شروع سپتمبر

اصلا دیگه چه سلامی و چه علیکی ..

خجالت میکشم بگم یوهووو سلام من اومدم و فلان ...

 

ولی خوب اومدم بالاخره .

شما هم دیگه چشم غره و هو کردن و فلان و بیسار رو بذار کنار روی ماهمو ببوس و بگو خوش اومدی wink

 

اول از همه فوری و انقلابی  بریم سراغ آنجه گذشت :)

خوب خوب خوب ... گفتم که منچستر بودم و قرار بود برم یه شب خونه ی بهی .

 

آقا رفتم و خیلی هم خوش گذشت . تا پنج صبح بیدار بودیم و حرف زدیم و خندیدیم و گریه کردیم و فلان .

و دیگه من برای روز بعدش بلیط برگشت داشتم که برگشتم .

همین که اومدم یه اتفاقی افتاد که با حمید یه دور حسابی دعوا داشتیم .

ولی چون تقصیر خودمم بود تقصیر اونم بود یکی من بخشیدم یکی اون و تموم شد رفت و من رفتم به دادگاهم رسیدم .

 

دادگاه مربوط به رسیدگی به این بود که من گفته بودم میخوام دستور قانونی صادر بشه که من سرپرست دائمی پسرم باشم و پدرش بی هماهنگی من از کشور خارجش نکنه و خوب بدون هماهنگی من کلا نمیتونه تو همین شهر هم بچه رو برداره و بره تا من بیفتم دنبالش .

دلیلش هم که یادتونه ؟ تهدیدهای بی حساب که من میخوام خونه بگیرم بچه رو ببرم پیش خودم و قبلا هم گفته بود برمیگرده ایران .

منم چون میخواستم برای طلاق اقدام کنم اصلا نمیتونستم ریسک کنم یه روز کوروش رو قانونی ببره که ببره .

 

ولی خوب مساله اینه که باباش باید تو دادگاه مثلا میگفت آقا من میخوام وقت تنهایی خودم رو داشته باشم با پسرم و دوستش دارم و میخوام تو بزرگ کردنش نقشی داشته باشم و اینها که میدونی ؟؟؟ اصلا نیومد دادگاه :/

 

نیومدنش رو دوست نداشتم .

دیگه منو میشناسید و از اول این جدایی دیدید که همیشه گفتم میخوام کوروش هروقت خواست پدرش رو هم داشته باشه .

وقتی باباش قید دیدنش رو بزنه بالاخره یه روز که کوروش کمی عاقل تر بشه دلم نمیخواد حس کنه خواسته نشده . دوست داشته نشده .

ولی خوب دادگاه گفت یه فرصت دیگه به باباش میدیم که شاید از آسمون سنگ باریده که این بار نیومده و برای دو ماه دیگه مجددا تاریخ دادگاه داد به ما .

حالا من میدونم که باباش پیش همه میگه مینا منو از دیدن پسرم محروم کرد ولی واقعیت اینه نیومدن خودش تو دادگاه این اتفاق رو رقم میزنه نه من .

 

دیگه تا به الان که در خدمت شمام یه بار دیگه یه دعوای ریز با حمید داشتم .که اونم یه ساعته درست شد .

فرداش زنگ زد گفت من همش داشتم بهت فکر میکردم و منو ببخش گاهی نسنجیده رفتار میکنم و منم چون داشت تمام افکار منو با صدای بلند میگفت هی نگفتم نه این چه حرفیه . حرفاشو گوش دادم و تایید هم کردم که همینطوره . بهش هم گفتم شخص تو رو دوست دارم حمید اما در رابطه بودن اصلا برام نه ارزشه نه اولویت . آرامشم رو بخوای از بین ببری تموم میشه ارتباطمون .

 

این مدت خواهرم رفتن ترکیه یه سفر درست و درمون و تو اون مدت بهی اومد پیش من و پنج روز پیشم بود .

خیلی خوش گذشت .

خیلی زیاد حرف زدیم و خیلی زیاد تشویقش کردم و بهش عشق دادم . چون که بهی از نوجوونیش خانوادش با تبر به ریشه اش کوبیدن تا با یه عوضی به معنای واقعی ازدواج کرد و بعدم با یه بچه کوچک از ایران فرار کرد و اینجا یه رابطه ی خیلی بد دیگه داشت و الان هم تو یه رابطه ی دیگه است که هرچند دیگه توش تحقیر نمیشه و کتک نمیخوره و بهش خیانت نمیشه اما رابطه ای نیست که ارزش داشته باشه .

برای تمام اینها بهی یه دختر نابود شده است ولی دختر خیلی خیلی نازنینیه. خواهرم دوست صمیمیشه و خوب الان منم هستم تا حدودی .

پسرش همسن کوروشه و یه تیکه از قلب منو گرفت با خودش برد این بچه . بچه ی افسرده ایه که مامانش هم گم شده تو خودش ولی بچه ی خیلی نازنینیه. باورتون نمیشه ولی دلم میخواست همیشه تو خونه ام باشه.

دیگه وقتی بهی اینا رفتن من یه کم آبغوره گرفتم و اخساس تنهایی کردم دوباره . برای تنهایی کوروش هم جدا گریه کردم .

 

تا دیگه راه افتادم رفتم کالج برای ترم جدید ثبت نام کردم .

از دوشنبه تا پنجشنبه صبح تا ظهر کلاس دارم . زبان .زیست.فیزیک.شیمی .

و میدونی چیه ؟ 

خیلی خیلی خیلی ترسیده ام و همش فکر میکنم پام رو از گلیمم بیشتر دراز کردم و همه ی این ماجرای کالج بیش از توانایی منه.

همین الان که بهش فکر میکنم قلبم میاد بیخ گلوم ...

تو خود کالج دو تا معلم باهام حرف زدن گفتن نکن دختر نمیتونی (اینکه زبان رو با اون سه تا همزمان بردارم)

ولی خواهرم از اون طرف میگه اینا زر میزنن تو میتونی و خلاصه منم این جوریه که رفتم ثبت نام ... ولی ترسیده ام خیلی ترسیده ام .

 

دیگه برای شروع مدرسه کوروشم لباس جدید خریدم که به امید خدا از چهارشنبه راهیش کنم ...

کلاس های رانندگیم هم قطع شد . یعنی کوروش که تعطیل شد یه جلسه باهاش رفتم که از اول تا آخرش هی گفت چقدر مونده تموم شه ؟ رسدیدم ؟ خسته شدم  و فلان ...

حالا دوباره باید برم و فکر کنم معلمم رو هم عوض کنم و با یه آقای ایرانی برم .

پرونده ی طلاقمم دست یه وکیل دیگه است که یه مدتیه هی تلاش میکردم باهاش تماس بگیرم و موفق نمیشدم،

یعنی زنگ میزدم منشی میگفت بهشون میگم باهاتون تماس بگیرن و هیچی به هیچی ...

دو روز پیش براش یه ایمیل نوشتم که زن من مسخره ی تو نیستم که . اومدم دفترت گفتی شش ماهه برات درستش میکنم الان شونصد ماه گذشت و تو حتی منو آپدیت نمیکنی ...

امروز زنگ زده میگه برای آدرس قبلیش نامه فرستادیم جواب نداده . خوب گاو من که گفتم اونجا زندگی نمیکنه. میگه تو که حدودا میدونی کجا زندگی میکنه برو تعقیبش کن :/ گفتم دیوانه ای ؟ من احمقم مگه ؟ میگه خوب تو هم باید یه تلاشی بکنی زرنگ باش و فلان ...

بعدم گفت خوب تو اون دادگاه بعدی برای بچه که اومد اونجا کاغذا رو بهش میدیم ولی برای همین کار تو باید صد و سی پوند بدی !

بعد اگه نیاد پول تو میره .

بعدم میگه اگه نیاد دیگه نمیتونم کمکی کنم .

واقعا بهمم ریخت .

چون آدرس تو اون یکی پرونده موجوده . درسته که این وکیل اون پرونده نیست اما میتونه بهش دسترسی داشته باشه .

فکر کن به خاطر یه آدرس ساده این آقا منو اینهمه ماهه توی دردسر و رفت و آمد وکیل و دادگاه گذاشته و هیچ براش مهم نیست تا کی طول میکشه بعد هنوز آدمهایی هستن اسم این چیز مسخره ای که بین ماست رو میذارن ازدواج قانونی که باید بهش تعهد یکطرفه داشته باشم من :/

 

خوب دیگه همه ی خبرها رو دادم تقریبا ...

 

من امشب از خونه ی حمید برگشتم .

حمید مرد نازنینیه که خیلی زیاد من و پسرم رو دوست داره . ولی بیشتر و بیشتر دارم میفهمم آماده ی ارتباط با یه زن مثل من نیست .

زنی مثل من که دیگه مطلقا نمیخواد کسی براش تصمیمی بگیره و صلاح و غیر صلاحشو تشخیص بده .

واقعا یک چیزهایی از من گذشته .

نمیخوام همیشه با یه مردی ارتباط داشته باشم که نیاز داره چیزهای زیادی در ارتباط با رابطه و رفتار در رابطه رو تازه با آزمون و خطا یاد بگیره .

امشب هم با دلخوری از خونه ی حمید برگشتم .الان مطلقا ناراحت نیستم اما دلخوریم خیلی زیاده .

لحظه ای که برگشتم حمید رو از همه جا بلاک کردم چون اصلا نمیخواستم عصبانی باشم .میدونستم شروع میکنه زنگ زدن .

حتی آیفون خونه رو از برق کشیدم چون احتمال دادم پاشه بیاد اینجا .

امشب حوصله ی فکر کردن به اینکه دقیقا داره چه اتفاقی میفته رو نداشتم . میخواستم فقط آرامشم رو حفظ کنم .

ده روز اینای دیگه تولدشه.

اوففف واقعا نمیدونم باید تموم کنم یا نه .

راستش اگه استعدادی در دوست داشتن خیلی زیادش در خودم پیدا کرده بودم با این رفتارهای اخیرش کاملا از سرم پرید .

میدونم میتونم همین حالا برای همیشه تمومش کنم و عجیبه که فکرش حتی ناراحتم نمیکنه .

ولی خوب میدونم باز با هم حرف خواهیم زد و نمیدونم اون موقع مقاومت میکنم یا یه شانس آخر بهش میدم ؟

 

امروز که از خونه زدم بیرون و کوروش رو بردم پارک هوا سی درجه بود و میخواستم خودم رو از گرما پاره پاره کنم .داخل خونه اصلا معلوم نبود هوای بیرون اونهمه گرمه وگرنه پیراهنی تاپی دامنی چیزی میپوشیدم .

دیگه یهو گفتم حیف نباشه ما کنار دریا نباشیم ؟

فوری یه ساحل پیدا کردم که با اینجا یه ساعت و نیم با قطار مستقیم میشد رفت اما برای برگشت با سه تا قطار مجموعا سه ساعتی باید برمیگشتم  .حتی یه اتاق هم پیدا کردم .سر جمع میشد صد و پنجاه که باید غذا هم آماده میخوردیم اونجا و کلا میشد دویست پوند .

ولی حمید گفت بذار آخر هفته با هم بریم و اینجوری شد که هنوز نشده من با پسرم یه سفر درست برم .

دیگه با حمید هم که صد در صد نمیرم آخر هقته .

راستش دلمه که رابطه ای که داریم خیلی بی دردسر تموم شه بره .چون که میدونم آینده ای نداره و با اینکه تو این رابطه عشق و امنیت گرفتم و حمید هم کمک میکنه بهم هم حمایت تو هر زمینه ای میکنه باز حس میکنم وقتی تنها باشم سر دردم کمتره .

 

خدایا من دیگه اصلا حوصله ی هیچ مردی رو ندارم .

میشه یه روز باز عاشق یکی بشم یا دیگه از سن من گذشته ؟؟

 

راستی راستی از کوروش ننوشتم اصلا ...

شکر خدا تابستون خوبی داشتیم .

رابطمون خوبه .

خیلی پسر ماهیه .

با اینکه واقعا بنظرم بیش فعاله اما خیلی پسر ماهیه .

خیلی زیاد خیلی زیاد به من میگه توباید با یکی ازدواح کنی .

امروز یه بار تو پارک گریه کرده چون یکی بهش گفته منیه بیگ فَمیلی دارم . اومده بود میگفت منم یه بیگ فَمیلی دوست داشتم ...

خوب آخه دردت به جونم بچه ...

بهم میگه وقتی تو بِمُری من یه گردنبند قلب میخرم که همیشه تو رو ریمِمبِر کنم :)

خلاصه که همچین و همچون کون بلبلی های خودم ...

 

دیگه باز ببخشید که خیلی دیر نوشتم و اینها .

میبوسمتون .

 

 

+یه چیزی که خیلی چند روز پیش قلبی قلبیم کرد یه پیام از بهی بود .برام نوشته :

تو برای من شبیه معجزه ای.

زندگیم رو که دیدی؟ سالهاست تو خودم گیر کردم و اینهمه ساله اینجام هیچ کاری نکردم ولی تو برام شدی نقطه ی شروع .

پسرم همسن پسرته و همیشه بچه داشتنم رو بهونه کردم ولی میبینم تو چقدر قشنگ داری زندگی میکنی و برای آینده برنامه میریزی.

مرسی که شدی تلنگر.

انقدر صدای قشنگت و طرز فکرت به دل میشینه که آدم به خودش میاد...

 

«حالا من که خودم میدونم اینهمه خفن نیستم اما خوب خیلی خوشحال شدم که بهی حس کرده میتونه تکون بخوره و چقدر باحاله که ما آدمها از هم الهام میگیریم. من هم از جاهای دیگه و آدمهای دیگه الهام میگیرم و این چرخه واقعا زیباست»

۴ موافق ۰ مخالف

سلام مینایی جانم.

صبحت بخیر عزیزم.

فکر میکنم من جزو اولین نفراتی بودم که با کله اومدم پستت رو خوندم.دلم برای پستات بی نهایت تنگ شده بود و هی با خودم میگفتم این مینا چرا نمینویسه پس...

خلاصه که خوش اومدی.

 

در مورد حمید.. راستش من برخلاف بقیه ی نظرات عقیده م این بود که میشه بهش بازم فرصت داد و رابطه رو خیلی یهویی کات نکنی...

چون با این چیزایی که ما خوندیم و این همه حمایت حمید و اینکه واقعا نکته ی جدی اخلاقی و شخصیتی نداره و تورو هم دوست داره...

اما در کل باید از خودت بپرسی ببینی چقدر حالت تو این رایطه خوبه؟ اگر میبینی فقط ازش دلخوری به خودتون زمان بده..اگر میبینی نه کلا این رابطه بهت حس خوبی نمیده و درگیرت کرده خب تموم کن... همه چیز به خودت برمیگرده و من میدونم بهترین تصمیم رو میگیری.

 

بابت دادگاه حضانت هم ناراحت نباش عزیزم.بذار هرچیزی که هست همونطوری اتفاق بیوفته و دلم میخواد اینو بگم که باباها معمولا رودار تر از این حرفاهستن...

ممکنه یه مدت غیب بشه و از مسولیتش شونه خالی کنه اما در نهایت یه روزی پیداش میشه و میاد جلو میگه من باباتم و عاشقتم و فلان و در نهایت بچه ها هم نود درصد مواقع باباشونو طرد نمیکنن و قبول میکنن...

خلاصه که خودتو اصلا از این بابت سرزنش نکن و اونی که باید ناراحت باشه در اصل بابای کوروشه که داره این روزای بچه شو این شیرین زبونی ها و دیدن رشد کردن بچه شو از دست میده.

 

در مورد کالج هم حق داری استرس داشته باشی خدایی.اما من میدونم از پسش برمیای.کلا من تورو اینطوری شناختم همیشه.تلاشگر و قوی.بازم اگر نشد بدون تو تمام تلاشتو کردی و هرگز عذاب وجدان نگیر.

 

امیدوارم کلاس رانندگیت هم به زودی برگزار بشه و به زودی زود بیای بگی که ماشین خریدی و اون وقت همه مون برات ذوق کنیم.

 

مواظب خودت باش دوست خوبم.روزت بخیر.

آوای عزیز همیشه با محبت و خوبی برام کامنت میذاری . ممنونتم

واقعیت اینه که حرفت درسته و حمید تا به حال باگ شخصیتی نداشته .

آره من همیشه یه غصه ام برای خود سیاوش این بوده که بهترین روزای کودکی کوروش رو از دست داد . ولی امیدوارم زندگی بهش فرصت بده در آینده جبران کنه

آمین آمینکه از پسش بربیام دختر ....

گوربان مهرت ❤️

سلام عزیزم ماشاالله کمی پایدار شده زندگیت 

منم خیلی دوس دارم زودتر کارام جور شه برم 

راسته میگن وقتی در یک راهی باشی نشونه هاشو می بینی ؟

مثلا من دوست دارم به یک کشور برم و تو برناممه انشاالله

بعد امروز شنیدم یکی از دوستا و فامیلام رفته اون کشور

که من اصلا نمیدونستم و تازه امروز فهمیدم 

ممکنه این نشونه باشه نزدیک هدفم خدا بخواد ؟؟؟

 

 

 

جوابمو میدی ؟

و برام دعا کن

در مورد حمید بهت گفتم تو آماده شروع رابطه نیستی  و کم کم ۲ سال مستقل شو بعدا والا تو کم دردسر نداری حمید شاخ شه برات

فعلا بزارش کنار

سلام سارای عزیز . امید که هرچی خیره برات همون شه . 

بله منم همین اعتقاد رو دارم سارا 
اینکه وقتی قدم تو راهی میذاری هی چیزای مشابه و مربوط بهش رو میبینی …

😂 من اگه حرف گوش کن بودم که الان رفته بودم ناسا دختر گلم . ❤️

بوس که بالاخره نوشتی

فکر میکنم می شد با جزئیات بیشتری از حال و احوالت بگی

ولی فعلا همین هم قبوله

من که ی مدته نه درست و درمون می نویسم

نه کامنت جواب میدم!!

 

این روزها هم میگذره مینا جان

سعی کن با حداقل ضرر و خسارت از این روزها عبور کنی

 

حس میکنم پسرت یکم بزرگتر بشه

ی دوست خوب میشه برات

ی همدم که روزهای سختت را دیده و درکت میکنه

رابطش با پدرش ی جایی ترمیم میشه

ی جایی که زندگی بهشون شانس میده برای تجربه 

رابطه پدر و پسری

بهی عزیزم ..

آره درسته اما نیمه شب بود که داشتم مینوشتم و بعد از اینهمه مدت اگه میخواستم خیلی وارد جزئیات بشم میشد مثنوی هفتاد من .

دیدم که هیچ کامنتی تایید نکرده بودی . ولی همین که میتویسی خوبه . من که راضی ام خدا هم ازت راضی باشه تامام :) 

منم همین حس رو دارم . صبح بهم میگفت مینا وقتی من بشم تونتی ایت تو چند یرز اولد میشی ؟ گفتم پنجاه و چهار 
گفت خوبه . استیل یانگ به نظر میرسی پیش من :)) 


و امیدوارم . خیلی امیدوارم ❤️

خب به خودت حق بده که ترم پیش خراب کرده باشی، هم تجربه اولت توی اونجا بوده هم کم ماجرا نداشتی اما مطمئنم از پسش برمیای برای ساخت پاورپوینت و تحقیق و فلانم بیا همینجا بگو با هم بگردیم مطالبشو پیدا کنیم و نگرانش نباش.

حق داری از تنهایی بترسی ولی خب هم خودت از پسش برمیای هم خدا رو چه دیدی شاید با رفتنش دوستای بهتری اومدن.

تحربه ی اولم نبود زیبا ولی اون لول برام سخت بود ریدینگش . دیگه الان ترم بعد که بالاتر هم هست باید خیلی تلاش کنم براش

واقعا قدردان این مهربونیت هستم . بی اندازه ممنونم 

آمین کهذهمینجوربشه نوشا ❤️

بلا برده جان سلام🥰😊

چه عجب ازینورا....

 

مینا

تو برای منم یه روزی نقطه ی شروع بودی

یه روزِ خیلی دور😇😇😇😇

 

عمیقا آرزو میکنم تموم دغدغه های الانت

برطرف بشن ، حالا تا دغدغه های آینده خدا بزرگه.

 

درمورد حمید هم تصمیم آخر با خودته

هرطور که میبینی راحت تری همونطور باش

هرچند حمید یک همراه و ناجی بوده برات توی این مدت.

 

و کوروش...

آخه فسقلک این حرفا رو از کجا میاری؟؟؟

از یه مامان جیگر باید همچین پسر جیگرتری عمل بیاد🥰

 

مراقب همدیگه باشید💜

سلاااام به روی ماهت زیبا 😘


وای من ؟ 🥹🥹🥹

حمید برای من همراه و دوست خوبی بود درسته . کاش بلد بود دوستم بمونه .
البته منم دوست خوبی براش بودم خیلی زیاد :) 

واقعا نمیدونم از کجاش میاره . همشم درمورد مرگ و میر من حرف میزنه . 
عزیز دلمی 
❤️

اینا نمیدونن تو توی ایران توی کلاس زبان همیشه تاپ کلاستون بودی واسه اونه که میگن زبان رو با این سه تا نگیر سخت میشه، تازه اینا درسای دبیرستانای ایرانو ندیدن خیالت راحت همه‌شون رو عین هلوی پوست کنده یاد میگیری و پاس میکنی بابا.

در مورد حمید هم وقتی میدونی که رابطه‌تون ته نداره جدایی بهتره حتی بهتره قبل تولدش باشه که نخوای فرصت آخر رو بدی... چه فرصت آخری؟ آدما یه شبه و یه روزه متحول نمیشن و فقط میتونن یه مدت سعی کنن که معمولا موفقیت آمیز نیست یا نقش بازی کنن.

برای خودت و بهی خوشحالم.

ان شا الله بهترینا برای خودت و کوروش پیش بیاد.

خواهرم هم همینا رو میگه نوشا . ولی خوب اصلا این زبان اون زبان نیست . من ریدینگ ترم پیش رو واقعا به زور پاس کردم . اونم بعد از یه بار افتادن 

اون مجموعه ی علوم رو هم همیشه حتی بیست بودم دبیرستان ولی خوب این مربوط به پونزده سال پیشه الان من چی میفهمم پیوند کوالانسی چیه مثلا :)) بعد یه چیز خیلی وحشتناک اینه اصلا کتاب مشخصی نیست فصل به فصل ازش درس بدن بعد امتحان بگیرن . میان یه مفهوم امتخابی رو بهش یه اشاره ریز میکنن بعد میگن برو دربارش تحقیق کن مقاله بنویس پاورپوینت درست کن با اون نمره میدن . اگه خوندنی بود انقدر نمیترسیدم واقعا 

درمورد حمید برام هنوز اینهمه آسون نیست . هرچند که هنوز بلاکه 
ببین حمید تنها دوست واقعی من اینجاست . هروقت نتونستم دنبال کوروش برم ، هروقت مریض بودم هروقت کم آوردم فقط حمید بوده به دادم رسیده . ولی الان به خودم میگم من بدون حمید هم از پسش برمیام ولی باز تنهایی خیلی سخت میشه دخترم . ایناست باعث میشه تردید کنم . 
میبوسمت و مرسی ❤️

ان شالله عشق نصیب قلب مهربونت بشه مینای قشنگم

کوروش نازنین هم ماهه ماه ان شالله روزهای بزرگسالی و موفقیتش رو ببینی مامان گل.

گوربون شکلت موجا جانم ❤️

سلام گلم

من همیشه اون تلاش اون انگیزه اون شوق برای تغییر و بهبود در تو رو تحسین کردم. تو همیشه دنبال رشد هستی حتی از دل تاریکی. قدر خودت رو بدون.

گاهی آدم اینقدر از هر لحاظی چه عاطفی چه روحی چه مادی احساس استقلال بهش دست میده که متوجه میشه که دیگه برای حمایت شدن به هیچ مردی نیاز نداره و خودش بهتر میتونه از پس زندگی خودش بر بیاد.

امیدوارم وقتی ذهنت و زندگیت آرام تر شد اگر صلاحت هست اون شخصی که واقعا درکت میکنه و دوستش داری وارد زندگیت بشه.

نشه هم تو کورش رو داری و همین که تلاش کنی بچت رو بهترین نحو بزرگ و تربیت کنی و بهش عشق بدی ، کلی ارزشمنده.

سلام آیدای عزیز . 

خیلی ممنونم ازت .همیشه هم نمیدونم چرا به اونی که مد نظرمه نمیرسم و همش دست و پا میزنم :/ 

احساس استقلال عاطفی ندارم الان . فقط حوصله ی تربیت بچه ی مردم رو ندارم واقعا . حوصله ی سر و کله زدن رو 

مرسی زیبا . آمین که هرچی خیرمه همون بشه :) ❤️

مینا خوشحالم نوشتی

و خوشحالم که اوضاع نسبتا آر‌ومه

ایشالا همونی بشه که میخوای :-*

ممنون دختر قشنگم . 

خیر باشه جونم .❤️

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
این کاشونه رو به بهانه ی زنده نگه داشتن ذوق نوشتن از زندگی درست کردم.
رسم مهمانی تو کاشونه ی من عشق ورزیدنه .
من به تو مهر و دوستی میدم و تو هم توی جهان پخشش کن :)
نویسنده ی این وبلاگ تمام تلاشش رو میکنه که با صداقت و بی پرده تجربه ی زندگیش رو قلم بزنه.
اگه مدل زندگی کردنش رو دوست نداشتی ، حتما میتونی دوستهای خوب هم اندیشه ی خودت رو تو کاشونه ی دیگه ای پیدا کنی و حالشو ببری.
عشق و دوستی من به تک تکتون :)

روی لینک من کی هستم؟ کلیک کن تا بیشتر منو بشناسی .
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان