پست بیست و هفتم

سلام عزیزای دل.
 
 اومدم عقده ی دل رو بگشایم :)
 
امیدوارم که شماها خوب باشید .
بچه ها دیگه احساس سقوط نمیکنم . خیلی آرومم .انگار برگشتم بالا همون لبه و آماده ام عقب عقب برم و از لبه دور بشم.ولی همیشه وقتی آرومم از واقعی نبودن حالم میترسم .نمیدونم سه هفته ندیدن و حرف نزدن با بابای کوروش چقدر دخالت داره تو حالم اما تجربه بهم میگه خیلی .
بذار بهت بگم تو پست قبل یه دوستی برام نوشته بود برو کتاب چگونه از خود راضی باشیم رو بخون .
رفتم گوگلش کنم ببینم نویسنده اش کیه نوشتم چگونه میتوانم ... حالا پیشنهادهای گوگل: چگونه میتوانم لب بگیرم ؟ چگونه میتوانم زود حامله شوم ؟ چگونه دو واتس اپ داشته باشم ؟ خیلی برام حالب بود . چقدر این گوگل آبروبر و دهن لقه :)
 
چهارشنبه کمی با ترس و لرز رفتم دنبال کوروش . آخه باباش چهارشنبه ها هم بیکاره . ترسیدم که مبادا اونجا باشه . و باز هزار بار نگاه کردم کسی تعقیبم نکنه .
دیگه وقتی برگشتم خونه داشتم لباس عوض میکردم .
کوروش هم تو اتاقش همین کارو میکرد ، وقتی رسید من زیپ شلوار جینم پایین بود .
اومد بغلم کرد و سرشو گذاشت رو شکمم که بیرون زده بود .
یه بوس هم کردش و بعد گفت "خیلی شکمتو دوست دارم اما دیگه باید اِکسِسایز کنی هم بیوتیفول بشی هم استرانگ :)
 
ببین ؟؟؟ من مردم براش خوب؟؟
 
که این بچه هم میدونه شکم گنده ی شل و ول قشنگی و سلامتی نداره و این حرفها که من بدنم رو همینجوری دوست دارم همش کشکه .آدم وقتی در زیباترین شکل خودشه و براش زحمت کشیده میتونه واقعا بگه بدنش رو دوست داره .باقیش همش توجیه اراده ایه که من وخیلی ها برای جمع و جور کردن بدنهامون نداریم .
 
 شبش خیلی ساعت با حمید حرف زدم . چندین روز بود ندیده بودمش .نخواسته بودم ببینم .یه بار چند وقت پیشها بهش گفتم اولین چیزی که تو یه دختر بهش توجه میکنی و اونو تو نظرت جذاب میکنه چیه ؟ خیلی این سبک سوالا رو دوست نداره .در میره . خجالت میکشه پیش من بگه و با من جور در نیاد . سوالمو برگردوند .
من مجموعه ی یه سری چیزهای فیزیکی و ظاهری گفتم . توشون این بود خیلی از پسرایی که ریش نسبتا بلند دارن خوشم میاد . فکر میکنم صورتاشون خیلی نرمالو و باحال میشه . و لباشون اون وسط حذاب میشه. آقا این بچه داشت بعد اون تلاش میکرد ریش بذاره .بعد شده بود کپی هندی ها یا پاکستانی ها . دیگه بهش گفتم حمید جان اگه بخاطر منه والا فقط شبیه جبارسینگ تو فیلم شعله شدی . رفت زدشون و باز دلخواه بعدی من یعنی سبیل رو گذاشت برای اولین بار . حالا شبیه مردهای نقش منفی فیلمها شده . از اون نقش ها که به حسام نواب صفوی میدادن .
دیگه کلی حرف زدیم و کمی نگاهش کردم .باز تو دلم براندازش کردم .نه شکل و قیافه شو کلا وجودشو .. متوجه شدم ما یه جاهایی از مدل مکالممون از سمت من احتیاج به اصلاح داره .
یه کار جدید شروع کرده . خیلی خدا  رو شکر .روز دوم کارش بود و خیلی خسته بود با اینحال چون چند روز ندیده بودمش وایساد حرف زد .
چند شبه بهتر میخوابم .
کمتر در طول روز احساس بی انرژی بودن میکنم .
مهم تر اینکه به محض بیدار شدن دیگه حس نخوابیدن و خستگی ندارم با اینکه در طول شب بخاطر کوروش یکی دو بار بیدار میشم .
و این برام خیلی خبر خوبیه .

 

یه اینستای جدید نصب کردم ، فقط و فقط برای خودم ، برای دنبال کردن پیج هایی که به من در مسیر خودم شدن کمک میکنن .

 

خیلی اتفاقی یک پیجی دیدم که از پاراهامانسا یوگاناندا یه پست گذاشته بود .
نویسنده ی کتاب خاطرات یک یوگی که بی اندازه کتاب خوبی بود .
خیلی طول کشید تا تمومش کنم . پارسال خوندمش اما چون یه اتوبیوگرافی و واقعیه من خیلی دوستش داشتم .
کلا نگرشم عوض شد . ترسم به مرگ از اونجا از بین رفت .
 
باورهای روحانیم با اون کتاب بازسازی شد .
پرده با اون کتاب افتاد و تونستم خیلی چیزها رو ببینم .
 
بعد انقدر این پیج رو دوست دارم با اینکه ششصد تا پست داره میخوام برگردم از اول دونه دونه ببینم و بخونمشون . حتی از باباجی گوروی بزرگ هندی هم پست گذاشته .
میدونی آرزومه یه روزی که کوروش بزرگه حتی اگه تو رابطه با کسی بودم همه چیز همه چیز رو رها کنم و یکی دو ماه برم تو یه معبد هندی زندگی و مراقبه کنم .
 
صبح امروز رفتم یه پاکسازی پوست که مهمان حمید بودم . گفته بودم که خیلی اهل هدیه خریدنه .یه بار بهش گفتم بجای اینهمه کلکسیون زیورآلات درست کردن برای من برام نوبت ماساژ یا پاکسازی پوست بگیر. اینجوری من خوشحال تر میشم . این هدیه به مناسبت کار جدیدش بود .

 

کوروش رو که گذاشتم مدرسه رفتم صندلی جلو طبقه بالای اتوبوس نشستم .چهل دقیقه با سالن فاصله داشتم .هوا بهاری و بی نظیر بود . نور نوشیدم و لباس سبک پوشیده بودم تا باد بهاری بهم بخوره و زنده ام کنه .
رفتم و یه حال به صورتم داده شد . زنه خودش دو سال بود انگلیس بود و خودش اهل یه جای عربی بود بود بعد به من میگفت لهجه داری کجایی هستی ! خیلی خوب بود . بعد میگفت چقدر برمینگهام رو دوست داره . میگفت خیلی بزرگ و خوبه .
بله اینجا بزرگه اما من هنوز اونقدر دوست دارش نیستم .حتی فکر لندن هم کاملا از سرم بیرون شده .با این حال محله ی خونه ی اون بی نظیر بود . شاید منم اگه اونجور جایی زندگی کنم همش تمیزی و قشنگی جلو چشمم باشه اینجا رو عاشق بشم .
 
میدونید من اولین باری که رو زمین اینجا قوطی دیدم شاخ درآوردم . تصورم این بود اینجا باید خیلی تمیز باشه . ولی خوب جاهایی که من از شانسم افتادم توش هیچکدوم محله های خوب نبودن . الان تو بن بستم خیلی تمیزه خدا رو شکر ولی راه مدرسه کوروش یه کثافت به معنی واقعیه .

 

محله های تمیز اکثرا انگلیسی ان . دیرور تو اپلیکیشینی که برای همین محله است یه کامنت دیدم خانمه نوشته بود پس شهرداری پولایی که میدیمو چکار میکنه محله انقدر کثیفه ولی واقعا خود آدمهایی که تو این محله هان کثیفن . پرده های خونشون شبیه پیژامه ی بابای منه . همیشه پشت پنجره هاشون شلوغ و کثیفه . همیشه رو زمینای جلو خونشون پر آشغالاییه که خودشون میریزن .
 
حمید که میره خونه هاشون برای کار میگه نمیدونی توی خونه هاشون چخبره از کثیفی...

 

وای چقدر حرف تو حرف اوردم . خلاصه که رفتم پاکسازی.

 

بعد رفتم خرید خونه کردم .دلم هوس چیزای تازه کرده بود . کاهو خیار گوجه اسفناج . خریدم و برگشتم خونه .

 

تا رسیدم دیدم صندوقم پر از نامه است . زندگی اینجا این مدلیه به نامه و کاغذ و ایمیل گره کور خورده . هیچ کاری بدون اینا انجام نمیشه . هنوز بازشون نکردم دلم خواست بنویسم فقط.
چون میدونم فردا دیگه جمعه است و شما نیستید .منم شنبه و یکشنبه نیستم . میخوام بگم الهام اینا بیان بریم خونه ی حمید . از اون شب مستی روم نمیشه تو روشون نگاه کنم .
ولی به خودم قول دادم دیگه هیچ وقت هیچوقت هیچ کس هیچ کس منو تو اون احوال نبینه .
 
از صبح یه کتاب جدید شروع کردم به اسم باختن یک عشق، یافتن یک زندگی .
من تا همینجای کمی که خوندم خیلی دوستش داشتم .
هر کسی تو مسیر جداییه باید بخوندش .هرچند هرکس نیست هم خوندنش خوبه .
 
من خیلی وقته کتاب نمیخونم چون مینای کمالگرا میخواست تنها کتاب نخونه . صوتیش کنه و با چند نفر دیگه به اشتراک بذاره . این باعث شد سه تا کتاب رو از وسط رها کنه .بعد الان حیفم میاد تا نصف صوتی کردم باقیشونو تنها بخونم . کلا گذاشتم برای یه فرصت آزاد دیگه . با این وجود این کتاب هم بشدت وسوسه ام کرد که صوتی اش کنم یه وقتی .
کانال تلگرامم میتونست به جای خاک خوردن کمی مفید باشه .
 
برای نهار قیمه دارم . میخوام برم سالاد درست کنم و بخورم .
یه بخشی که باید تو من اصلاح بشه خود آشپزیه .
این مدت همیشه با تنفر و اجبار انجامش دادم .میخوام یه فکری بکنم برای خودم راحت ترش کنم و همیشه غذای آماده داشته باشم .
بعد تصمیم بگیرم میل دارم غذا بخورم یا نه . یه وقتایی برای خاطر خودم یه چیزی درست کنم نه فقط کوروش . کوروش تنها آدمی نیست که من میتونم از غذا خوردنش لذت ببرم .
 
در مورد درس هم احتمال اینکه ول کنم زیاده . دیگه نمیتونم اینهمه فشار روی خودم بذارم . من کاری نمیکنم البته . منتظر میشم ببینم معلمم کمکی میکنه این تکالیف روشن بشن برام یا نه . اگه نداد و دیگه وقتی نداشتم خودش بیرونم میکنه .
فعلا تمرکزم رو روی ریاضی و زبان میذارم . الانشم نمیتونم زودتر از سال دوهزار و بیست و پنج برای دانشگاه اپلای کنم(بابت زمان تموم شدن پیش نیازهاش) پس با فشار درس خوندنم جز صدمه برام چیزی نداره .
 
کلا میخوام از به زور چیزی رو خواستن دست بردارم و کمی با جریان زندگیم هماهنگ شم . تنها کار مهم من زندگی کردنه ،بذار کمک کنم اول از خود زندگیم سر دربیارم .
 
ببین کی دو کلوم کتاب از یکی تو شرایط خودش انقدر روش تاثیر گذاشته :)
 
راستی یه فیلم دیدم به اسم
 The Gospel of John
یعنی انجیل یوحنا .
 
کلا میخوام کمی بیشتر عیسای مسیح رو بشناسم . امتیازش هفت و هشت دهم بود اما من خیلی دوستش نداشتم . یعنی جزییات و ایناش خوب بود اما اونی که نقش مسیح رو بازی کرده بود اصلا برای من مسیح گونه نبود . ماجرای به صلیب کشیده شدن و شکنجه های قبلش رو هم خیلی ساده و عادی نشون داده بودن . خلاصه پرچم دست همون مصایب مسیح میمونه فعلا تا بعد .
دیگه برم که قیمه رو زودی بخورم و کوروش رو از مدرسه بردارم . باباش پیام داده نمیاد امروز اما باز من با احتیاط میرم و میام .
آخر هفته ی هممون خوب باشه الهی .
۲ موافق ۰ مخالف

چقدرر خوشحال و سر حال شدم بابت این پستت🥰 الهیی که همیشه شاد باشی و امیدوارم با حمید اون عشق و آرامشی رو تجربه کنی که همیشه لیاقتش رو داشتی💖

ممنونم زیبا ❤️

نوش جونت قیمه که من عاشقشم.

ینی غذا چطورب اماده کنی که کمتر وقت بگیره؟

عزیزم مثلا یه روز وقت بذار پیاز سرخ کرده آماده کنم ، مایه ماکارونی آماده کنم ، مایه لوبیا ولو آماده کنم ، سیر و نعنا و پیاز سرخ کرده برای آش آماده کنم .اینا رو فریز کنم . 

تو یه روز برای دو‌روزم غذا بپزم . این کارا ❤️

مینای عزیزم سلام.خوشحالم که این دوتا پست اخیر حالت بهتره و احساس سقوط نداری .اینها از حس وحالهای روزهای قبل جداییه و طبیعیه .به زودی از همه اینها رها میشی .

میناجان درمورد درس حس میکنی خسته شدی یا حس میکنی بی فایدست و طول میکشه؟؟؟چون قبلا مصمم تر بودی.

اگه یه وقت درس رو نخواستی ادامه بدی وقید دانشگاه رو زدی بنظرت یه شاخه از آرایشگری رو تو دست بگیری برای کسب درآمد یا زدن کافه خوبه؟البته با محیط اونجاآشنا نیستم ولی فکر کنم بد نباشه .

خوشحالم به رابطت با حمید جدی تر فکر میکنی .

اگه حتی عاشقش نباشی ولی بعنوان به همدم تو اون کشور تک وتنها برات لازمه .

شاید بعدا شناخت بیشتری ازش پیدا کردی و حست بهش کاملتر شد .به هرحال توهم باید تو این سن بالاخره تجربه عاطفی داشته باشی .نمیشه که همش تنهایی و تنهایی و استرس وترس .

مراقب خودت باش عزیزومهربونم .

 

ممنونم آزاده جان.
بابت هر چی که هست به وقتش حتما میره ...
خسته نشدم سر در گم هستم . جلسات غیبتم زیاد بوده سر رشته موضوع از دستم در رفته .تکالیف برام گیج کننده هستن ...
آره زدن کافه خیلی خوبه . بهش فکر میکنم گاهی اما همچنان قرار گرفتن تو محیط آکادمیک برام جزو اولویت هاست .

ممنون زیبا . ❤️

مینا این تکلیف هایت چیست که گریبان گیر شده؟؟

بگو شاید بتوانم کمکت کنم

 

این حمید خان چقدر میچرخه به دل شما:)))

به نظرم در مورد ظاهری که دوست داری چیزی نگو

احتمالا همان شکل و شمایلی که اول از حمید خان دیدی

بهترین حالتش بوده

حالا من ریش بلند دوست ندارم، ته ریش چرا

سیبیل هم فقط به بعضی ها می آید

 

از این کمک کردنی ها نیست . ولی اگه بگم خودم هم خیلی نمیدونم دقیقا چیه بی راه نگفتم .

حمید :) 

من کلا از تنوع در ظاهر استقبال میکنم . بعد من هیچوقت ازش نمیخوام بخاطر خوشایند من کاری کنه . خودش میخواد خودشو تو دل من جا بده :)

وای بهی ته ریش همش مثل سیخ جگر تو همه جای آدم فرو میره . من تجربه ی ریش بلند ندارم ولی وقتی آدمها رو میبینم معلومه ریشاشون خیلی نرمه از اون فرو رفتنی ها نیست  :) ❤️

خوشحالم برات مینا

 

تو رو خدا بیشتر بنویس، جمله هات، جمله های رهاییت برای من یه جور امیده

عزیز دلم ممنونم ازت . چقدر دلم برات تنگ شده .
یه خبر از خودت بده ببینم در چه حالی ؟❤️

خب من این ۴ تا پست آخر رو با هم خوندم

و این پستت واقعاً خوشحالم کرد🥹

خدا رو شکر واسه این تغییرات مثبت حالت ^_^

مونده بودم تو که خودت ام کیف میکنی از حرفا و شخصیت کوروش؛ چرا نادیده میگیری که کاملاً بازتابی از خودته؟؟

من همیشه اعتقادم اینه که ذات و وجود مامانا رو میشه تو بچه‌هاشون دید...

و ما بهت افتخار میکنیم مینا ^___^

که از دل تموم این سیاهیا و روزای تاریک داری شکوفه میزنی و بیرون میای 💖

برات بهترینا رو آرزو میکنم

همین فرمون برو جلو 😁♥️ که روزای روشن خیلی بهت نزدیکن ...

مرسی مهلا جانم .
شاید چون من رفتارهای بد کوروش رو هم میبینم و میدونم خیلی هاش بازناب اخوال منه و بابت اینا انقدر خودم رو سرزنش میکنم که دیگه جایی برای کیف کردن برای خوبی هاش نذاشتم .

ممنونم مهلا . امیدوارم منم یه روز به خودم افتخار کنم .

عزیزمی
❤️

مینا جون تخم کفتر خوردی دختر (شوخی)

ماشاءالله خوشحالم اینجوری می‌نویسی گرچه هنوز کامل پست رو نخوندم

خدایا مینویسم میگن چرا مینویسی نمینویسم میگن چرا نمینویسی . 

آقا من قهرم ❤️
ولی جدا وقتایی که حالم خیلی بده خیلی ساکت میشم . بعد که بهتر میشم دوست دارم همش حرف بزنم . حالا یا اینجا مینویسم یا گاهی منی که از تلفنی حرف زدن متنفرم شروع میکنم به همه ی دوست و آشنا و همسایه و بقال سر کوچه و همه زنگ میزنم . 

خوشحالم که از لبه پرتگاه فاصله گرفتی قشنگ جانم :) :* زندگی بالا پایین زیاد داره ولی الهی هیچ وقت در حال سقوط نبینمت :*

 

چقد امروز به یادت بودم و دلم میخواست پنجشنبه ت به آرومی و حال خوب گذشته باشه :)

 

 

ممنونم زیبای مهربون . 

رها عزیزم کاش دوباره بنویسی . ❤️

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
این کاشونه رو به بهانه ی زنده نگه داشتن ذوق نوشتن از زندگی درست کردم.
رسم مهمانی تو کاشونه ی من عشق ورزیدنه .
من به تو مهر و دوستی میدم و تو هم توی جهان پخشش کن :)
نویسنده ی این وبلاگ تمام تلاشش رو میکنه که با صداقت و بی پرده تجربه ی زندگیش رو قلم بزنه.
اگه مدل زندگی کردنش رو دوست نداشتی ، حتما میتونی دوستهای خوب هم اندیشه ی خودت رو تو کاشونه ی دیگه ای پیدا کنی و حالشو ببری.
عشق و دوستی من به تک تکتون :)

روی لینک من کی هستم؟ کلیک کن تا بیشتر منو بشناسی .
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان