یه پا اینجا یه پا اونجا :/

بچه ها جون های خودم سلام .

 

ببخشید که هی این طرف اون طرف میکنمتون .(میخوام ته نگیرید در واقع)

 

راستش جدیدا هی میومدم بیان سر میزدم میدیدم کاملا درست شده . مثل قبل با همون سرعت .

دیگه نظر سنجی هم کردم اکثریت رای به برگشتم به بیان دادید.

به هر صورت که اون وبلاگ رو بعنوان قایق نجات نگه میدارم و خدا رو چه دیدی ؟

تکلیف این رسانه ها که درست حسابی مشخص نیست .

 

دیدید که دختر خوبی بودم و این یکی دو روز هم نود درصد وبلاگها رو خوندم هم نظرات پست قبلیم رو تایید کردم و نذاشتم بیات شن .

 

واسه خاطر اون دلتنگی موذی برای دوستهای صمیمیم الهه و زهره و نفیسه چند تایی کلیپ فرستادم و الهه که قربونش برم اشکش دم مشکشه و گریه اش درومده بود و با نفیسه هم چت کردم حسابی .

خیلی دیر به دیر تر با فرفر ارتباط دارم .بعد ازدواجش آروم آروم از اونی که واقعا بود فاصله گرفت . و من بعضی وقتها میبینم که حرفهاش رو نمیفهمم دیگه . ولی خوب یه رشته ی باریکی از ارتباط رو نگه میدارم .یادم نمیره چقدر دوستی باهاش خوب بود و لذت بخش .

 

یه دوست دیگه هم هست که دختر داییمه .خوب در عین اینکه خیلی صمیمی هستیم ولی من همیشه احتیاط میکنم دیگه .

یه دوست دیگه هم دارم نوشین که ازش توی وبلاگ نگفته بودم .ما از بچگی دوست بودیم ولی برای تحصیلات پزشکی پدرش از شهرمون رفتن و ارتباطمون قطع شد .

سه سال پیش توی اینستا پیداش کردم و چون تازه مادر شده بود بهش پیام دادم .

براش گفتم من وقتی مادر شدم کسی اینا رو بهم نگفته بود ولی من بدون اینکه تو بخوای بنظرم رسید بهتره برای تو بگم .

براش گفتم آدمهای اطرافت ممکنه درک نکنن کار بزرگی که تو به اینجا کردی و این سالهای اول قراره بکنی .. پس محتاج تایید و قدردانی نباش و خودت به خودت آفرین بگو .

کسی فشار شب بیداری ها و چاقی ها و ریزش موها و احساس زشتی تو رو درک نمیکنه . خودت خودت رو باباشون در آغوش بگیر.

آدم ها فقط بلدن بگن اینهمه آدم زاییدن و بزرگ کردن اما تو بدون کارت و خودت منحصر به فردید.

گفتم خودت رو لازم نیست غرق بکنی در مراقبت ،برای خودت یه راه گریزی بذار برای بازگشت به خلوت و تجدید دیدار با خود واقعیت .

گفتم اگه یه پشه هم بچه رو نیش بزنه اطرافیان میگن تو کجا بودی پس؟ همه رو دایورت کن به اندام های داخلیت و بدون دهن آدمها همیشه برای انتقاد از مادر بودنت بازه .

گفتم زور نزن مادر عالی باشی چون همیشه چیزی برای انتقاد از خودت پیدا میکنی عوضش مادر کافی باش.

گفتم رابطه ی زناشوییت ممکنه یه مدتی بره روی هوا .صبور باش و به شعله ای که ایجاد میشه دامن نزن .

گفتم و گفتم و گفتم و وویس ها رو فرستادم.

هنوز نمیدونم چرا یهو اون کار رو کردم . با آدمی که دیگه یه سلام علیک هم نداشتیم .

شاید چون خودم برای کوروش خیلی توی ساوه دست تنها بودم .خیلی عذاب هایی کشیدم که نباید .

و میدونی؟ نوشین توی به زانو دراومده ترین ورژن خودش بود وقتی صدامو شنید .

و بعد از اون دوست خیلی صمیمی من شد .

مرتب ارتباط داشتیم .

و همیشه همیشه میگه مینا تو منو نجات دادی .و همیشه هر کی تازه مادر میشه نوشین این زنجیره رو ادامه میده و حرف میزنه و کمک میکنه .

حالا بچه اش سه سالشه .

هیچوقت نشد توی ایران ببینمش متاسفانه .

از یه تونل تاریک و تنگ عبور کرده .

مسئولیت سنگین مادر بودن.

مدیریت رابطه ی به خاک و خون کشیده شده اش.

سر و کله زدن با گم شدگی های خودش ، و امروز؟؟؟ وقتی حرف میزنه تماما شکوه یه زن قدرتمند از صداش شنیده میشه.

حالا وگن شده و مدیتیشن میکنه .

به جای تمرکز روی مشکلات با همسرش رها کرد و به خودش پرداخت .مفهوم توسعه ی فردی رو زندگی کرد .

حالا شوهرش داره با یه نوشین جدید زندگی میکنه و خودش رو با این زن قوی تطبیق میده . زندگیشون داره روی ریل درست میفته که خود نوشین میگه درسته آتش اوایل رو نداره اما چیزی عمیق تر داره بین ما شکل میگیره . و من براش بی اندازه خوشحالم.

 

اوووم کی میشه من برم این دوستهام رو ببینم و بغلشون بگیرم ؟ الهه و نوشین فامیلای دورن پس حتما میتونیم سه نفری همو ببینیم و کیف کنیم .

 

رابطه ی بین من و آبجی توی منچستر هم هر روز داره بهتر میشه.

تنها بدیش به اینه که وقتی بهش حرفی بزنم خصوصی انگار اون حرف رو به همه ی پنج تا خواهرم زدم .

خوب لپ تاپ و سیم کارت منو خواهر خریده بود و من یه ساله دارم بهش قسط میدم .از اونطرف هم چند ماه پیش یه مبلغی ازش قرض کرده بودم .صد و پنجاه پوند مونده بود که پسش بدم . دیروز که پیام میدادیم گفت دیگه نمیخواد اونو بدی و حساب ما از امروز پاکه .

ممنونم ازش . نه بابت پول بلکه مدل حمایت عاطفیش .خواهرای من و احتمالا تا حدی خودم شبیه مامانم هستن .یا یه جوری بهت محبت میکنن که سر از پا نمیشناسی یا از دماغت زندگی رو درمیارن .یه وقت اینجوری یه وقت اونجوری.

برای همین من سعی میکنم خیلی خودم رو در معرض لطف ها قرار ندم . حالا هر وقت برم منچستر برای تولد بچه هاش به همون میزان هدیه میدم .

ولی کلا یه چیزی که جدیدا در مورد خودم کشف کردم اینه همیشه حس میکنم منم که باید بی قید و شرط برای آدمهایی که دوستشون دارم کارهایی بکنم.وقتی اونها وقت میذارن هزینه میکنن یا کوچکترین لطفی من همیشه حس اینکه وااای چجوری جبران کنم دارم .این باعث میشه من نتونم حقیقتا از مورد عشق قرار گرفتن لذت ببرم . چرا واقعا این طوری ام ؟

 

امروز دیوا با یه آقایی به اسم اِلفورد اومده بود اینجا برای اینکه یه حساب کاربری برای مصرف برق من درست کنن .

آقا سیاه پوست و قد بلند و بسیار بشاش بود .

اولش ازم سوال کرد میتونه با کفش داخل بشه ؟ که من بهش گفتم ممنون میشم درش بیاره .

نشستیم دور هم و فرم پر کردیم و این کار ها .

معاشرت با الفورد خیلی لذت بخش بود .

همش یه چیزی پیدا میکرد که بخنده و بخندونه .

روی میز نهار خوری بطری پنج لیتری آبی رنگم بود . گفت عه منم از این ها دارم . گفت البته من باهاش آب خورشیدی درست میکنم.

گفتم منم همینطور. و انگار که آدم فضایی دیده باشه انقددددر تعجب کرد . گفت من هیچکس جز خودم رو نمیشناسم آب خورشیدی بنوشه.

گفتم منم تازه شروع کردم .درمورد علاقه ام به مسایل روحانی و مدیتیشن سوال کرد و بعد گفت وای دلم میخواد دوباره ببینمت و باهات حرف بزنم .

براشون چای با هل و دارچین و گل محمدی دم کردم که خیلی دوستش داشتن .گفت یادم بده از این چای ها درست کنم .

توی خونه بوی قورمه سبزی بود که گفت وای این بوی چیه ؟ یه دونه از اون غذا ایرانی ها؟؟

راستش خیلی پکر بودم وقتی اومدن ولی انقدر انرژی این مرد خوب بود که حالا خیلی سر حالم .

فقط دیگه باید از این به بعد پول برق بدم .نامه ی مالیات هم برام اومده باید اونم بدم .یه وام هم گرفتم قسط اونم باید بدم .این وسط دو ماه دیگه تولد حمید هم هست .برای تعطیلات تابستون هم باید بچه رو چهارتا حای تفریحی ببرم . میخوام ماهی یه بار سینما رو توی برنامه مون بذارم .خلاصه که زندگی پیچیده شده یه ذره اما شکر .

کاش اون کار توی پیتزا شاپ جور شه هر چه زودتر . خیلی خوب بود که میتونستم با کوروش برم .

توی هفته ی گذشته چند روزی خونه ی حمید بودم و این امر به ش مشتبه شده بود من حالا حالاها برنمیگردم .اینه که الان که خونه ی خودمم یه جوریه .ناراحته . نه از دست من . کلا ناراحته.میبینم کم زنگ میزنه .میبینم بی حاله .ولی منم حال و حوصله ی دلداری دادن ندارم .

من باید اعتراف کنم حس میکنم این ارتباط حماقت محض بود.

باید با دیدن اولین نشونه ها پی تنهایی رو به تنم میمالیدم و حمید رو از همه جا بلاک میکردم. عشق و عاشقی واقعا توی حوصله ی من نمیگنجه الان. انقدر خوشحالم خونه ی خودمم روی مبلهای خودم نشستم الان...

روزهای قبل پریودمه و همینم کم بود یه مرد هم احتیاج به حمایت روانیم داشته باشه .

الان اصلا ماجرای تنهایی برام مطرح نیست البته و مساله کوروشه . خیلی حمید رو دوست داره . باهاش کشتی میگیره .مشت میکوبه به دل و جیگرش.از سر و کولش بالا میره .هر چی میخواد براش از اون طرف مهیا میشه . هر روز سراغشو میگیره .

دیروز بهم گفت گوشیتو بدم میخوام بهش پیام بدم .

براش نوشته :

ما به طور جدی احتیاج داریم با هم پنج دور مسابقه بدیم. اگه تو ببازی اخراج میشی.

حمیدم توسعه باشه آماده میشم .

کوروش گفته اوکی خوبه.

اونم گفته عاشقتم شبت بخیر دوست من .

 

از اون طرف تا حالا یه جا نشده حتی یه جا که من و حمید دوتایی رفته باشیم مشغول خوردن قهوه بستنی یا غذا باشیم و نگه وای جای کوروش خیلی خالیه .

 

خلاصه که من روانی ام . بیخودی زندگی رو برای خودم مشکل و پیچیده میکنم همیشه و توش گیر میکنم .

فردا هم که روز آخر مدرسه است .

راستش هیچ خوشحال نیستم .

برام انگار خلوت با خودم دیگه تمومه و این رو دوست ندارم . ولی خوب چه میشه کرد .

امیدوارم زود بگذره و خوش هم بگذره ، هم به من هم به پاره ی دلم کوروش.

 

 

خوب من دیگه باید راه بیفتم برم دنبال کوروشم .خیلی کار دارم برای امروز و جدیدا خیلی زیاد با گوشی وقتم رو تلف میکنم .

در پناه عشق باشید قشنگ ها .

 

 

 

۴ موافق ۰ مخالف

اونقدر همه چی رو روال طبیعی خودشه حرف زدنم نمیاد فقط اینکه لطفا نه به خاطر حمید و نه به خاطر کوروش از خودت نگذر فداکاری نکن و کاری که دوست نداری رو انجام نده 

اونا خودشون باید از پس شرایط روحی عاطفی و دوستی خودشون بر بیان و نیازی نیست تو این وسط از یه چیزایی تو خودت بگذری 

دیگه هرگز به خاطر رودربایستی و به خاطر مهربونی برای هیچ مردی ذره ای فداکاری نکن 

فقط به دوست داشتن و دوست داشته شدن ادامه بده تا وقتی کسی رو پیدا کنی که بتونی رو تمام آینده ی خودت باهاش حساب کنی و اونم شدیدا بهت مشتاق باشه اونوقت می تونی درهای فداکاری رو یه ذره فقط یه ذره باز کنی 

اوووم متوجه ام . 


مرسی نسیم عزیز .

کاش من این رو بکنم تو گوشم .

میبوسمت ❤️

سلام مینای مهربونم.

صبحت بخیر.

من نمیدونم چرا این پستت رو نخونده بودم.ینی خود پست رو دیده بودما...اما فکر میکردم ادامه ی مطلب نداره نمیدونم چرا...الان خیلی اتفاقی دیدم پست رو خوندمت...

خوبه که برگشتی بیان.امیدوارم دیگه اینجا مشکلی برات پیش نیاد و همینجا بمونی.

اوخیی چه خوبه که دوستای خوبی داری و دستت هم درد نکنه که به فکر نوشین بودی و حرفایی که شاید هیچ کس بهش نمیزد رو بهش گفتی.

 

چقدر خوبه معاشرت با آدمایی که انرژی شون مثبته... اصلا انگار آدم روجیه میده...

 

در مورد حمید هم که میدونی من در کل نظرم به این رابطه مثبته.حمید آدم خوبی به نظر میاد و به نظرم ارزش فرصت دادن رو داره..این که یکی هست انقدر تو و شرایطت رو درک میکنه حس خوبیه به نظرم.

 

امیدوارم در کنار کوروش تعطیلات خوبی رو بگذرونین.تعطیلات تابستونی شون چقدره؟ مثل ایران سه ماه از سالو تعطیلن یا کمتر؟

 

دیگه اینکه مواظب خودت باش و بدون که پستاتو با جون و دل میخونم.همیشه شاد باشی رفیق.

سلام آوای عزیز


ماجرای نوشین برام خیلی عجیبه . حتما باید اون حرف ها از دهانی بهش میرسید .

منم همینطور آوا . مظرم به طور کلی مثبته درمورد حمید چون واقعا آدم ارزشمند و خوبی هست .دقت به یه سری جزییات منو این نقطه که هستم نگه میداره .

نه سه ماه نیست .یه ماه و نیمه 
وای خوب خیلی در طول ترم تعطیلی دارن 

عزیز دلمی و ممنونم ازت❤️

آقا من فکر می‌کردم کامنت گذاشتم 

خداروشکر هر دفعه یه چیزی ازت یاد میگیرم ( دایورت کردن به اندام های داخلی) 

 

خیلی مهمه که یک نفر رو وقتی میبینی ذوق و شوق برای دوباره دیدنش داشته باشی و فکر میکنم درمورد حمید این اتفاق نیفتاده  

آب خورشیدی نمیدونم چیه ولی نوش جونت

 

آره خلاصه باز دنبال آموزه های اخلاقی بودی بیا پیش خودم …


با حمید روی یه لبه هستم .
گاهی آره کاهی نه ..حسم اونجوریه .

قربانت . توی گوگل بزن ببین چیه دخترم .❤️

خوش برگشتی به اینجا...بلبلی:))

اینجا بودن خیلی بهتر اپ میکنی سریعتر متوجه میشیم و می خونیمت

در دسترس تری:))

خداروشکر بابت این حس خوبت 

چقدر خوبه که عزت نفست رو برای ارتباط با خانواده حفظ میکنی 

 

مرسی مرسی عزیز دلم .

آره خیلی بهتره ولی اونجا تند تر‌مینوشتم انگار 😂

قربانت .❤️

اخیش بالاخره برگشتی

من همش نگران بودم تو اونور پست بذاری و ستاره متاره هم که نداره و از دست بدمش :))

خوشحالم که خونه خودتی و با برق خودت :)

رابطه ات با حمید هم امیدوارم زودتر تکلیفت رو مشخص کنی و هر تصمیمی میگیری بتونی از پسش بر بیای :)

آره بدی اونجا دقیقا به همین ماجرای ستاره متارشه :))


مرسی قشنگم ❤️

ولکام بک میناجونی

من خیلی از اینجا حس خوبتری میگیرم تا اونجا نمیدونم چرا🤣

در رابطه با حمیدخان به نظرم فعلا رابطه رو همین طور نگه دار نه نزدیک شو نه دور تا ببینی تو زمان های آینده چه تصمیمی بگیری و ایشالا که هر چی باشه برات خیر باشه💜

در حالی برات مینویسم که خودم مدرسه ام اما ذهن و روحم پیش همسرم که مصاحبه کاری داره.. و هی دارم هرچی دعا بلدم میخونم تا اتفاق خوب بیفته برامون.. پس امیدوارم زود بخونیش و برامون انرژی بفرستی🫠

میدونی من زیاد با بلک ها خوب نیستم نمیدونم چرا اما جوری که شما تعریف کردی حس خوب گرفتم از این اقای گوگولی😁 

همینا دیگه ...ماچ بهت 💜

ممنونم نگار عزیز


برای من دیگه فرقی نمیکنه . هرجا سالم باشه مینویسم گمونم 

اوهوم :) خصوصا باید منتظر شم پریودم بیاد و بره ببینم باز همین احوال رو دارم ؟

عزیزم براتون دعای خیر میفرستم . امیدوارم بهترین در ممکن براتون باز بشه .

خیلی مشتی بود اصلا 😅💋
قربانت

چقدر اونچه بین تو و نوشین اتفاق افتاد رو دوست داشتم. واقعا آدم با درک آدم دیگر و روایت قصه ش چه ها که میکنه...

چه مرد سیاه پوست گوگولی ای به نظر میرسه ‌:)

مینا، تو ارتباطت با حمید تعارضی هست انگار که بخشی از تو میخواد این رابطه رو به هرحال خوشحالی کوروش، همراهی های حمید، خواسته های خودت و بخشی از تو نمی خواد و قاطعانه میدونه که این رابطه رو اونجور که حمید میخواد، نمی خواد.. چیزی کم هست برای این بخش دوم در حمید انگار.

در این رفت و آمدها بین بخش های مختلف خودمون ما انگار گاهی مضطرب و گیج میشیم همون که میگیم (اصلا نفهمیدم چی شد و چطور چند سال شد و رفت جلو و من نمی خواستم که....)

و آره همینکه میگی انتخاب های قاطعانه، به خود آگاه شدن ها در خود ماندن ها.. تحمل ها.. ایست دادن ها این پیچیدگی و گیجی رو به سمت روشنی و شفافیت میبره. دسترسی به احساسات خود و در واقعیت امور ماندن و به نشانه های بدنی توجه کردن، خیلی کمک کننده ست...

و این سوال خوبیه که از جمله مهم خودت میاد... چرا میخوام اوضاع رو واسه خودم پیچیده تر کنم؟ آیا از تجربه احساسی اضطرابی تنهایی ای و....  یک چیزی اجتناب میکنم؟ از تحمل خودم؟

 

آره واقعا …


خیلی .حالا باید ببینم واقعا یه روز برام کتاب میاره ؟

درمورد ارتباط با حمید یه دنیا حرف میتونم بنویسم ولی برام خیلی میهمه فعلا .

تا حالا به اون سواله اونجوری توجه نکرده بودم 😞

به نظرم درباره حمید الان تصمیم نگیر که تو دوران پی ام اسی. صبر کن پریودت تموم شه. هورمون هات تنظیم شه و بعد منطقی فکر کن. حتی اگه باز همین تصمیم رو بگیری.

 

مینا، چرا از خودت توقع داری عاشقی رو باهاش تجربه کنی؟ بذار اون دوستت داشته باشه. نمیدونم شایدم این حرفم از سر بی عقلی و نیاز به دوست داشته شدنم الان هست... ولی به طور کلی، حمید خیلی حمایت کرده ازت این مدت. از گوروش. هر وقت حالت بد بوده کوروش رو به کی سپردی؟ خودت خونه کی پناه بردی؟ 

البته باز نمیتونم بگم باهاش ادامه بدی، میگم هر کسی خوبی و بدی داره. زود و عصبی تصمیم نگیر. همین

تصمیم که نگرفتم فقط فکر هام رو گفتم . 

از خودم توقع ندارم عاشقش باشم ، حمید رو دوست دارم و همین برای ارتباط الانم کافیه .

ماچ بهت ❤️

چقدر دوست دارم که انقدر راحت و باجزئیات میتونی بنویسی. من خیلی جلوی خودم رو میگیرم.

من ته دلم حس میکنم حمید به دلت نیست و فقط میتونه یه دوست خوب باشه برات.

آدم گاهی میترسه شفاف بنویسه دو نفر پیدا شن قضاوتش کنن یا مسخره اش کنن یا ناراحتش کنن . طبیعیه


یه جورایی آره هوپ عزیز . ولی فعلا هنوز تفکراتم درمورد حمید و درست و غلط رابطه خیلی محدوده که بخوام قطعی نظر بدم .❤️

مینای عزیزم سلام.امیدوارم دلتنگی هات با چت و وویس و تماس تصویزی کم بشن.

نیازت به داشتن دوست دختر رو کاملا درک میکنم.یادته مینا اون اوایل در مورد حمید چی میگفتم.یه حس افتادن تو عسل داشتم‌برات.الان دیگه اون حسو ندارم و نیازت به داشتن دوست دختر و ارامشی که داره رو بهتر درک میکنم.حمید با همه خوبیهاش،اون فشار عاطفی و جبران

 محبتش از لحاظ عاطفی یکم ادمو معذب میکنه.من اینطور حس میکنم.

از روزیکه گفتی استعفا از مادری انقد دلم میخواد استعفا بدم.میدونی چرا؟ چون نمیتونیم بچه هامون رو اونطور که فکر میکنیم درسته پیش ببریم.و چون توان و حوصله عوض کردن جریان رو نداریم دلمون مرخصی میخواد.منکه امروز برای خودم نوشتم اصلا امسال باشه سال صبح تا شب پای تلویزیون بودن.وقتی نمیتونی عوض کنی و روانت نمیکشه،پس استرس هم نده بزار راحت باشن.

چرا قلل از بارداری کسی به ما نگفته بود والد بودن انقدرررر سخت و پرمسئولیته.انقدری که انگار رنجش بیشتر از کیفشه

سلام قشنگ .

تماس ها مسکن طورن دیگه . 
آره کاشکی از اول با یه خانمی مثل خودم آشنا میشدم هرچند که هیچ دیدار و آشنایی بی دلیل نیست و بنا بوده من همین حمید رو ببینم . 
زهره من فکر میکنم توانش رو داریم . من بارها امتحان کردم و دیدم .. بحث حوصله است . من هربار که حوصله میکنم آگاهانه صبوری میکنم و یادم میمونه قاطعیت و مهربانی باید کنار هم باشن نتیجه میگیرم .

حالا اگه بهت میگفتن بچه دار نمیشدی؟ 
چرا میشدیم چون میخواستیم مادر باشیم . 
رنجش بیشتر از کیفش نیست زهره ، ما گاهی به رنج هاش بیشتر تمرکز میکنیم . 
بوس بهت ❤️

تند تند بنویس مینا

اینجا بهتره چون ستارت برای ما روشن میشه

من نتیجه گرفتم که از فامیل دوست درنمیاد :|

دیگه این که ایشالا تعطیلات خوبی داشته باشه کوروش

اونجا بودم نگهش میداشتم یه وقتایی :دی

سعیم رو میکنم قشنگ .

دختر دایی من دوست خیلی خیلی خوبیه ولی خوب ممکنه الان مدل زندگی منو درک نکنه اصلا .
مرسی عسل خدا کنه :) 
جیگرتووووو .❤️

خوش برگشتی به بیان. مرسی که به فکر ته نگرفتن و نسوختن‌مونی واقعا هوا گرمه ثابت بمونیم میسوزیم!🤣

چقدر در مورد نوشین خوشحال شدم، کاش یکی هم پیدا شده باشه به هانیه‌‌ی مظلوم من کمک کرده باشه... یه دوست فوق العاده‌ی مجازی داشتم که بعد از مادر شدنش دچار افسردگی شد و بعدم به کل غیب شد و هنوزم بعد از حدود ۱۱ سال نگرانشم... امیدوارم اونم یه مینا تو زندگیش اومده باشه و اینکه هنوز ازش بی‌خبرم بخاطر تغییر شماره من باشه و اون حالش خوب باشه...

به نظرم حالا که این اجازه رو دادی با حمید رابطه‌ات یکم احساسی بشه و اونم انقدر کوروش رو دوست داره و کوروشم دوستش داره به نقاط قوتش اهمیت بیشتری بده و سعی کن با همون منطق همیشگیت نقاط ضعفشو اوکی کنی اما اگه به نظرت نقاط ضعفش خیلی بد و زیاد و جدی و غیرقابل رفعه، امیدوارم خیلی سریع و بدون آسیب از این رابطه خارج شی.

چقدر این مرد سیاهپوستی که گفتی دوست داشتنی بود، من ندیده حس خیلی خوبی ازش گرفتم، به نظرم آدم خونگرم و جذابیه امیدوارم از این مدل آدما بیشتر و بیشتر ببینی جانم.

ممنونم ممنونم ☺️

به خدا میبینی ؟؟؟ هیچ کس اینجوری به فکرتون بوده ؟ 
وای چقدر افسردگی بعد از زایمان کوفت و وحشتناکه … هانیه هر جا هستی در پناه عشق و آرامش باشی دختر.

اوهوم مرسی .

خیلی آدم باحالی بود . با هم درباره ی وگن شدن هم حرف زدیم و گفت یه کتاب برات میارم یه روز . واقعا امیدوارم بیاره :)❤️

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
این کاشونه رو به بهانه ی زنده نگه داشتن ذوق نوشتن از زندگی درست کردم.
رسم مهمانی تو کاشونه ی من عشق ورزیدنه .
من به تو مهر و دوستی میدم و تو هم توی جهان پخشش کن :)
نویسنده ی این وبلاگ تمام تلاشش رو میکنه که با صداقت و بی پرده تجربه ی زندگیش رو قلم بزنه.
اگه مدل زندگی کردنش رو دوست نداشتی ، حتما میتونی دوستهای خوب هم اندیشه ی خودت رو تو کاشونه ی دیگه ای پیدا کنی و حالشو ببری.
عشق و دوستی من به تک تکتون :)

روی لینک من کی هستم؟ کلیک کن تا بیشتر منو بشناسی .
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان