .ولی با اینحال گفتم بذارم تکالیف رو تحویل بدم و این استرس و فشار رو از شونه هام بردارم بعد بشینم ببینم در شرایط عادی احساسم همینه یا این فکرا فقط برای فرار از تکالیف توی مغزم به وجود اومده ؟

 

ساعت شد دو نیم و خوب خیلی وقت بود اینهمه بیدار نمونده بودم .

 

انقدر دلم برای تنهایی فیلم دیدن سریال دیدن تنگ شده...

جدیدا خیلی زیاد حمید رو دیدم و باز از خودم و زندگی که دوست دارم دور شدم ، الان دلم میخواد دو سه هفته نبینمش ولی خوب میدونم شدپی نیست . اسباب بازی من نیست که من یهو بگم سه هفته نباش بعدش من سر حال شدم بیا . با اینهمه کمی فاصله ام رو بیشتر کردم امروز که خلوت کنم .

دلم خیلی میخواد سنتور بزنم دوباره . و خیلی دوست دارم یه روزی بدنم رو سلامت و فیت کنم. واقعا غیر از این رون و شکم و پهلو که به من چسبیدن و هی چاق ترم میکنن ، واقعا حس میکنم از سر تا نوک پام خشکه .

مرتب گردن و کمرم خشکه . مرتب پا درد دارم .و همش بخاطر اینه من هیچ فعالیت نرمش طوری نمیکنم.

یه دختری رو هم پیدا کردم توی اینستا که بافت حرفه ای آموزش میده و خدایا من چقدر بافتنی کردن رو دوست دارم ...

ولی کو وقت ؟ همش دارم بدو بدو میکنم توی مسیر رفت و آمد و کلاس و خستگی . و باز هیچ کاری هم انگار انجام نمیدم و نمیتونم از خودم راضی باشم .

هعععی دیگه باز غر غرم اومد ولی خوب بذار من به جاش آرامش رو انتخاب کنم و دیگه پستمم ببندم که برم بخوابم .

دوستتون دارم و میبوسمتون قشنگها .

شنبه ی خوبی داشته باشید .

 

+ توی جلسه ی آخرم مائده گفت حسرتی که با خودت حمل میکنی میتونه راهنمایی باشه که بهت نشون بده باید چی کار کنی .راست میگه:) به حسرتهات خوب نگاه کن .

 

 

 

 

 

 

 

 

۲ موافق ۰ مخالف

نه بابا یادم رفت کلا :/

انقدر کامتو دیر تایید کردی که.بفرما تقصیر تو شد 🤪🤪

من ابتدایی که بودم .کلاس چهارم. کلاس تابستونی میرفتم.بعد بافتنی رو رفتم اما یادمه همه رو مامانم و مادرجونمو خانم عموم بافتن برام 😁اما بن کارو اون موقع یاد گرفتم.مامانم خیلی چیز میز میباعت.دیگه نامزد که کردم شال بافتم برا سعید .خودشیرین بازی  و اینا

بعدم که حامله شدم کل بافت سیسمونی رو خودم بافتم و راه افتادم کامل.طوری که مامانم از من میپرسید 

برم پست جدیدو بخونم

😂😂 من دل خوش کرده بودم از تو یاد بگیرم که 


منم از بچگی شروع کردم ولی واقعا چون مامانم اینا فکر میکردن بافتنی خیلی برای یه بچه کار جفنگیه استعدادم خفه شد . یعنی غیر درس همه چیز برام حروم بود :/

برا همین الان در حد همون شال و کلاه بلدم . 

دیدید ریشی سوناک خندون رفت اسرائیل بعدش 5000 بچه تکه تکه شدن .

شما هم تظاهرات علیه نسل کشی رفتین ؟ مردم انگلیس غوغا کردن خصوصا لندن.

فکر کنم تقریبا هیچکس از ریشی خوشش نمیاد .
خیر من نرفتم اصلا نمیدونستم کی و کجا هست یک روز اتفاقی توی اتوبوس بودم دیدم مردم پرچم به دست بیرونن .
ببخشید که اینهمه دیر تایید میکنم کامنت شما رو .

سلام میناجانم...

صبحت بخیر عزیزم.

اینکه پستت رو وقتی شمال بودم خوندم باعث شد که مدام اونجا به یادت باشم...وقتی رفتم کنار دریا سریع اومدی تو ذهنم و جاتو خالی کردم عزیزم.انشاالله به زودی کارات درست میشه و میتونی با کوروش جانم یه سفر بیای و کنار خانواده عشق کنی.

میدونی چیه؟ اون موقع که از شمال پست مینوشتی و از دوچرخه سواری کنار دریا میگفتی همیشه اون حس و حالو تصور میکردم و غبطه میخوردم به حس و حالی که تجربه میکنی.پستات برای من سراسر عشقه...چه اون موقع که شمال بودی و چه الان که همه چیزو قشنگ به تصویر میکشی.

 

چه بامزه که دوست وبلاگی رو دیدی.خیلی جالب بود برام.ینی رابطه ها همینطور نزدیکه و حتی اون سر دنیا هم میشه یه دوست مجازی رو دید و واقعی شد... اوخیی....چه دیدار جالبی.

 

در مورد درس خوندن یکبار بشین با خودت سنگاتو وا بکن مینا...ببین واقعا چی میخوای و چی خوشحال ترت میکنه همون کارو انجام بده من مطمئنم تصمیم درستی میگیری.

 

اون جمله ی آخرت در مورد حسرت ها منو عجیب به فکر فرو برد...

 

مواظب خودت باش قشنگ جانم.

روزت بخیر.

سلام دخترم .
وای واقعا مرسی که شمال به یادم بودی.

منم به اون دوچرخه سواری های اون موقع ام غبطه میخورم الان . اصلا زندگی تو یه سطح دیگه بود انگار...

آره خیلی خوب بود دیدنشون .

میبوسمت عزیزم ❤️

سلام مینای قشنگم. چقدر خوشحالم که پست نوشتی.

فقط من یکم دیر شد تا وقت کنم بیام بخونمت.

چقدر دنیا در عین بزرگی کوچیکه، امیدوارم دوستی و رابطه خوبی پیش روتون باشه با دوستای وبلاگی تازه وارد...

این سخت دارو نوشتنشون داستانه ها، شاید لازمه یکم بزرگنمایی کنی حالاتت رو!

و چقدر حرف مائده رو دوست داشتم، هرچند از بعضی حسرت‌ها باید گذشت و رهاشون کرد ولی بعضی‌هاشون همون راهی هستن که باید بریم تا به آرامش نسبی برسیم...

سلام نسترن جانم.
ببخش دیر تایید میکنم

دنیا که کوچکه واقعا .

الان دوست صمیمی دختر عمه ام زرت پیداش شده اینجا . خوب الان وقتش بود آشنا سر و کله اش پیدا شه ؟؟

دقیقا راهش بزرگنماییه ولی خوب اونم باز همیشه جواب نیست .

عزیز دل درسته . میبوسمت

عزیزمهربونم امیدوارم به زودی خونه رویاهات رو توی شهر رویایی که دریا داشته باشه زندگی کنی

مینا اونقدر دوست دارمت که میای مینویسی چی دوست داری انجام بدی چی دوست نداری و....

خیلی خوبه هرسری حتی تو نامیدی ها و حالت بد روحیت هم تو از خواسته هات مینویسی و این رو دوست دارم 

اضافه وزن توی مهاجرت یه امر بدیهی هست برای افرادی که استعدادش رو دارن

چون من جدیدا یه تحقیق خفن از وحیدملبونی دیدم در این مورد که خیلی خوب توضیح میده چرا ایرانی ها توی مهاجرتشون اضافه وزن پیدا میکنن

علت اصلی هم کالری بالایی غذاهای مشابه خارجی هست

مثلا بستنی های اونجا دوسه برابر تا 4 برابر کالری بالاتری داره بخاطر خامه زیادش

یا کیک و بسکویت حتی

و غذاهای فست فودیشون حتی

وشاید ما فکر کنیم غذاهامون توی ایران خوب نیست و....

اما در اصل بااین مقایسه علمی درست با اتک 

مشخص کرده بود که میزان روغن و شکر محصولات اروپایی و امریکایی از ایرانی ها بیشتر هست

حتی نون تست هاشون شکر داشت:((

برات لینکش رو میفرستم دستت میاد که چرا داری اضافه وزن میگیری در حالی که غذات ممکن همون غذای ایرانت باشه

تو کافی این مسیر رو با سالم خوری شروع کنی تا برسی به یه تایم ثابت برای ورزش عزیزم.

بوس به کله ات ک*قرمزی من.

سلااام خوشگلم ممنون.

آره فکرشو که میکنم کیبینم توی تاریک ترین روزهام هم همیشه یه نوک سوزن امید داشتم .

مرسی عزیزم.

آره از نظر غذا خیلی بده اینجا .

فدای تو .

سلام بر گل گلابم مینا خانوووم

دختر برای من مثل رمان میمونه نوشته هات، مثل همیشه به قدرتت افتخار میکنم، حتی اون موقع هایی که کم میاری هم قهرمان منی.

مینا فلوکستین رو گفت چطوری مصرف کنی؟ منم باید قبل پریود بخورم، تازه زمان تخمک گذاریمم همینجوری اعصابم به هم میریزه :(

سلام دختر خوشگل مهربونم .

عزیزمی. مرسی تو همیشه به من انرژی خوب میدی.

عسلم من بهم نداد بخورم که . ولی میشه هم فقط توی دوره ی پی ام است بخوری هم یکسره بخوری

سلام سلام 

آقا من پست قبل کامنت گذاشتم که🙄چرا نیست؟ 🤔

وای چقدر من بافتنی میبافتم دلم تنگ شد اینجوری گفتی.اتفاقا پسرا هیچکدوم کلاه و شال ندارن امسال 

برم عصری کاموا بگیرم

دلم خواست 😍😍

مینا چرا تو همچنان به خودت انقدر سخت میگیری بشر؟؟؟ تو کشور غریب تک و تنها بایه بچه دارس هم طلاقتو هندل میکنی هم رابطه ی جدیدتو .هم درس میخونی هم بچه رو مدرسه میبری .هم به خونه زندگی میرسی بعد میگی از خودم راضی نیستم هیچ کار مفیدی نمیکنم؟؟؟!!! وات د فاک آخه دختر . میخوای شاخ غول بدم خدمتتون بشکنی؟؟؟؟😒😒🙃😒

هیچی دیگه انقدر کامنت نذاشتم تو وبلاگا یادم رفته اصلا چی باید بگم 

تا درودی دیگر بدورود 

 

آرزوی قشنگم من هر کامنتی تا به الان داشتم تایید کردم .

وای اره تو خیلی حرفه ای بودی .

از کجا یاد گرفتی آرزو منم آرزومه یه روز بتونم همه چی ببافم .

حالا باقتی یا نه ؟

آرزو تو انقدر به من آسون میگیری خودت به خودت کلی سخت میگیری که :) دست خودم نیست همیشه ناراضی ام از خودم و همیشه هم فکر میکنم حق دارم که ناراضی ام و پتانسیلم اصلا این عملکرد نیست .

ماچ و موچ بهت

سلاممممم

اینکه مائده گفته به حسرت ها خوب نگاه کن و راه رو نشونت میده درسته. باید ببینیم ته دلمون چی میخواستیم که نشده ؟ 

چاره اینه ورزش کنی منم ورزشو شروع کردم.

سلام آیدای عزیز.
میشه آدرست رو یه جوری برای من بذاری باز بشه ؟

اوهوم .

خوش به سعادتت و آفرین به اراده ات

چه حسرت هایی توی دلت هست؟ 
شالگردن مبارکش باشه. به سلامتی استفاده کنه و حالشو ببره. چقدر خوبه شالگردنی داشته باشی که عزیزت برات بافته باشه. به نظرم خیلی هدیه زیباییه هنر دست... حالا هر چی باشه... 

عه ندیده بودین هم رو تا اون وقت؟ حالا حس کلی ات چطور بود؟ امیدوارم دوستی خوبی بینتون شکل بگیره عزیزم... 

 

میبوسمت.

هوووم مثلا یکیش اینه بابام تو یه شهر دور کار میکرد و عشقش و افتخارش درس خوندن من بود . با همه ی بی پولیش منو بهترین کلاسای کنکور فرستاد و بهترین کتابا رو خرید و کلی خرجم کرد ولی من زرت بعد اونهمه سال زحمت ازدواج کردنم گرفت و همیشه این حسرت رو دارم که امیدش رو ناامید کردم .

بنظر منم هدیه ی خیلی زیباییه . من تو زندگیم فقط یه بار برای خودم شال گردن بافتم .همیشه داشتم برای دیگران میبافتم و هدیه میدادم :/ دوست دارم محض رضای خدا بعد ده سال برای خودمم یه دونه دیگه ببافم .

نه متاسفانه .
کلا خیلی خونه شون نزدیک نیست که بشه راحت دیدار کرد . تا الان که دارم کامنتتو تایید میکنم دیگه ندیدمش.
حسم بهشون خوب بود.
خدا رو شکر محترم هستن .
ولی اینکه دوستی به اون شکل پیش بیاد خیلی بعید میدونم .
به هر حال اون دانشجو هست و اولین سالشه و حتما خیلی براش سخته .منم که خونه م خیلی بهش دوره . برای همین وقتی آدم مرتب نمیتونه دیدار کنه خیلی هم دوستی به اون شکل درست نمیشه.

منم منم

سلام مینا جان. خوشحالم که با دوستای جدید بهتون خوش گذشته. شب موندنشون جالب بود. من دوست نزدیکی ندارم. جز یکی دو نفر که اونها رو هم همیشه ندارم. البته خودمم زیاد اجتماعی نیستم. دلیلش احتمالا همینه. الان برای دخترم ناراحتم. دوست دارم بیشتر توی جمع باشه. 

آفرین به تو که تکلیف شیمی رو انجامش دادی. موفق باشی.

کاش یه وقتی برای ورزش جور کنی. من با ورزش حالم خیلی بهتر می‌شه. یا صبح زود یا عصرا. همین پایبند بودن به کاری که می‌دونیم درست و لازمه خیلی حال آدمو بهتر می‌کنه. 

کوروش عزیزمو ببوس.

سلام عسل ببخش دیر تایید میکنم .

دوست نزدیک همینه دیگه . یکی دو نفر :)  نمیدونم بچه ات چند سالشه امیدوارم کمی بزرگتر که شد تو مدرسه پیدا کنه .

ممنونم

واقعا کاش...
عزیزمی مرسی

واقعا عجیبه اینقدر دیر دارو میدن

گاهی شک میکنم نکنه کار اونا درست باشه ما ایرانی ها اشتباه میکنیم دارو رو مثل نقل و نبات میخوریم.

و مینا اینکه تو خیلی مهمان نوازی.نگه داشتن مهمون تو ایران مدتهاست انجام نمیشه اما تو ذاتا مهمون دوست داری.آدم های اینجوری رو همه دوست دارن.

همینطوره

بنظرم جفتشون یه جور فاجعه ان

آره فکر کنم به مامانم رفتم :) مامانم خیلی مهربون بود و هیچوقت یادم نمیاد سر مهمونای سر زده و بی موقع  و پر زخمت هم هیچوقت ناراحتیشو دیده باشم . خصوصا وقتی جوون بود . دیگه این مهمونا که کلی برام پرافتخار بود دیدنشون .

جمله‌ای آرامش داشتن رو انتخاب میکنم خیلی جمله خوبیه. میرم که ببینم میتونم عملیش کنم؟

امیدوارم بتونی.
اگه نشد همه جا بنویسش . من که هروقت یادم میاد کمکم میکنه :)

اونجایی که میگی کاش دو سه هفته حمید رو نبینم به نظرم همش از افسردگی باشه که اینطوری میشی  

ببین نمیشه از ایران واست قرص بفرستن البته نمیدونم شدنی هست یا نه؟!؟!

همینجوره . کلا وقتی اقسرده ام هیچکس رو دوست ندارم ببینم

البته کلا هم احتیاج دارم گاهی طولانی با خودم تنها باشم .

مگر اینکه مسافر بیاره .

سلااااااام خوبی 

ظاهراً اونجا به دارو درمانی اعتقادی ندارن و واسه ما ایرانیا که ر ب ر 

دارو در دسترس مون بوده کمی سخته ، آقا فلوکسیتین که خیلی عالیه من اطرافیانم دیدم بعد دوهفته کلی حالشون خوب شده جالبه اعتیاد آورم نیست تا آنجایی که من می‌دونم  ،مینا پیاده روی خیلی باعث حال خوب میشه ها حتماً امتحان کن نمیدونم هنوزم ورزش می‌کنی مثل اون وقتا که گاهی استوریش میکردی ..  

منم بافتنی همون روش ساده باف و کشباف بلدم ولی دوس دارم حرفه ای یاد بگیرم 

منم دلم دریا میخواد خیلی خیلی 

سلام عزیزم ببخشید که دیر تایید میکنم

آره هر دو طرف از یه سر بوم افتادن :/

چی بگم من که نخوردم . حالا این ماه دوباره تلاشمو میکنم بگیرمش

نه بابا من ورزش نمیکنم . خیلی هم حرص میخورم از خودم .

مایوتو بردار میام دنبالت :)

میناجانم سلام امیدوارم حالت خوب باشه

ببین دیگه حرکت حمید یه گوشمالی رو لازم داشت ولی نمیدونم چرا مقاومت کردی😅

چه حس خوبی داره پیدا کردن دوست

مینا مشاور به منم گفته بود فلوکستین استفاده کن و برو روانپزشک برای داروهای قوی تر و خب من نرفتم و فلوکستین یه مدت میخوردم

ازونجایی که پی ام اس منم خیلی اذیت کننده ست میشه همون روزا فقط بخورم یا باید کلا خورد فلوکستین رو؟تونمیدونی چجوری باید خورد

این انکلیسی ها هم جقد پاستوریزه ن نه به ایرانیا که مثل ابنبات قرص میندازن بالا نه به مقاومت اینا

فک کنم سرانه مصرف دارو خیلی خیلی کم باشه تو کشورشون 

یه عده دیدم میگن میخوایم ‌سرماخوردگی رو با خوردن مایعات و سوپ و ویتامین سی بگذرونیم  ولی من و دوستم امتحان کردیم اصلا نمیشه انکار بدننون عادت کرده به امپول و دارو😅 البته یادمع دکتر میم میگف قرص سرماخوردگی فقط علایم رو پوشش میده و اثر درمانی نداره

انشالله به خونه دلخواهت برسی عزیزم و درکنار کوروش جان آرامش داشته باشی

سلام زیبا.
ببخش دیر تایید میکنم

بابا تو خیلی رفیق نابابی :))
من که از مایده پرسیدم گفت هر دو . هم میتونی فقط نزدیک پی ام است بخوری هم همیشه .

اره دقیقا بدن عادت میکنه چون سرم اینا سیستم ایمنی بدن رو سرکوب میکنه .

دکتر میم کارش درست بود درست میگفت :)
میبوسمت

فک کنم توی یه مستند بود یا چی بود که قسمت ـآیی از بیرمنگام رو نشون میداد خیلی وایب تیره ای داشت و گاتیک طور و اینا نمیدونم اون انگلیسی که من تو ذهنمه نبود ... 
واسه همین وقت ـآیی ام که میگی کاش ازینجا برم شدیدا باهات موافقم البته پریویلج های شهرای کوچیک تر رو نباید دست کم گرفت ... 

میدونی مینا راجع به حمید فک میکنم خیلی تو حرفات میبینم که دوسش نداری ! دوست داشتن معمولـی که قطعا داری خوب مشخصه آدم خوبیه منظورم اون شور و هیجانیه که آدم از یه پارتنر میگیره ! شایدم بگی برای تو بودنش بهتر از نبودنشه ! ولی من میگم دست آخر که میخوای دلشو بشکونی چرا از الان نذاریش کنار ؟! خیلی معمولـی ها ... و بخاطر بیشتر اون بنظر من حتی دوست هم نباشید چون واضحه اون عاشقته و دوستی نمیخواد و تورو میخواد نمیدونم ...
اگه در این مورد زیادی نظر دادم کلا ایگنور کن ولی بنظرم گناه داره !

اوم به درس خوندنت شک نکن مینا واقعا بهترین کار رو کردی و بهترین تصمیم رو گرفتی مخصوصا تا اینجاش که اومدی ... میدونم که اونجا میشه رفت سر یه کار اورج و در آمد معمولی ای هم داشت و زندگی گذروند اما خوب خودت میدونی تحصیلات دانشگاهی یا حالا آکادمیک چقد تأثیر داره خیلی خودت رو دست کم میگیری یادمه قبلنا میگفتی به زبان دیگه درس خوندن رو تو خودم نمیبینم فلان !اما بنظرم ارزششو داره براش تلاش کنی! تمرکزتو اگر بذاری روش قطعا میتونی .

مائده هم چه حرف قشنگی زده مرسی ازش ^_^

کلا انگلیس اصلا شبیه چیزایی که تو تلویزیون دیدم نیست.
اون دلگیری که همیشه به تصویر گشیده شده رو نداره .
برمینگام هم همینطور.
دلیل اینکه میگم از اینجا میرم چیزای دیگه است.

دوست داشتن معمولی نیست حسم فقط عاشق و واله و شیدا نیستم همین و توی این سن کلا فکر میکنم کی گفته آدم حتما باید اونهمه دلداده و شیدا باشه با پارتنرش هرچند به قول تو حمید هست .ارزشای رابطه برام الان چیزای دیگه است که دارمشون .مثل آرامش و تمایل دوطرفه به رشد در همین چیزی که هست . والا من هیچ معلومم نیست آخر سر دلشو بشکنم . مادامی که قطار این ارتباط روی ترک درست حرکت کنه و سوهان روح نشه نمیتونم بگم قصدم اینه ازش نهایتا خارج شم .
البته میدونم اینو به استناد به حرف های گذشته ی خودم میگی اما خوب آدمی پیچیده است و همیشه امکانش هست معیارهاش و نظراتش عوض شن .

راسینال من همچنان دارم پاره میشم . آخه حالا منم که نمیخوام برم دکتری بگیرم که اونقدر درآمدم متفاوت باشه ... البته که فعلا همینجور بخیه زنان دارم میرم جلو ببینم چی میشه :))

ببخشید دیر تایید کردم

مینای قشنگم سلام

وقتی پستت رو میبینم خیلی خوشحال میشم.

منم فکر کنم بهتر باشه وسط این شلوغی هام آرامش رو انتخاب کنم سعیم رو میکنم.😩

اینقدر درگیرم که فقط میتونم ابراز خوشحالی کنم از نوشتنت

دوستت دارم بوس 😘

سلام به روی ماهت زیبا.

عسلم ... تو دختر بی نظیر و توانمندی بودی همیشه ، الانم که مامان دو تا بچه ای و میفهمم گاهی نیاز داری به خودت یادآوری کنی که باید آرامش رو انتخاب کنی.
میبوسمت

به نظر من درس خوندن کار خوبیه که میکنی 

فکر میکنم تو انتخاب شغل ات خیلی تاثیر داره 

ادامه اش بده به نظرم 

چه خوبه مهمونی گرفتین 

اومبدوارم اون ها هم دعوت کنند این جوری خوش میگذره

ممنونم از نظرت آبان جان .

اونها یه جای خیلی نقلی احاره کردن که بعید میدونم توش مهمون ببرن و اینکه من اصلا انتظار ندارم اونا دعوتمون کنن چون تازه اومدن و شرایطشون خاصه خیلی .
میبوسمت دختر زیبا ❤️

سلام مینای خوشکل و مو مشکی

 

کوروش جونم خوبه؟چه خبرا؟

حمید میدونه وبلاگ داری؟

چقدر دارو دادن رو انقدر به تعویق میاندازن اینا؟برعکس ایران که بیچاره دکتر عمومی قبل از اینکه مهر بزنه میگه همین؟داروی دیگه ای نمیخواهید؟😁

 

مینا لطفا این جای خالی رو برای من پر کن.

من درسم رو ول میکنم و به جاش...............

بذار ببینم چه دشواری داری با درس که هر دفعه من رو حرص میدی.

اصلا ایران بودی چی خوندی؟

دانشگاه ها معمولا به دانشجوها کار میدن.شما نمیتونی کار پاره وقت پیدا کنی؟

 

 

چه خوب که دوست ایرانی جدید پیدا کردی البته امیدوارم اخلاقش باهات سازگار باشه و دوستی تون ادامه دار باشه.

 

مینا بیا و یه چالش ورزش بذار تو وبلاگ و ما هم شرکت کنیم.یعنی من تا دوکیلو اضافه وزن پیدا میکنم سریع زانوهام درد میگیره.قبل اینکه برم رو ترازو از زانوهام میفهمم وزن اضافه کردم.

موفق باشی و ثابت قدم.

میدوستمت.

سلام مطهره قشنگم.

ما خوبیم شکر و بله حمید خبر داره که من مینویسم . 

هر دو جا از یک طرف بوم دارن میفتن . من اصلا موافق داروی ناحساب دادن نیستم . ولی اینا هم دیگه دستی دستی میخوان آدم رو بکشن :/

اوووم .. با نام و یاد خدا به حاش میخوام از کلاسایی که قبلا رفتم استفاده کنم و برای خودم کار کنم مثلا . 
البته باز فقط دارم بهش فکر میکنم . 

ایران بودم یه بار حساب داری پنج ترم خوندم ، یه بار مترجمی زبان گمونم سه ترم.
عزیزم سال اول پرستاری دوشنبه تا جمعه تمام وقت کلاس هست و کوروش به سنی نرسیده من بگم خودت از مدرسه بیا من میمونم دانشگاه کار میکنم . 
از سال دوم بین سه تا پنج روز در هفته کنار دانشگاه شیفت بیمارستان هست که براش البته حقوق هم میگیری ولی کلا دیگه زندگیت رو هواست تا درست تموم شه . دیشب یه عالمه کلیپ دیدم از روزای کاری یه پرستار تو امگلبس یا شیفنای یه دانشجوی پرستاری … 
بیشتر از همه ی اینها وتقعا حس میکنم ب احاظ زبان کم میارم .ولی فعلا که بدون عجله بهش فکر میکنم فقط .

منم امیدوارم . 

خدا نکشدت من جالش ورزش آخه؟؟ ببین من دارم میترکم . ولی بهش فکر میکنم 
بوس 

واای فقط حس اون لحظه که حمید پست رو پروند🤦🏻‍♀️🥴

مینا فکرشو بکن تو خونه های ما ایرانیا که مامان هامون اندازه ای که خونه سیاه چال بشه  اسپند دود میکنن از این آلارم ها میذاشتن چی میشد😁

به حسرتت نگاه کن خیلی خوب بود..‌‌. مرسیی

سلام زهرا جان اتفاقاً وقتی این اتفاق افتاد و من توی اینستاگرام تعریفش کردم همه بچه‌ها هم نظر بودن که حمید حقشه پخ پخ شه :))


اتفاقا یه بار دلتنگ مامانم بودم به حمید گفتم اسپند بوی مامانمو میده برام انقدر که برام دود میکرد .الان تقریبا هر بار تو خونه اش برام بساط اسپند راه میندازه و آلارم حریق رو پوشونده 😃

مائده عالیه کلا.❤️

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
این کاشونه رو به بهانه ی زنده نگه داشتن ذوق نوشتن از زندگی درست کردم.
رسم مهمانی تو کاشونه ی من عشق ورزیدنه .
من به تو مهر و دوستی میدم و تو هم توی جهان پخشش کن :)
نویسنده ی این وبلاگ تمام تلاشش رو میکنه که با صداقت و بی پرده تجربه ی زندگیش رو قلم بزنه.
اگه مدل زندگی کردنش رو دوست نداشتی ، حتما میتونی دوستهای خوب هم اندیشه ی خودت رو تو کاشونه ی دیگه ای پیدا کنی و حالشو ببری.
عشق و دوستی من به تک تکتون :)

روی لینک من کی هستم؟ کلیک کن تا بیشتر منو بشناسی .
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان