دختری که من باشم :)

قشنگ ها سلام . دوباره اومدم

 

ببین دارم تلاشم رو میکنم که هم به وقتش بیام هم به وقتش کامنتها رو تایید کنم . البته میدونم کامنتهای قبل رو تقریبا به موقع تایید نکرده بودم اما باور کن باور کن تلاشم رو میکنم و برای حضورت اینجا خیلی احترام قائل هستم blush

 

اول یه تشکر ویژه بکنم ازتون و بگم کامنتهای پست قبل رو خیلی دوست داشتم . اونجا که به هیجانی بودن رفتارم اشاره کردید ،اونجا که بهم یادآوری کردید با بخش بالغ وجودم ارتباط بگیرم و صدای درونم رو بشنوم .

کامنتهاتون رو خوندم .

بعدش هم علی زنگ زد بهم که حمید رو از بلاک دربیار میخواد حرف بزنه. اونجا هنوز مغزم داغ بود و اولش گفتم نه ولی بعدش باهاش قرار نهار گذاشتم و رفتیم بیرون .

رفتیم یه رستوران قشنگ بالای کانال و منظره بی نظیر و هوا خوب و منم یه پیراهن کوتاه چین چینی مشکی پوشیده بودم که سرشونه هاش باز بود و کلا عاشق این پیراهنمم ...

حمید با این که چشمهاش بخاطر گریه ی زیاد قرمز و متورم بود خیلی خوب رفتار کرد . اولا که از اون نقش مرد ضعیف که التماست میکنم بمون و من بی تو میمیرم و فلان دراومده بود . دو اینکه قبل از دیدن من با تراپیستش حرف زده بود . سه اینکه برام اشتباهش رو توجیح نکرد که آره در باز بود و دم خر دراز بود و دلم تنگ بود و از جای دیگه پر بودم پس عصبانی شدم . پذیرفت که زشت بوده شکل رفتارش و گفت من به هر تصمیمی بگیری احترام میذارم آما شاید ارزشش رو داشته باشه به هم یه فرصت دیگه بدیم و کنار هم روی خودِ در رابطه مون کار کنیم .

 

منم که اینجوری بودم که هاننن؟؟؟ به هم فرصت بدیم ؟؟ الان تو هم قراره به من فرصت بدی مثلا ؟؟

 

که دیدم از نظر خودش بله .

 

کلا درباره ی سه تا چالش آخرمون حرف زدیم و حمید بدون تخریب کردنم چند تا انتقاد آبدار ازم کرد . گاردم رو آوردم پایین و قبولشون کردم .

 

بعدش با مائده حرف زدم و قرار شد من و حمید چند جلسه با یه زوج درمانگر گپ و گفتی کنیم .

 

دلیل من برای قبول این پیشنهاد نه میلم برای نگه داشتن این رابطه است نه خوشایند بودن برای حمید .. دلیلم اینه خودم رو در رابطه اصلاح کنم .هر چی باشه میدونم منم خالی از باگ نیستم و خوب چرا تلاشمو برای خودم نکنم ؟

دیگه بعدش هم یه روز خیلی خوب با حمید داشتم که رفتیم یه پارک دور از شهر کنار یه دریاچه پیک نیک کردیم و به شنای قو ها و اردک ها و یه پرنده ی عجیب دیگه نگاه کردیم و تمشک چیدیدم و پیاده روی طولانی توی جنگل کردیم .لبه ی اون دریاچه یه رستوران انگلیسی بود ...

من عاشق رستوران های اینجام . ببین داخلش همیشه موکته ،یه جاهاییش حتی فرشه ،مبل های راحتی داره .رنگهای تاریک ولی نورپردازی های رمانتیک داره .کلا شبیه خونه است...

البته این مدرن تر بود چیدمانش.

بی اندازه باکلاس بود و میزهای دور و برمون همش پیرمرد پیرزن های ثروتمند و شیک و باکلاس بودن . من چی پوشیده بودم ؟ دامن گل گلی قرمز :))

حمید ماهی گریل شده سفارش داد با سس مخصوصی که با شراب سفید و قارچ درست شده بود و نگمممممم چقدر خوشمزه بود .( بله معلومه که من هم از بشقابش خوردم )

منم استیک آبدار سفارش دادم . روش یه تیکه کره گذاشته بودن قاطیش یه جور سبزی و کمی عصاره سیر بود ...  یه سس مخصوص هم برام گذاشته بودن که خدایا خدایا یه وضعی بود ...

دیگه اونجا لابستر هم سفارش دادیم و دیگه از غذاهایی که دوست داشتم امتحان کنم هشت پا و صدف مونده ...

 

خلاصه که به این صورت...

 

دیروز هم اولین جلسه کلاس کالجم بود .

کلاس زیست شناسی که فقط کل ساعت رو به معارفه و بازی و حل معما و یادگرفتن یه چیزهای آی تی طوری پرداختیم .

کلاس ها از ساعت نه و نیم تا سه عصر هستن و باید یه فلاسک مخصوص غذا برای خودم تهیه کنم که نمیرم ...

 

یه پسر انگلیسی کنارم نشسته بود که همگروهی من بود و خیلی پسر قشنگی بود . ولی دستاش خیلی میلرزید ... دیگه تو همکلاسی هام یه پسر ایرانی هم هست . بقیه از کویت و پاکستان و آلمان و یکی دو تا جای دیگه بودن و مهمترین نکته میدونی چیه ؟ ما ایرانی ها واقعا بعضیامون نچسبیم ... انقدر قشنگ اینها با هم ارتباط میگیرن . همون دیروز سریع چند نفری یه گروه واتس اپ زدن با هم در ارتباط باشن . از منم شمارمو خواستن که من خوب واتس اپ ندارم که ... الان دلم میگه بخاطر این گروه هم که شده واتس اپ درست کنم .

بعد این پسر ایرانیه ترم پیش هم ریاضی با من بود و کلا تو اون کلاس ریاضی شش تا ایرانی بودیم .حتی سلام علیک هم نمیکنن و کلا تو رو که میبینن یه جوری خودشونو به کوری میزنن که انگار چی شده ...  و کلا همه یه حرف مشترک اینجا دارن : از ایرانی جماعت دوری کن !

من هنوز نمیدونم چرا ...

 

به هر صورت که امروز بیکار بودم ولی فردا و پس فردا هم کلاس دارم .

و کلاس رانندگی رو هم با یه آقای ایرانی هماهنگ کردم .از هفته ی دیگه شروع میشه به امید خدا ...

 

یادتونه گفتم یه برنامه ی روتین طوری درست کردم با کمک یه دوست خفن ؟

 

الان توی هفته ی دوازدهم هستم .

همچنان یه جاهایی لنگ میزنم اما کلا نسبت بهش حالا خیلی حس خوبی دارم .

تو این یازده هفته من چهارتا کتاب خوندم و پنجمی رو دیروز شروع کردم .

تو این یازده هفته از همیشه بیشتر به پوستم رسیدم و از همیشه بیشتر خونه ام مرتب بوده .

بیشتر روزهاش رو یادم بود ویتامین هام رو بخورم چون باید علامت میزدم .

پریروز یه شال خیلی بلند رو برای حمید بافتم و تموم کردم .

سی و سه تا اپیزود پادکست گوش کردم ...

و این برنامه بهم این امکان رو داده اینجوری بتونم یازده هفته ی گذشته ام رو دقیق نگاه کنم و بابتش احساس رضایت درونی کنم :)

مرسی از دوست همراه و مشوقم...

 

ترس در حال حاضرم فقط کالجه .اونم الان زمین میذارم و میشینم عوضش میبینم این کورس رو با چه منابع خوبی میتونم پشت سر بذارم و کتاب سفارش میدم و برنامه ی درسی میچینم و صبر میکنم ببینم چطور پیش میره تو این یکی دو هفته ی پیش رو ...

 

همینا دیگه قشنگا .

 

من برم یکی دو تا وبلاگ بخونم و براتون عشق و بوس بفرستم و برم به باقی روزم برسم .

 

دوستدارتونم .

۵ موافق ۰ مخالف

مبارکه اقا، مبارکه برای این بهتر شدن حال دلت 🥰

مرسی زیبا ❤️

چه خوبه که زود به زود مینویسی.

حسی که خوندن وبلاگ ها به من میده ،دور زدن تو اینستا و سایر اپلیکیشنها نمیدا.

چون وبلاگها داستان های واقعی هستن ، اینستا جای روایت واقعی نیست انگار :( ❤️

از رستوران و غذای فوق‌العاده و بحث منطقی که با حمید داشتی که خیلی هم خوب بودن می‌گذرم و بابت دوازده هفته پایبند بودن به برنامه‌ت واقعا تبریک می‌گم. کاشکی منم این کارو برای خودم می‌کردم. اون وقت حتما حس بهتری داشتم. یه کارایی رو هر روز انجام می‌دم مثل رسیدگی به پوست و بهداشت و ورزش. منتها یه کارایی هست مثل یه آموزشی که برای کارم بهتره بگذرونمش و حتی خریدمش اما اما مدام پشت گوش می‌ندازم. هر روز می‌گم فردا. این خیلی داره اذیتم می‌کنه. آها برای رانندگی هم موفق باشی دختر جون. 

اوووم مرسی . واقعا بقیه چیزها حاشیه ان در برابر تلاش برای خودمون .

واقعا خیلی عجیبه .این رو هممون تجربه کردیم ژاله .
اینکه دقیقا میدونیم باید چی کار کنیم اما دقیقا همونو عقب میندازیم .
واقعا نمیدونم اسم این بیماری چیه ولی سعی کن بهش غلبه کنی و شروع کنی. نه برای پیشرفت در کار فقط و فقط بابت همون حس رضایت از خود .❤️

مینا حانم سلام

مرسی که وقت میذاری و از خودت برای دوستان مینویسی. برای من شخصا خیلی مهمه که از حالتون با خبر باشم. همیشه برای همتون بهترین ها رو آرزو میکنم 

 

خوبه که کلاس میری و تلاشت رو میکنی. گرچه سخته ولی موفق میشی. 

 

از اینکه با حمید به قول معروف سنگ هاتون رو واکندید خوشحالم. مشخصه که کنار هم آرامش دارید. خدا این آرامش و خوشی تون رو حفظ کنه. 

مواظب خودت باش دوست عزیز و باوفای من  :*

باران گلی خودم سلام .

تو همیشه مهربون و قشنگی .

ممنونم زیبا ❤️

چقد خوب دوباره داری مینویسی یک ماهی که ازت خبری نبود من خیلی نگرانت بودم هی میگفتم چرا اینقد حالم بد هست بعد یادم می افتاد از تو خبری نیست ما هیچوقت همدیگه رو ندیدیم ولی من همش با خودم میگفتم این دختر توی کشور غریبه چرا ازش خبری نیست توروخدا دیگه بیخبر نزار حتی شده یه خط بنویسم من خوبم....امیدوارم هرسال موفق تر از سال قبل باشی و هیچوقت درجا نزنی 

وای گیسو نمیدونی چه حالی شدم با کامنتت .

واقعا شرمنده ام . 
حتما سعیمو میکنم حواسمو جمع کنم .
واقعا مرسی از این محبتت دختر ❤️❤️❤️❤️

سلام میناجان موفق باشی عزیزم

سلام به روی ماهت و ممنونم مامان تربچه ❤️

چه پست خوبی بود

چقدر از  اون ملاقات خوشم اومد

و چقدر خوب که جناب حمید مشاوره گرفته بود

قشنگ مشخص بود فرصت فکر کردن و بالغ رفتار کردن را به خودش و رابطه داده.

به نظرم خوبه که فرصت دادی و خودت را در این چالش های رابطه بهتر میشناسی مینا جونم

 

امیدوارم کالج خوب پیش بره

باور کن برای تو کاری نداره

ی برنامه ریزی سبک هم حتی میتونه بهت کمک کنه از پسش بربیای

ممنونم بهی قشنگ 


آره حمید یه تراپیست اینجا داره و منم خیلی خوشحالم که تراپی رو کار بیهوده ای نمیدونه .

امیدوارم همینطور بشه بهی . بهش فکر میکنم حس میکنم باید کوه بکنم :/ ❤️

مرسی که زود زود پست میزاری این پستت بوی امید و زندگی میده 

چقدر خوب که با حمید عاقلانه‌ برخورد کردی 

غذای دریایی فقط میگو و ماهی میتونم بخورم وااااای مینا هشت پا رو کجای دلم بزارم حالا هروقت خوردی بیا بگو چه مزه ای بود 

واتس آپ نصب کن و عضو گروه شو خودت رو در معرض دوستیابی قرار بده به نظرم تجربه ی بدی نشه  

منم تصمیم گرفتم بیشتر کتاب بخونم و مرتب پیاده روی برم 

میگم اگه حوصله داشتی اسم کتابایی رو که میخونی رو بزار و نظرت هم راجع بهش بگو 

 

من مرسی که همراهمی …


درمورد هشت پا یادم باشه تو پست جدیدم بنویسم :/

حتما نصب میکنم .

عالیه 

من یه کتاب انگلیسی خوندم این مدت اسمش بود پناهنده 
یه زن ضعیف رو خوندم
یه دختری که رهایش کردی 
الانم دارم برای هر مشکلی یک راه حل معنوی وجود دارد از وین دایر عزیز میخونم ❤️

خب فکر کنم دو تاییمون تصمیم گرفتیم که از اون قسمت شکایت کننده وجودمون خارج بشیم و کمی ملایم تر زندگی کنیم!

وای مینا وقتی از فضای طبیعت انگلیس میگی از اون رستوران هایی میگی که منم عااااشقش هستم دلم میخواد گاهی از اون طبیعت ها اینجا عکس بگذاری من عاااشق دریاچه و پرنده های داخلش هستممم.

بیا و کالجت رو حتی شده دست و پا شکسته ادامه بده ! داخل یوتیوب و آپارات یک عالمه فیلم آموزشی هست که راحت میتونی مباحث درسی رو عمیق تر یاد بگیری مثلا قرار بگذاری هر روز شده ۱ ساعت فقط به درسهای کالجت رسیدگی کنی!

اگر از این مرحله بگذری قول میدم مسیر پیش روت راحت تر باز میشه فقط باید شاخ غول رو بشکنی. 

تو نت آموزش پاورپوینت زیاد هست خیلی راحته خیلییی. اون قسمتهایی که نیاز به کمک داشتی میتونی اینجا از بچه ها بپرسی یا سرچ کنی.

 

کافیه فقط ذهنت رو کمی خلوت و متمرکز بشی روی درسها. مثلا بگی یک ساعت بعد خواب کوروش یا وقتی مدرسه هست میشینم درس میخونم و تمام تمرکزم روی درسم و پاورپوینت ساختن و این بحث هاست.

گوشیتو سایلنت کن و فقط به درس فکر کن.

اگر بیست دقیقه در روز هم شده بهش اختصاص بدی بازم خوبه بهتر از هیچیه.

زن داداش منم دانمارکه دو ساله رفته اونجا و کالج میره اولش میگفت خیلی سخته نمیتونم اما الان براش راحت تر شده. تازه اونها هم زبانشون دنیش هست و سخت تر از انگلیسیه.

یک برنامه بچین و اولویت رو بگذار روی کالج. البته ببین اصلا میخوای درس بخونی ؟!

یک هدف داشتی ها... براش میخواستی درس بخونی. 

خلاصه که زندگی اونقدرها هم که ما فکر میکنیم جدی نیست ما زیادی سختش کردیم. 

:)) حالا من وقتی این رو نوشتم پست تو رو نخونده بودم 

منم عاشق طبیعت اینجا هستم .

کالجم رو ادامه میدم .قصد ول کردن ندارم مگر اینکه نتونم و از پسش برنیام که باز ول نمیکنم فقط دوره ی قبل دانشگاه طولانی تر میشه برام 

اره اره میخوام که خودم رو تو این موقعیت پاره کننده گذاشتم قشنگم .

دقیقا وقتی ما سخت میگیریم جهان هم بیشتر بهمون سختی میده :/ ❤️

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
این کاشونه رو به بهانه ی زنده نگه داشتن ذوق نوشتن از زندگی درست کردم.
رسم مهمانی تو کاشونه ی من عشق ورزیدنه .
من به تو مهر و دوستی میدم و تو هم توی جهان پخشش کن :)
نویسنده ی این وبلاگ تمام تلاشش رو میکنه که با صداقت و بی پرده تجربه ی زندگیش رو قلم بزنه.
اگه مدل زندگی کردنش رو دوست نداشتی ، حتما میتونی دوستهای خوب هم اندیشه ی خودت رو تو کاشونه ی دیگه ای پیدا کنی و حالشو ببری.
عشق و دوستی من به تک تکتون :)

روی لینک من کی هستم؟ کلیک کن تا بیشتر منو بشناسی .
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان