در انتظار سه شنبه :)

دارم از منچستر گزارش میکنم . 

ساعت از دوازده گذشته .

تو تخت یکی از خواهرزاده هام خوابیدم 

درحالی که کوروش هم کنارمه و هنوز نخوابیده . 

از انرژی که برای حرف زدن داره ،

میشه برق یه شهر رو تولید کرد قربونش برم :) 

 

من از چهارشنبه شب اومدم منچستر 

و میخواستم تا جمعه ی آینده بمونم 

اما خوب پری روز که رفته بودیم پیک نیک ،

یه ایمیل از وکیلم گرفتم که دادگاه مربوط به 

مساله حضانت سه شنبه صبح برگزار میشه . 

خدا رو شکر .

خوب روشن شدن تکلیف این دادگاهها 

برای من از تعطیلات مهم تره . 

(کوروش همین الان نشست تو تخت و گفت 

مینا میتونم یه بغل داشته باشم ؟

 بغل سفتشو که گرفت رفت بقیه ی شب رو

تو آغوش خاله اش صبح کنه ) 

حالم معمولیه . خیلی معمولی . 

سعی میکنم کمالگرایی دیوانه کننده ام رو 

تماشا کنم و محلش نذارم 

اما خوب توی تمام سوراخ سنبه های زندگیم هست . 

یه جاهایی داره حتی تبدیل به وسواس میشه برام . 

بیشتر از یکماهه در تلاشم روی یه برنامه ی 

روتین وار برای ایجاد یه دیسیپلین مشخص قابل اتکا متعهد باشم . 

ولی صادقانه برام سخت میشه گاهی .

 البته بیشتر از سخت بودنش

فکر میکنم لذت نبردن ازش اذیتم میکنه . 

دارم فکر میکنم باید یه چیز لذت بخش که 

باعث ارتباط من با خود خودم بشه و 

برای حال خوب خودم باشه هم 

محض رضای خدا انجام بدم آخه ،

اما اینکه چی ؟ مساله درست میکنه برام .

 

به شروع دوباره ی سنتور فکر کردم،

به شماره دوزی فکر کردم ،

به پختن شیرینی هایی که دوست دارم فکر کردم ،

به شروع ورزش فکر کردم ولی هنوز هیچ نتیجه ای نگرفتم . 

حس میکنم دو ماه پیش مسیرم درست تر و راضی کننده تر بود .

 هر چند که الان یه سری کارهای بایدی رو مرتب ترانجام میدم . 

یه مقدار گیج و گنگم خلاصه و 

کلافه ام از اینهمه چالش با خودم داشتن . 

انرژیم از یه جایی که انگار سوراخه داره 

هدر میره و من نمیتونم سوراخ رو پیدا کنم و درز بگیرم انگار :/ 

 

منچستر اومدنم هم داستان های عجیب همیشگیش رو داره . 

هر چی تلاش میکنم شوهر خواهرم رو به دیده ی مهر 

نگاه کنم و با عشق و صلح بهش فکر کنم باز نمیتونم ، 

باز ترجیح میدم هیچوقت تو زندگیم نه ببینمش 

نه حرفش بشه نه بهش فکر کنم . 

زیبایی که این سری خلق کرده اینه که 

به خواهرم گفته شنیدم مینا دوست پسر گرفته درسته ؟ 

خواهرمم گفته نه و اگه هم بگیره به ما ربطی نداره . 

اونم گفته نه من از نظر اخلاقی نمیتونم 

اینو قبول کنم وقتی هنوز حکم طلاقش نیومده :) 

زیبا نیست ؟ 

حالا از کجا شنیده ؟ 

از گوشی خواهرم صاف رفته تو مسیجای من و 

خونده که من به آبجیم خبر دادم حمید خونه گرفته . 

خواهرم رو خیلی دوست دارم . 

ارتباطمون نسبتا خیلی خوبه .

بچه هاش منو دوست دارن و دوستشون دارم .

با اینحال گاهی با خودم میگم فکر میکنم یه روزی 

اصلا دلم دیگه نخواد بیام اینجا . 

روز اولی که رسیدم گیر داده بود پسر عموی شوهرم 

تو ایران فوت کرده ماه پیش و تو بیا برای تسلیت 

ببرمت خونه ی داداشش که اینجاست .

(یعنی اون یکی پسرهموی شوهرش)

گفتم آبجی من واقعا دوست ندارم .

گفت اینا برای فوت عموهای ما اومدن به من تسلیت گفتن .

گفتم خوب من چی کاره ام الان ؟ 

تو هم که رفتی مراسم اینا با من چکار داری ؟ 

هی گفت نه زشته نه ناراحت میشن ،حالا تو که نمیمیری بیای … 

آخرم خودش کوتاه اومد ول کرد کله ی کچل منو …

از این طرف لباسی رو که من خونه ی بابای خودم 

تو خانوادم جلو همین شوهر خواهرا میپوشیدم و 

وسط انگلیس لعنتی روزی هزارتاشو میبینن تو خیابون ،

 دوست نداره تو خونه اش بپوشم . 

حالا لباسم چیه ؟ تی شرت و شلوارک کوتاه . 

این چیزا باعث میشه دلم بخواد سرمو تو دیوار بکوبم . 

بهش گفتم میخوام برم لبم رو ژل بزنم یه ذره ،

 گفت بذار روز آخر که شوهر من نبینه !! چرا ؟ 

چون ضد ارزشای ایشونه این قر و فر ها و 

معتقده من که بی صاحبم برا کی میرم این کارو میکنم ؟ 

واقعا همینجوری میگه ها . 

یه بار یه کار قرتی کرده بودم میگفت یه داداش و بابایی هم نداری اینجا

 شوهری هم نیست،بی صاحاب موندی معلوم نیست برا چی فلان کارو کردی … 

اون روز البته من ساکت نموندم و در کمال ادب بهش 

گفتم دوره ی زن از متعلقات مردهاست سر اومده 

و کارای منم به کسی ربطی نداره 

ولی باز حرص میخورم که از خودش بدتر خواهرم 

نگرانه که اون چی فکر میکنه . 

از یه طرف خوب من اینجا جز خواهرم کیو دارم ؟ 

دلم نمیخواد رابطه ام باهاش قطع بشه 

از اون طرف این چیز ها همیشه منو آزار میدن 

گاهی به خودم میگم مینا بیخیال 

حالا مثلا به احترام خونه اش ، سه تا شلوار رو هم بپوش اصن . 

ولی بیشتر اوقات این فشاری که بهم اجبار میشه خودم نباشم ، 

این رفتارِ نماینده ی این تفکر که تو اگه خودت باشی مادیگه دوستت نداریم آزارم میده جداً :(

چقدر من نمیتونم از خودم مراقبت کنم واقعا … 

حتی امید که اونهمه عزیز قلبمه هر بار حرف میزنیم 

یه متلک نا به جا درمورد تربیت کوروش بهم میگه . 

چرا آدم هایی که دوستشون دارم دلشون میاد آزارم بدن واقعا ؟ 

یا چرا فکر میکنن من صدمه نمیبینم از رفتارشون وحرفاشون ؟؟ 

 

 

ای بابا میخواستم پست خوبی بنویسم بعد این مدت اونم اینجوری شد آخر شبی … 

 

امروز بهی (دوست مشترک من و خواهر) اومده بود اینجا . 

یکشنبه هم من میرم خونه اش شبم میمونم . 

خیلی خوش گذشت زنونه و باز اونجای قلبم که احتیاج 

به رفیق صمیمی برای معاشرت حضوری داره تیر کشید … 

شراب سفید نوشیدیم و بساط باربکیو راه انداختیم و 

به حد مرگ خندیدیم و خاطره گفتیم و اعتراف کردیم و این حرفا… 

 

فدای کوروش بشم . وقتایی که میارمش منچستر و 

با بچه ی خواهرم و بهی اینجوری شاد و خوشحال بازی میکنه 

یادم میفته بچم چقدر تنهاست تو خونه ی خودم … 

 

جدیدا مرتب بهم میگه من کی میتونم یه برادر یا سیستر داشته باشم ؟ 

و من تو دلم میگم اگه بابات تر نمیزد به ازدواجمون الان صد در صد چهار نفر بودیم . 

چند روز پیش بهم میگفت دیگه وقتشه با یکی مِری کنی مینا . 

گفتم مامان من میخوام یه سینگل مام باشم دوست ندارم ازدواج کنم . 

گفت ولی اینجوری نمیشه من یه بابا احتیاج دارم که سه نفری زندگی کنیم . 

گفتم تو خودت بابا داری ،میدونم خیلی وقته ندیدیش ولی بابات همونه . 

یه ذره فکر کرد گفت میدونی؟ من فکر میکنم بابام مرده که دیگه نمیاد . 

سعی میکنم با این مکالمه ها نابود نشم .

سعی میکنم بفهمم این تجربه مال کوروشه و من نمیتونم توش دست ببرم . 

من فقط میتونم سعی کنم مادر خوبی باشم. 

تو ایمیل وکیل نوشته شده پدر همچنان هیچ جوابی به تماس های دادگاه نداده تا به الان ،

 فقط از اون طرف استوریهای سوزناک میذاره خطاب به من که آرررره 

من گوسفند بودم مینا گرگ بود منو درید :))  

خدایا هرچیزی خوب و خیر و طرح الهی توست ، 

توی دادگاه همون بشه . آمین 

دیگه باید برم بخوابم قشنگ ها . 

امیدوارم هفته ی خوبی داشته باشید :)

مرسی که چراغ اینجا رو روشن میکنید با حضورتون .

مرسی که میشه باهاتون گپ زد درست و حسابی .

ماچ و موچ بهتون .

۳ موافق ۰ مخالف

ووی مینا شوهر خواهر منچستر منو روی اعصابه منه ها یعنی احساس میکنم خودمون هم در شهری که بودیم همیشه این حرفها بوده در مورد زنی که میخواد برای دل خودش یه کاری کنه، در مورد امید تا کسی خودش بچه نداشته باشه و چالش های عجیب غریب با یه بچه را ندیده باشه هیچ وقت نمیدونه تربیت کردن به زبان اسان هست هر چند اینم یه نوع والدگری برای دیگران چون ممکن یه چیزی برای تو ملاک تربیت باشه برای دیگه حق طلبی و یا جراتمندی و.... خودت درگیر اینا نکن رابطه ات را با خواهرت حفظ کن هر چی باشه خواهره هر چند به نظرم اونم باید یکم محتاط باشه نسبت به پیام هاش با تو و یا اطلاعاتی که میدونه ببیخشید فک کنم خودمم نسخه پیچیدم

😂😂
آره قشنگ انگار همشهری خودمونه

جیگرتو ،مرسی از نظرت ❤️

معلومه کجایی مینا جان؟

بیا بنویس برامون

ببهشیییییددددددد

کجایی دختر؟ نگرانتم

اومددددم

کجایی دختر .....کاش یه خبر از خودت میدادی

ببخشید واقعا اومدم

مینا جانم حالت چطوره؟ 💚

عزیز دلم رها جان اومدم

مینا جانم سلام

خودت میدونی آدم هر جوری زندگی کنه هستن کسانی که براشون خوشایند نیست و نمیتونن هم سکوت کنن. 

یا باید با این حرف ها و برخوردها کنار بیای یا باید ازشون دوری کنی. 

مهم اینه که خودت بدونی زندگیت درسته. 

 

در مورد دادگاه حضانت هم برات بهترین رو ارزو میکنم. بیا برامون بنویس خانوم گل 

سلام به روی ماهت باران قشنگ 

کاملا درسته باران 
امروز با تراپیستم هم در این مورد حرف میزدم . فکر میکنم از این به بعد برام راحت تر باشه .

ممنون زیبا . حتما خیلی زود مینویسم . 
مرسی از حضورت❤️

مینا...

ماها واقعا مجبور و محکوم به این نیستیم که هر آدم و... رو تحمل کنیم. واقعا رک بودن با گستاخی متفاوته. رک بودن مال من و برای منه. درباره منه. گستاخی مدام توش، تو هست.

ما مجبور به تحمل و سکوت در برابر گستاخی آدمها نیستیم. مجبور نیستیم راضی کننده باشیم و پذیرای هر رفتار. کسانی که بارها پاشون رو میذارند روی حریم های شخصی و خط قرمزهای ما نمیشه که انتظار احترام داشته باشند.

جمله هرکس و هررفتار و هر عقیده و هر مدل آدمی قابل احترامه به نظرم کلیشه ای بیش نیست و کاملا قابل نقده چون گاهی اون حرف ها و عقیده ها مدل ها روی گردن ما رو و روی حریم شخصی ما فشار میارند.

ما به خاطر خشم که درست ترین احساس منطبق بر این مسائل هست، نباید احساس گناه یا تردید کنیم...

و میفهمم درباره خواهرت چقدر سخته. و سخت تر اینکه تمامی نداره عشق و نفرت ما درباره یک موجود. حتی مادر به فرزندش!

نباید به خاطر احساسات درست این لحظات، به خودمون حمله ور بشیم. این قدم مهمی هست در رها نکردن خود...

و البته هرآنچه اون بیرون رو باید بیاریم درون و در خود بررسی کنیم. اگر برای موردی خیلی دیگه، بیش از حد بهم میریزم،، چرا.. چون بهم ریختن طبیعیه. خیلی بهم ریختن اما بررسی که میشه پر از آگاهی و عبوره...

خوبه که بتونیم به خاطر حال و احساس مون به خودمون حق بدیم. من حق دارم وقتی کسی به حریم شخصیم ژل لب و دوست پسر و... تعرض میکنه، خشم رو تجربه کنم. چون بهم تجاوز شده. حالا از اتفاق بیرونی برسم به درون.... 

سایه عزیز …

موافقم سایه ی زیبا .  این وسط من یه نکته ی مهمی از یادم رفته بود که امروز با مائده برام روشن شد . 
از این به بعد بهتر میتونم از خودم مراقبت کنم به امید خدا .

دقیقا چون مساله ی ارتباط با خواهرم برای من مهمه کمی پیچیده شده تا به اینجا .

میبوسمت عزیز❤️

الان داشتم جوابت به کامنت نوشا رو می‌خوندم آقا من دارم شاخ درمیارم 

فامیلای خودش کون لخت اونوقت دیواری کوتاه تر از دیوار تو پیدا نکردن 

عجب رویی داره این شوهر خواهرت من جای تو بودم از حرصش ده سی سی ژل تزریق میکردم  والا چه آقا بالا سری شده واسه خودش (چرا من اینقدر حرص میخورم😐😉)

 

حرص نخور‌حالا 😂😂


شوهر خواهر‌من و کل قومش خیلی ریسیست هستن و هیچکس رو جز خودشون آدم نمیدونن . نمیفهمم چرا اوند خواهر غیر کورد من رو گرفت این وسط .

توی فکرتم مینا جان. امیدوارم دادگاه به نتیجه‌ی خوبی رسیده باشه. 

ممنون ژاله ی عزیز به زودی مینویسم . خیلی کامنتت ارزشمند بود برام ❤️

خب پس اگه قانونشون نیست که هیچی

والا خونه خیلیا قوانین سختگیرانه‌تر از هر حکومتیه :)) گفتم شاید از اونان.

سلام مینایی جان.

صبحت بخیر.

این پستت رو با قلب پر از اندوه خوندم... اون لحظه که داشتم پستت رو میخوندم خودم حال درونیم خیلی بد بود و اونجایی که کوروش گفت فکر میکنم بابام مرده اشک از چشمام روونه شد... 

دقیقا همون حس و حالی که من خیلی وقتا تجربه ش کردم.اینکه درست وقتایی که بابامو خواستم نبود که نبود...اییی خدا...قلبم تیکه تیکه شد اون قسمتش.

امیدوارم سرنوشت تو و کوروش عزیزم عالی باشه و دادگاه سه شنبه خوب پیش بره براتون.

 

در مورد منچستر و رفتار شوهر خواهرت هم واقعا منزجر میشم.

چقدر زندگی برای یه زن ایرانی سخته که هرکجای دنیا باشه باید این حرفای چرت و پرت رو بشنوه ...اه. اما خودتو ناراحت نکن و سعی کن نسبت بهش تو بی تفاوت ترین حالت ممکن باشی.

 

منم چقدر دلم شروع میخواد..شروع چیزای خوبی که دوسش دارم... 

اینکه میگی گیج و سردرگم هستی و با تمام وجودم درکش میکنم چون خودمم همینطورم و دلم هزارتا کار میخواد که بلکه یکیش حالمو خوب کنه اما خب دریغ از اینکه بتونم ساده ترین و دم دستی ترینشو انجام بدم و استارت بزنم... 

 

مرسی از اینکه برامون مینویسی و میدونی که وقتی پست میذاری و بالای وبلاگم ستاره دار میشه چقدر ذوق میکنم و آرزو میکنم اون ستاره مربوط به آپ شدن وبلاگ تو باشه.

 

منتظر خبرای خوبت هستیم.روزت بخیر.

سلام مهربون ببخش من انقدر دیر کامنتت رو تایید میکنم .


دورت بگردم آخه .

من کلا از رویکردم نسبت به شوهر خواهرم راضی ام . انتظارات خواهرم گاهی اذیتم میکنه .مدام گفتنش و منو درگیر کردنش 

من که احساس تنبلی میکنم آوا . یعنی جز تنبلیم هیچ چیز دیگه ای که به طور واقعی و جدی جلومو‌ بگیره نیست :/

مرسی از حضورت زیبا ❤️

سلام بر مینا جون 

آقا این شوهر خواهرت واسه خودش نوبریه ها خب بگو من آدمم خیلی از کارا رو واسه دل خودم انجام میدم شوهر کیلو چنده 

یه وقتایی سخت نگیر  واسه دل خواهرت یه دو دقیقه می‌رفتی یه تسلیت میگفتی و می اومدی 

نمیدونم والا شایدم بعدش درخواست های این مدلیشون بیشتر بشه !!

جالبه که خواهرت با اینکه سالهاست انگلیس زندگی میکنن اما انگار همون سبک 

ایرونی سنتی پیش میرن 

منم در حال حاضر دوست صمیمی ندارم داشتم ها ولی ازدواج کرد بعدش با هم صمیمی بودیم ولی متوجه شدم هرچی من واسه دوستم میگم اون میزاره کف دست شوهرش  یا تلفن میزاره رو بلندگو  به قول خودش چیز پنهونی با شوهرش نداره و این نشونه ی صمیمیت بین زنو شوهره  .....

سلام خوشگله 


آب تو هاون نمیشه کوبید قشنگم 

دقیقا مهتا مساله همینجاست . من یه بار کوتاه بیام بعدش وارد یه چرخه ای از چیزهایی اینجوری میشم . 
دفعه ی پیش میگفت باید به دختر فامیل شوهرم که عروسی گرفته و به تو هم پیام داده گفته بیای خوشال میشم هدیه ی عروسی بدی . گفتم بابات خوب مامانت خوب من تو این وضعیت خودم چرا باید برای عروسی که نرفتم کادو بدم ؟ 

حالا فکر کن برا اون کادو‌میدادم دو‌روز دیگه خواهرش عروس میشد ، من نه سر پیاز بودم نه ته پیاز باید به اون یکی هم کادو میدادم :)) زیبا نیست؟؟

دوستت 😂😂😂

سلام 

منم یه مدت هدفم جنگیدن با ارزش ها بود دیدم اینجوری نمیشه .اختلاف پیش میاد و اولین نفر اعصاب خودم خرد میشه .پس خیلی یواش یواش طرز زندگی و پوشیدن خودت رو جلو ببر.جوری روندش رو ادامه بدی اما نه یک دفعه

ولی خب راجع به حکم طلاق با شوهر خواهر هم عقیده ام.کسی که هنوز قانونی کسی تو زندگیشه نباید دیت کنه یا کسی تو زندگیش باشه. البته درک میکنم خیلی هم موقعیت سختیه یه جور معلق بودن تو پروسه طلاق هست.نه دل و احساسی داری به نفر قبلی و از اون طرف یه زنجیری به خاطر ازدواج قبلی دست ها رو بسته.

راجع به خونه خواهر رفتن هم به نظرم حمایت عاطفی خواهرت به این می ارزه که بازم بری خونشون.

سلام عزیز .


برای کسایی که همیشه نگاهشون به آدمه که انتقاد کنن دیگه فرقی نمیکنه واقعا اروم اروم و یهو :) به نظر من البته .

این زنجیر هایی که میگی رو عقاید نه که تعصبات آدمها ایجاد میکنه .

شما فکر کن به چراییش . همینکه میگی ادم تا وقتی قانونی اسم کسی تو شناسنامه شه نباید دیت کنه . چرا ؟ 
تعهد رو آدم به یک رابطه میتونه داشته باشه یا به احساسی که به شخصی داره یا به حضور شخص . 
واقعا یه زنی که یه سال و نیمه با شوهر سابقش زندگی نمیکنه و طرف هم نمیاد طلاقش بده و هیچ عشقی هم نمونده  به چی باید متعهد عمل کنه؟ به رابطه ای که نیست و به شخصی که نیست چطور میشه تعهد داشت ؟ 

اونقدری هنوز به خواهرم عشق دارم که رابطه ام‌رو باهاش حفظ کنم واقعا :) 
مرسی از نظرت زیبا ❤️

یه تناقضی تو حرفات می بینم مینا 

تو دوست داری خود واقعیت باشی و دیگران تو رو همونطور که هستی بپذیرن؟ 

بعد خودت نمیخوای دیگران رو همونطور که هستن بپذیری و از رفتارهاشون آزار می بینی؟

عجیب نیست این طرز فکر ؟

شوهر خواهرت افکارش همینه خواهرت هم همینطور امید هم چیزی که خودش فکر میکنه درسته و باید بگه میگه تو چرا اذیت میشی وقتی اونا خودشون رو ابراز می کنن؟

باید حق بدی اونا هم آزار ببینن از چیزی که تو هستی و رفتار می کنی و مورد پسند اونا نیست. 

 

ارتباط همینه دیگه قرار نیست ما فقط با کسانی در ارتباط باشیم که رفتارها و طرز فکرشون ما رو آزار نده ما کلی فامیل داریم که مجبوریم به خاطر یه سری خویشاوندیها نگهشون داریم و مجبوریم هم تحمل کنیم و هم به این فکر کنیم که اونا هم دارن ما رو تحمل می کنن تا ارتباطه حفظ بشه 

در کل خود تو هم داری توسط اونها تحمل میشی رفیق سخت نگیر

نسیم قشنگ من از طرز تفکر و عقیده شون مادامی که توی مغز و زندگی خودشونه ناراحت نمیشم ،

حتی از انتظار و درخواستشون ازم ناراحت نمیشن .
اونها آزادن که از من بخوان و حرفم اینه منم آزادم که رد کنم .
حرفم اینه آزادن بدشون بیاد و فکر کنن من خرابم که ژل لب میزنم ولی منم آزادم نادیده بگیرم و کار خودمو بکنم .

این ناراحتم میکنه که عقایدشون رو مثل آخوند ها به زور میخوان تو زندگی و رفتار و گفتار من هم جاری کنن و خواهرم که خیلی هم دوستش دارم منو گاهی واقعا شکنجه ی عاطفی میکنه برای فشار آوردن بهم .

با اینهمه واقعا تلاشم همینه بدون دلخوری تحمل کنم .ولی ته قلبم ناراحت میشم ❤️

یکی از دوستان خواهرم سه سال پیش به انگلیس مهاجرت کرد و مجرد هست اوایل که مهاجرت کرده بود خیلی افسردگی داشت و همش بابت هم خونه ای هاش شکایت میکرد که اذیت میکنند و حتی یکی از هم خونه ای هاش یک شب مست کرده بوده و یک قابلمه آب جوش میریزه به بدن دوست خواهرم و پوستش به کل میسوزه و خلاصه که می افته زندان و الان دوست خواهرم تحت مداوا هست و بیچاره حسابی بدنش سوخته. بعدش دیگه اوضاع روحیش بدتر میشه و برای اینکه حال دلش خوب بشه رو میاره به انجام کارهای هنری. اونم مثل خودت شماره دوزی انجام میده یا شمع های خیلی قشنگ و معطر درست میکنه یا با نخ مکرومه کیف و جا دستمال کاغذی و چیزهای تزئینی درست میکنه و تو بازار هنرهای دستی اونجا به فروش میرسونه تو بازارهای محلی. خیلی هم خوشحال و راضیه و میگه اینجا تو انگلیس خیلی از هنرهای دستی استقبال میشه و میخرن حتی پیج هم داره.

به نظرم برو تو کار هنر و کلا هر کاری که میدونی هم علاقه داری هم درآمد زا هست انجام بده. درآمد داشتن خودش انگیزه و انرژی میده و روحیت بهتر میشه با پولی که در میاری میتونی مایحتاجت رو بخری زندگیت رونق میگیره . 

تو الان یک پسر گل داری و این خیلی خوبه. میتونی به پسرت یاد بدی که میتونید با کمک همدیگه پیشرفت کنید. از کمک ها و حمایت های دولتی استفاده کن و حتی شده تو نت و یوتیوب آموزش ببین و بالاخره یک کاریو شروع کن. اولش سخته اما بعد آسون میشه و قلق کار دستت میاد.

خیلی چشمام قلبی شد آیدا از خوندن کامنتت .

از عاقبت اون دختر .
چی بگم ، من اینجا بازار محلی اینا نمیشناسم و اصلا نظری ندارم این کارها فروش میرن نمیرن یا چی … 
ولی درست میگی درآمد داشتن خیلی خوبه…

مرسی عزیز . ❤️

حستو درباره رفتار شوهر خواهرت کاملا درک میکنم ولی خب به قول خودت، چون جز خواهرت مگه کیو داری اونجا؟ فرضا ۳ تا شلوارم روی هم بپوشی چیزی نمیشه... اینم که خواهرت تفکرات شوهرش رو گرفته یا حتی اگه نگرفته باشه نگران ناراحت شدنشه حق داره... آدما شخصیتای متفاوتی دارن و حقیقتا منم بودم حوصله‌ام نمیکشید بخاطر خواهرم یا صمیمی‌ترین دوستم یا ... بخوام بیخودی با همسرم بحث کنم و توقع دارم اونا وقتی میان خونه‌ام به قوانین حاکم بر خونه احترام بذارن همونطور که وقتی من میرم خونه اونا هر چقدرم قوانین‌شون برام قابل درک نباشه احترام میذارم و عمل میکنم. چون بشدت از بحث و دلخوری فراریم و این احترام گذاشتن به قوانین هم تغییر شخصیت خودم نمیدونم چون واقعا هر خونه و خانواده‌ای عین یه کشوره و فرق دارن باهم همونطور که خیلی از قوانین کشورها چه خوب چه بد تو کشورهای دیگه وجود نداره توی خونه‌هام همینه دیگه.

عزیز دلم این بخث ها و اختلاف هاشون به من ربطی نداره آخه . 

بیست ساله زندگیشون همینه ولی الان شوهرش تا زهرش رو نریزه آروم نمیشه انگار .
از فامیلای خودش که دایم هم میان خونشون کون لخت تر و تزریق بکن و عمل بکن تر توی اروپا نیست . ولی اونا اشکال نداره به من که میرسه اخلاقیاتش فلان میشه .
برای همین یک اینکه این قانون خونشون نیست قانونشون برای شخص من و هرکسیه که فامیل شوهرش نباشه
دو اینکه مگه جمهوری اسلامیه که بگن قانون اینجا فلانه تو باید احترام بذاری و هر کی دوست خداره جمع کنه بره ، خواهرمه ناسلامتی . ❤️

مینا جانم سلام

امیدوارم حالت خوب باشه

راستش من کم کم شاکی میشم چرا اخه دیر به دیر میاد مینویسه ولی خب تو انگار یجورایی منو خام میکنی هربار😅

ورژن ایرانی اکثر خانواده ها همینه،خانم ایرانی رو مجبور میکنن خودشو سانسور کنه.همین من چندتا روی متفاوت دارم که باید هرکدومو درحضور دسته خاصی اجرا کنم متاسفانه و این باعث میشه از یه عده دوری کنم

یکی از عزیزترین ادمای زندگیم مجبورم کرد بهش بگم من مسلمون نیستم چون گیر میداد که اگه مسلمونی باید اینجوری باشی و اونجوری باشه بعدش انگار یه چیزی خالی شد تو وجودم کاش اینکارو نمیکرد 

بمیرم برای دل کوروش با این تفکراتش از بچگی دور بوده از باباش برای همین فقط یه بابا میخواد انگار زیاد پافشاری نداره رو بابای واقعیش نمیدونم این خوبه یا بد دقیقا

 

سلام قشنگ جان ممنونم 


وای مرسی که خام میشی دخترم :)

فقط خانواده نیست کلا آدمها هر چی نزدیک تر فشارهاشون بیشتر 

منم نمیدونم ولی الهی که خیر باشه . ❤️

مینا جانم من میتونم بفهمم چقدر تلاش میکنی واسه اینکه روی پاهات بایستی و زندگی کنی.تلاشهات  تو رو به مقصد میرسونه.صبوری کردنهات جواب میده.راجع به خواهرت هم نظر شخصی من اینه که رازهات رو نگو.به هرحال همسری داره با عقاید عجیب مخصوص به خودش...مطمین باش جایگاه هیچ حرفی امن تر از قلب خودت نیست.اما اگر لازمه با کسی حرف بزنی به دوستهات بگی بهتره....البته که این فقط یه نظر از جانب منه.میتونه درست نباشه.

یه چیزی که منو قربانی کرد توی روابطم با اطرافیان این جمله بود:مگه من غیر فلانی کسی رو دارم؟

البته تو آگاهانه رفتار میکنی ولی دوست داشتم بهت بگم تا تجربه های منو تو تجربه نکنی.

دلم برات تنگ شده مینا لندنی🥲😘

سلام سارای عزیزم .


خوب اگه یه سری چیزها رو نگم مجبورم همش قایمکی زندگی کنم سارا . درواقع چیزهایی رو برای خاطر حرف زدن نه برای راحتی خودم میگم . 
حمید یکیشونه 

اووم متوجه ام . 

مرسی سارای رشتی عزیزم دل من هم مهربون ❤️

سلام مینای عزیزم. وای از صحبتای کوروش کوچولو که برای خودش و توی ذهن کودکانه‌ی خودش چجوری داره با رنج‌هاش کنار میاد. 💔 بچه‌ها روان قوی‌ای دارن من توی دختر خودمم دیدم اینو. من هزار بار قلبم می‌شکنه وقتی می‌بینم به شیوه‌ی خودش با درداش سروکله می‌زنه. امیدوارم سه‌شنبه خیر باشه برات. 

سلام قشنگم .


بچه ها خیلی عجیبن . با چیزهای بزرگ انقدر قشنگ کنار میان تو دنیای خودشون بعد آدم بهشون بگه بالا چشمت ابروعه یهو میبینی تو بزرگسالی براش میرن تراپی :)) 😂

وای مینا سرم سوت کشید ...
واقعا بنظرت بودن با آدمایی که همچین تفکراتی دارن بهتر از نبودنشونه ؟! یعنی چی که صاحب نداری ؟!
واقعا چی میشه که آدمایی با این شیوه و تفکر میرن خارج از کشور زندگی کنن ؟! والا ایران براشون بهترین جاست ، بشینن زن و بچه اشون رو محدود کنن حداقل در تضاد با جامعه نیست ... فکر کن همچین آدمی با دخترشون در نوجوانی چه رفتاری داره ؟! تو جامعه و مدرسه انگلیسی میخواد بگه شلوارک نپوش دوست پسر نداشته باش ؟!

بخدا صدتا دوست میتونن از خواهر به آدم صمیمی تر باشن ! 
بهم بگو بی عاطفه ولـی من باشم ول میکنم همچین خواهر یا برادریو که بخواد ماهیت خودم رو انکار کنه ! آدم وقتی رابطه اش خودش نباشه که لذت نمیبره فقط که ارتباط خونی نیست ...

راجع به تربیت بچه دیگری نظر دادن هم فقط در صورت اذیت شدن خود شخص بنظرم جایزه !
ببین خواهر من مثلا اعتقاد داره بچه هاش رو نباید محدود کنه بچه هاش حد و مرز ندارن مثلا میبینی با قاشق چوبی داره میزنه به تلویزیون کیکش رو میریزه رو زمین بدون هیچ مسئولیتی میاد بالشت میذاره میره رو دسته مبل و میپره پایین جیغ و فریاد میزنن ! خوب همه اینا برا ما که بزرگسالیم اذیت کننده است من میگم وقتی خودتون هستین مثل باغ وحش رفتار کنید اما جوری بچه اتون رو تربیت کنید که میاد خونه ما آدم باشه یا خودتون دنبالش باشید گند نزنه به زندگی و خودتون جمعش کنید که نمیکنه! باقیش به من ربطی نداره ممکنه تو دلم قضاوت کنم وای بچه اش چه لوسه و فلان و فلان ولی میگم پس فردا اگر لوزر شد تو اجتماع به خودشون مربوطه بچه خودشه فقط رو اعصاب من نره برام مهم نیست دیگه :)))

همه اینا رو گفتم که بگم اگر مستقیما بچه تو توهین و اذیتی نکرده به امید بیخود میکنه که نظر میده بشینه بچه خودش رو تربیت کنه ... آدما از رو صمیمیت به خودشون اجازه میدن هر نظری که ممکنه بدن 

همینا دیگه
کلی حال خوب برات :) :*

راسینال عزیزم خوب شوهر خواهرم خانواده ی من نیست .نه مسلما بود و نبودش برای من فرق نمیکنه .

ولی مساله ی خواهرم فرق میکنه .
این رو قبول دارم گاهی ارتباطات دوستی خیلی عمیق تر از ارتباطات خانوادگی میتونن بشن ولی اون ارتباط ها رو تو خیابون برای آدم نریختن . من دوستای اونجوری دارم ولی توی ایرانن .آدمی که ماهیت خودش رو انکار میکنه دیگه چجوری مال منو نکنه ؟ 
با اینهمه بازم هیچکس خانواده ی آدم نمیشه . هیچکس یه خواهر خوب نمیشه .مساله صمیمیت نیست. مساله اینه خواهر تو جونش رو برای تو میده ولی دوست واقعا یکی از هزاران اونجوری پیش میاد .
دقیقا شوهرخواهرم الان همیشه برای دختر هشت ساله اش مواظب لباسهاشه آروم آروم و کلی به همین کوروش فسقلی حساسه .
ولی در روی این پاشنه نمیچرخه که بعدا این دخترها برای چنین باباهایی نوشابه باز کنن .

درمورد بچه ها هم طبیعتشون آزادیه ،تا جایی که به دیگران و خودشون آسیب نزنن . نمیشه انتظار داشت بچه کتاب بگیره دستش بره رو مبل بشینه نه بپره نه صدای بلند داشته باشه . ولی خوب حالا بقول تو باید در چارچوب مشاهده و‌حراقبت خانوادشون باشن . چند وقت پیش یه بنده خدایی اومده بود خونه ی خواهرم بچه اش دو تا لیوان شیشه ای بلند کرده و شروع کرده کوبیدن به هم ، گفته ولش کنید بچه باید خودش تجربه کنه . آبجیم گفته لیوان شیشه ای و خطرناک رو ببر خونه ی خودت تجربه کنه :))

مرسی عزیز برای تو هم . ❤️

سلام مینایی امیدوارم سفر بهت خوش بگذره عزیزم

در مورد روتین هات و کمال گرایی 

بیا برای یک بار هم شده از دست از سرکچل خودت بردار

هزار کارو باهم شروع نکن

روتین چیه واقعا؟برگرد به خودت به اون ادمی که تو ساوه بودی فکر کن

به ادمی که تو شمال بودی فکر کن!

ایا تو همون مینایی؟ روتین هات ایا تغییر نکرده؟

چرا فکر میکنی روتین یعنی پاشی هر روز مثلا 600 لیوان اب بنوشی

یوگا کنی 

بری 100 کیلومتر بدویی

بعد برگردی کار کنی

در تربیت بچه ات و مادریت هم 100 باشی؟

چرا میذاری دنیا بهت بگه چی واسه تو خوبه؟

یا کاری که بقیه در صفحات اجتماعی به نمایش میذارن بهت حس عدم کفایت بده؟

روتین یعنی اینکه تو الان متوجه میشی شوهر خواهرت داره باهات چطوری رفتار میکنه ومیفهمی آزارگر و ... و یه جاهایی جلوشون می ایستی

ایا مینای قبلی هم همین کار رو میکرد؟

اصلا از کی متوجه شدی اینا ازارگرن؟

کی شد به مینا حق دادی خودش انتخاب کنه و کسی حق نداره انتخابهاش رو زیر سوال ببره؟

بعدم اگر قرار یه روتینی رو شروع کنی که برای حالت بهتر باشه

و برای سلامتیت فقط یه دونه رو شروع کن 

نه همه رو باهم!

ورزش کردن اصلا کار آسونی نیست

من بعد چندسال هنوز گاهی پیش میاد یه روزایی خودمو به زور راضی کنم برم باشگاه!

پس فکر نکن همه ی روتین ها باید لذت رو در تو فعال کنه!

عزیزم اصن لذت رو بذار کنار!

ما مریض میشیم دارو میخوریم دارو خوشمزه است؟

تلخه ولی برامون خوبه پس راس یه ساعت خاصی انجامش می دیم

بیا اصل تعهد بیار تو زندگیت اصل لذت رو بی خیال شو

اگر قرار باشه ما هرروز حالمون خوب باشه یا لذت ببریم از همه چی واقعا اونجا بهشته دیگه و ما مردیم!

شک کن بهش!

قرار یه کارهایی هم بهمون لذت ندن اما برامون خوب باشن!

 

سلام عزیز دل مرسی ازت


عسلم اتفاقا تو شروع جدیدم برنامه ی خیلی خلوتی چیدم و سرم شلوغ نیست 

موجای عزیز هدف من از تمرین روتین دقیقا تمرین تعهد به خوده و هیچ ربطی به دیکته ی دنیا نداره .هدف اینه پتانسیل های من توی سر گردانی و شلختگی هدر نره و زمینه رو برای قدم های بزرگ برداشتن آماده کنم .هدف اینه کارهای بیهوده رها بشن و اولیت های مهم جایگزین تا من از خودم احساس رضایت کنم .
اون بی برنامه ولی خوب پیش رفتن برای آدمهایی هست که دیسیپلین توی وجودشون هست .برای آدمهایی مثل من باید خودم کمک کنم تا ایجاد بشه .
و منظورم از لذت اونهمه سطحی نبود موجا . منظورم اینه مثلا آب خوردن یه چیز واجبه ، باید انجام بدم .چون دقیقا خودت گفتی برام خوبه .ولی سنتور زدن یا یه چیز اینچنینی برای آرامش روحمه و برای آدم آرامش واقعی میاره .

البته همه ی این مفاهیم برای خودم فعلا در مرحله ی تست کردنه و تعصبی ندارم بگم درست فکر میکنم . 
عزیز دلمی
❤️

مینای عزیزم سلام

امیدوارم صبح با حال خوب بلند بشی 

من فکر میکنم ته تغاری بودنت و ساپورت کردنت توسط خانواده باعث میشه تو رو همون ته تغاری کوچولو ببینن و راحت اون چیزهایی که بنظرشون عیبه رو بهت بگن.چون عکر میکنن باید مواظبت باشن و بگن تا اصلاح کنی.

شاید البته.ما یه اخلاق بد که تو خانواده داریم از سر صمیمیت ،تر میزنیم به شخصیت و زندگی هم.چرا این شکلی هستی چرا خونت اینجوریه چرا رابطه ات با همسر اینجوریه چرا اینکارو نمیکنی چرا اونو میکنی.بیشتر از همه هم‌من این مدلی بودم.الان که خواهرام به خودم میگن،چون حسابی زندگیم به فنا رفته و خونه زندگیم شبیه زندگی نیست،میبینم چقدر انرژی ادمو میگیره.دیگه تا حدی که یکی از خواهرای متاهلم که با یکی وارد رابطه شده هم هیچی نگفتم گفت چرا چیزی نمیگی گفتم مگه بچه ای مگه خودت عقلت کمه ،۴۵سالته.چی بگم.من.و به خواهر کوچیکمم گفت بهش نتازید اون خودش اوضاع روحیش داغونه.خیلی بده این اخلاق 

برای داماد دو راح حل هست یا خودت باشی و بجنگی که انرژی زیادی ازت میبره و شاید الان وقتش نباشه یا یکم اداهاشون رو رعایت کنی فعلا استه بری بیای که گرگه شاخت نزنه به وقت خودش ،خودتو نشون میدی.اروم اروم.بهتر میپذیره.مثلا یک شلوارک یکم بلندتر ،و و و و 

اخ مینا از این خود درگیری،تو کتاب نیچه گریست گفته بود اگر به برتا فکر نمیکردی به چی فکر میکردی؟

من از خودم پرسیدم اگر مساله حال خراب کن فعلی تو ذهنم بلد نبود و دائم منو زمین نمیزد به چی فکر میکردم؟

هیچی نداشتم‌مینا،شابد مغژم عادت کرده برای سیاه نمایی ،برای درگیری برای زمین زدن من.

کاش نسیمم این پیامو بخونه

زهره جانم سلام و ممنون 

خوب یه بخشی از همه ی مسایلی که همیشه در طول عمر من پیشامد کرده با خانواده مربوط به ته تغاری بودمه درسته .

فقط مربوط به خانواده نیست این . خیلی از دوستهای صمیمی هم همینجورن . اصلا مفهوم صمیمیت درست دریافت نمیشه انگار برای خیلی ها .

کار خوبی کردی زهره . اصلا تو اون شرایط آدم وقتی ببینه به شخصیتش حمله میشه بدتر سرکشی میکنه . خیلی سنجیده عنوان کردی که تو خودت بالغی .
آدم گاهی میخواد با چنگ و دندون عزیزاشو از بلا بکشه بیرون اما نمیشه کسی رو مجبور کرد .

نه من نمیخوام بجنگم دیگه . احتیاج به صلح دارم نه اعصاب خردی 
گذاشتم سر وقت بهش بیشتر فکر کنم و کامنت ها رو هم بخونم و از شماها یاد بگیرم 

این هم درسته که ذهن به سیاه نمایی عادت میکنه زهره . و خوشحالم تو سر نخ خیلی چیزها رو خودت بلدی 
آخرین باری که احوالت رو پرسیدم خیلی جواب قشنگ و امید بخشی بهم دادی 
گفتی زندگیت از این رو به اون رو شده و خیلی خوشحالی …  
امیدوارم باز چیزها بهتر بشن برات و راه خودت رو پیدا کنی عزیز . 
❤️

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
این کاشونه رو به بهانه ی زنده نگه داشتن ذوق نوشتن از زندگی درست کردم.
رسم مهمانی تو کاشونه ی من عشق ورزیدنه .
من به تو مهر و دوستی میدم و تو هم توی جهان پخشش کن :)
نویسنده ی این وبلاگ تمام تلاشش رو میکنه که با صداقت و بی پرده تجربه ی زندگیش رو قلم بزنه.
اگه مدل زندگی کردنش رو دوست نداشتی ، حتما میتونی دوستهای خوب هم اندیشه ی خودت رو تو کاشونه ی دیگه ای پیدا کنی و حالشو ببری.
عشق و دوستی من به تک تکتون :)

روی لینک من کی هستم؟ کلیک کن تا بیشتر منو بشناسی .
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان