پست بیست و ششم

اون روز پارک رفتنه با کوروش شدیدا چسبید .چرا طبیعت درمانی انقدر جوابه و چرا من انقدر تو استفاده از این منبع تنبلی میکنم ؟؟
بعد از زمین بازی رفتیم پشت عمارت استون هال قدم زدیم .برام گل چید گفت بذار گوشه ی موهات گشنگ شی ...
حسابی دلمو برد . منم ازش کلی عکس قایمکی و غیر قایمکی گرفتم .
ساعت شش غروب بود که برگشتیم خونه . تنها مشکل من واقعا با کوروش اینه گوشی یا کارتون تمام ظرفیتش رو میبلعن . وقتی میره سمت اونا نود درصد اوقات با گریه تموم میکنه.
اینجوری که تو خیلی مینی با من .مین یعنی بدجنس. نذاشتی من یه دونه دیگه بازی کنم . خیلی اوقات دیوونم میکنه .
من هروقت برام پول میریزن همون روزای اول حتما برای کوروش عاشق کباب کوبیده یه پرس میخرم که هم شب بخوره هم فرداش ببره مدرسه .
اون شب هم خریدم .از کیف کردنش و مدل خوردنش کیف میکنم .
ولی شبش نگم چقدر بدخوابیدم.
توی خواب شروع کردم با صدای بلند گریه کردن . از خواب پریدم و به گریه ادامه دادم بدون اینکه بدونم چرا ؟
سه شنبه وقتی بردمش مدرسه برگشتم خونه . کتاب خوندم یه ذره و توی باقی ساعتا خودمو فرسودم . تا وقت از مدرسه آوردن شد .
وقتی زدم بیرون تو راه یه کم نشستم وسط پارک و نور آفتاب نوشیدم . همیشه دلم میخولد گاهی تنها برم وسط پارک زیلو پهن کنم و کتابهامم ببرم اصلا .تو اون هوا درس بخونم .
ولی هیچوقت تنهایی نرفتم .حتی محض کمی نشستن .
رفتم مدرسه دیدم تو حیاط باقالی کاشتن . به مدیر گفتم میدونید پسر من آلرژی داره به باقالی ؟
میگفت مگه باقالیه اونا ؟ گفتم بله و داره گل میده و برای پسر من کشنده میشه .
گفت خوب میسپارم نذارن کوروش بیاد این قسمت حیاط.
کمی با اون زبون نفهم خانم بحث کردم .آخرم گفت باید مدارک پزشکی بیاری . حالا منم که مدارک ندارم . از فکر اینکه کوروشو باید ببرم آزمایش خون احتمالا دلم ریش شد . یه کوچولو بچه بخاطر اون سه شب بیمارستان سر همین باقالی اندازه کل عمر من سوزن خورد بسشه دیگه . فداش بشم .
وقتی برگشتیم خونه من به طرز کشنده ای سر درد گرفته بودم . کشنده ی واقعی
پس سرم و بالای گردنم یه جوری بود زوزه میکشیدم .
خیلی روز بدی شد واقعا .میدونستم باید بشینم تکالیف کالج رو تکمیل کنم اما اصلا و مطلقا نمیتونستم سرم رو پایین بگیرم .
خیلی وقت بود هوس فرنی کرده بودم و کلا تو زندگیم جز بعنوان غذای کوروش کنار شیرش فرنی نپخته بودم .
نمیدونم چرا اما یاد موجا افتاده بودم . اون جوری که عین آب خوردن همه چی درست میکنه . یه دستور تو گوگل نگاه کردم و دیدم گلاب ندارم . با پودر هل و وانیل یه فرنی پختم بالاخره و توی پختش شگر رو یادم رفت :) موقع خوردن ریختم و خوب شده بود . به یاد مامانم یه کوچولو کره گذاشتم روش همینجور که داغ بود . خیلی لذت بردم ازش.
شب موقع خواب باز کوروش اومد تو تخت من خوابید . جدیدا همش همین کارو میکنه .
خیلی زود خوابیدم چون سر درد امونم رو بریده بود .
امروز از صبح که بردمش مدرسه اول زنگ زدم دکترش و گفتم پرونده ی پزشکیش رو که توش درمورد فاویسمش توضیح دادن برام ایمیل کنن منم بفرستم مدرسه .
بعد به مدرسه ایمیل زدم و دستور دادگاه رو فرستادم که پنجشنبه به باباش بگن دیگه نیاد دم مدرسه .
بعد یه خرید از آمازون کردم برای حمید . برای خونه اش هیچی نخریده بودم . یه ست سه تایی خریدم . دو تا قابلمه و یه شیرجوش. شد هفتاد پوند .میدونم حتما این ماه باید دست ببرم تو پس اندازم .الان سیصد تا تو حسابم مونده و فقط دویست و پنجاه حتما باید برای تولد کوروش خرج کنم .
و اینکه نهایتا باید میخریدم یه چیزی پس نوش جونش خیلی برای من چیز میز خرید وقتی من اومدم خونه ام .
واقعا سوای اوضاع قاراشمیش من وسط تهدیدهای بابای بچه همیشه شکر میکنم بابت حمید . از اونجا که حضور هیچ کس اتفاقی نیست حمید هم یه قسمت بایسته از زندگی من بوده . باید میومده.
حقیقتا گاهی فکر میکنم دلم ارتباط نزدیک تری باهاش میخواد . واضح بگم منظورم سک.س نیست صرفا.
دلم میخواد بدون در نظر گرفتن حرفها و آدمها ارتباطم رو بیشتر کنم باهاش .
من میدونم حمید آدمی نیست که من عاشقش بشم اما کی گفته حتما باید یه ارتباط همیشگی باشه . من همین الانش چندین ماه از یه ارتباطی که میتونست خیلی رمانتیک تر و دو طرفه تر باشه از خودم گرفتم و تجربه اش نکردم . نه صرفا چون آماده نبودم و حالم خوب نبود و نیست . اولین دلیلم بعد از ترسهای شخصیم  جواب دادن به آدمها بود .
من میدونم شخصا ضعف های زیادی تو رابطه دارم.دلم میخواد تو موقعیتش قرار بگیرم که خودم رو در طول یه ارتباط ببینم و بشناسم و بسازم .
به گذشته ام و روابطم و آدمها فکر میکنم . هیچوقت فرصت یه رابطه ی درست حسابی رو نداشتم .خوب بچه هم بودم البته . ولی الان سی و دو سالمه .دیگه تا شش هفت سال دیگه دو تا رابطه ی جدی بزرگسالانه تجربه نکنم یعنی؟
 
چند روز پیش نشسته بودیم با هم حرف میزدیم . باز در مورد آپشن با هم بودن حرف زدیم . حمید کلا تیپ من نیست ولی خیلی چیزها داره که من دوستشون دارم . یکی توانایی مکالمه اش. از اینکه میشنوه منو و حرفشو میزنه خوشم میاد .
از اینکه برای حرف زدن جام امنه خوشم میاد . مجبور نیستم درگیر هیچ ملاحظاتی باشم .
همه چیز رو بررسی کردیم . من اون روزها تو ابتدای سقوطم بودم . بهش گفتم نهایتا اگه هم رسما دوست پسر من بشی برای یه مدتیه . چه کوتاه چه طولانی یه روز تموم میشه چون من از اون آدمهام باید عاشق باشم که زندگی بهم مزه بده . ارتباط با تو شاید بهم هیجان بده آرامش بده اما حس زنده بودن نمیده .
میگه من میدونم میری اما اگه دو روز هم هستی تمام و کمال باش.
آبجیم که گفتم حمیدو دیده ؟ همیشه میگه مینا حمید نشون داده قلبش خیلی پاکه .میگم آبجی نمیبینم که تو آینده باهاش باشم میگه باز لیاقت یه شانس رو داره .
و حس میکنم طلاقم خیلی نزدیکه بچه ها .چهارم می که دادگاه بریم و نتیجه به امید خدا مساعد باشه فورا بعدش برای طلاق انگلیسی و بعدش برای اسلامی اقدام میکنم ...
 
صبح تا الانم کلا پای تکالیف کالج بودم . نتونستم انجام بدم .
میدونی یه مشکل بزرگ من اینه سبک درس خوندن اینجا خیلی به تکنولوژی گره خورده و من این اولین ترمه اینجوری درگیرش شدم و این برنامه ها برای ریاضی و زبانم نبوده .
براش باید office 365 بلد باشم که نیستم. من حتی از پاورپوینت درست سر درنمیارم درحالی که ازم کارای حرفه ای میخوان .
میدونم که تو جلسه حضوری دو تا پاورپوینت تو حساب دانش آموزیم درست کردم اما امروز هر چی کشتم پیداش کنم ندونستم کجا بود . خود تکالیف رو با بدبختی پیدا کردم .
مشاور کالج که زنگ زد رد دادم انقدر عصبی بودم . تازه پیام دادم و گفتم امروز برای حرف زدن مساعد نیستم ولی اگه میخواد کمکم کنه لطفا چک کنه کسی هست من بتونم ازش کمک بگیرم کمی سر دربیارم از تکالیفم ؟ گفت به معلمت گفتی ؟ گفتم خجالت میکشم . و واقعا هم میکشم .گفت خودش صحبت میکنه .
بعد من با این اوضاع میخوام اینجا دانشگاه هم برم راستی راستی ؟؟؟
گرسنه ام الان و برای نهار کوکو سیب زمینی دارم .
برم بخورم و برم کوروش رو بیارم خونه . باز عصر رو بشینم پای حساب دانش آموزیم ببینم چی دستگیرم میشه که کمی جلو بیفتم .
میبوسمتون بچه ها . برای من دعا کنید فردا اصلا بابای کوروش نیاد مدرسه و من نبینمش لطفا . فعلا
 
۳ موافق ۰ مخالف

اره میفهممت

گاهی بحث احساس رو باید بذاریم کنار و فقط عمل کنیم

یعنی تو میدونی تو اون تایم افسرده و ای و...

چرخه احساس فکر عمل رو حتما یه سرچی بزن خیلی جالبه مینایی

نه کلا ما با میکس نشاسته و ارد برنج و زعفران و هل و گلاب درست میکنیم با پودر گل و پودرنارگیلم سرو میکنیم خیلی خوب میشه

 

ممنونم موجا .حتما درباره اش میخونم .

به به . حالا من دستم گرم شه باید هقته ای یه بار درست کنم .خیلی دوست دارم .❤️

خوشحالم که یکم داری بهترمیشی و خوددوستیت داره برمیگرده

من هروقت دپرسم و حال هیچی رو ندارم 

یاد حرف مجتبی شکوری و تجربه اش افسردگی میفتم 

که میگفت تو اون تایم تنها کاری که میتونی برای خودت انجام بدی پیاده روی حداقل یه ربع 20 دقیقه میدونی نمیتونی و نمیخوای برای خودت کاری کنی

اما این جورکارها خیلی جوابه واقعا مثل همین پارک رفتنت عزیزم

مرسی به یادم بودی کون بلبلی

 نوش جون خودت و کوروش

مینا با گل سرخ هم خوبه میشه وقتی گلاب نداشته باشی

سری بعدی دوسه قاشق ارد برنجم بریز تو نشاسته خیلی خوشمزه تر میشه 

درمورد کار با آفیس عزیزکم از یوتیوب اموزشهای خوبی هست

اموزشهای فارسی هم خوبه رایگان زیاد هست خیلی هم آسون کار کردن با افیس 

ورد اسونتر از همشون هست

یه چیزی بگم اینکه سربرگها و تب های ورد رو که یاد بگیری

همونش در پاور پوینت و اکسل هم وجود دارن و کار برات راحت میشه

فقط مثلا برای پاور پوینت علاوه بر فونت و نوع قلم و....

اسلاید درست کردن و دیزاین و نوع نمایش هم باید یاد بگیری

 یا برای اکسل باز همون تب ها هست اما اینکه چطور تو سلول ها تایپ کنی با چه فرمولی بعضی چیزا رو دربیاری و یا چطور جدول بندی کنی رو باید اموزش ببینی

ممنونم موجا جانم

گاهی مثل غیر ممکن به نظر میرسه موجا .یعنی آدم وقتی اونقدر حالش بده که زنده بودن و نبودن خودش براش مثل همه دیگه مثلا میگه اصن بذار تو همین تخت بمیرم . ولی اگه آدم اپسیلونی براش ارده مونده باشه که خودش رو مجبور کنه به یه کارهایی خیلی خوبه .
منم هروقت تونستم و خودم رو مجبور کردم بهتر شدم .

یعنی پودر گل بریزم توش؟؟ البته فردا پس فردا گلاب میخرم حتما.
بعد من کلشو با آرد برنج درست کردم . مامانمم فقط با آرد برنج میپزه .

آره باید از یوتیوب کمک بگیرم حتما .مرسی ازت ❤️

یه جمله از فیلمی که دیدم تو ذهنم هایلایت شده که خیلی دوسش دارم مینا:

(حماقت کن و زندگی کن)!

 ما نمیتونیم و حتی نباید همه ی جوانب رو بسنجیم.. ریسک و جسارت، بخش مهمی از زنده بودن و زندگی کردنه... (ردپای کمال گرایی با ریشه شرم هامون همه جا هست؛ حواسمون باشه)

و تو اون قسمت که گفتی در روابط خودمون رو بشناسیم و رشد کنیم و... خیلی زیاد باهات موافقم. خرد شخصی(کوله باری که انتخابهامون رو روشن تر میکنه و... ) از تجربه های شخصی میاد... 

یاد حامد بهداد خودمون افتادم ،( زندگی کردم حتی به غلط ، پشیمونی برای چی ؟ )


درسته درسته . واقعبت اینه من همیشه فکر میکردم آزاد از حرف مردمم ولی حالا میفهمم چقدر گرقتارشم . برام مهمه انگار نکنه کسی باهام موافق نباشه . نمیگم تو همه چیز ولی تو یه سری چیزها . 
❤️

سلام

مینا جان .امیدوارم زندگی به زودی همونی برات بشه که ارزوشو داری

میگم در مورد تکالیفت یه پیشنهاد ایرونی دارم!نمیتونی از chatgpt کمک بگیری ؟هرچی ازش بپرسی بهت جواب میده.درسته تقلب محسوب میشه ولی فعلا برای راه انداختن کارت میتوتی ازش استفاده کنی

همین میشه برای هممون . سلام زیبا


عزیزم مرسی ولی تکالیف همش تحقیقی هستن چیز حل کردنی نیست . ❤️

امیدوارم هم دادگاه و هم امتحان‌های کالجت با موفقیت بگذرن و با یه آرامشی تابستونو شروع کنی. 

در مورد حمید نمی‌دونم شاید نظرت بعدا عوض شه و حتی نظر اون تغییر کنه. اما اگه الان و در همین مقطع تمایل داری بهش شاید بد نباشه یه فرصتی به هر دوتون بدی. طلاقت هم که چیزی بهش نمونده و این از همه چیز بهتره. 

ممنونم آمین زاله جانم .


منم فکر میکنم هیچ چیز مطلقی وجود نداره . هشت نه ماه پیش حتی فکر نمیکردم یه روز بهش فکر کنم . 
میبوسمت ❤️

من هر لحظه این حس ها رو دارم و از نهایت قلبم میخوام طرف بمونه برام.

اگرچه ادم میگه که خدایا هر چی خیره پیش بیاد ولی بازم گوشه دلش این هست که خدایا خیر منو همین ادم قرار بده.

درسته آدم همیشه وقتی چیزی رو انقدر برای خودش میخواد همیشه دعاش اینه خدایا خیرم رو تو این مسیر قرار بده‌.

باز هر چی خیره همون شه برات عارفه ❤️
ولی اینو یادت باشه خیر هیچوقت به زور ما نمیاد . ما گاهی با اصرارمون برای چیزی که نمیشه چون خیرمون نیست کلا مسیر خودمون رو عوض میکنیم و با دستای خودمون در رو به سمت خیر واقعی میبندیم . 
خیر مثل قاصدک با نرمی و نیکی میاد ، ابر و باد و مه و خورشید و فلاک به سمتت پروازش میدن ، مثل پرنده ی سعادت رو شونه ات میشینه ،همونقدر نرم و سبک و خوشایند ، همونقدر بی اصرار و جنگ .
میبوسمت مهربون ❤️

ایشاللا دیگه دفعه قبل که باباشو دیدی اخرین دفعه بوده باشه.

مینا مگه اینکه ادم وقتی با جنس مخالفی در ارتباطه براش هیجان انگیز باشه، بابتش ذوق داشته باشی از صحبت کردن باهاش لذت ببری، شبها قبل خواب بهش فکر کنی و قلبت پر از شادی بشه، دوست داشته باشی بیشتر باهاش در ارتباط باشی معنی عشق نیستش؟؟

عارفه عزیزم من تو زمینه ی عشق متخصص نیستم بخوام نظر خفنی بدم ولی فکر میکنم احساس اشتیاق به کسی داشتن با عشق خیلی فرق میکنه . 

اون حسی که آدم دوست داره بیشتر با یکی باشه که واقعا خیلی هم میسر نیست اشتیاقه ، تبه . اون تب ممکنه با اولین بحران سخت ، با مدام کنار اون آدم بودن ،با واقعا تجربه کردنش فروکش کنه . 
ولی عشق بدون معرفت حاصل نمیشه . تو عاشق کسی میشی که بهش اشتیاق داشتی ، تجربه اش کردی ولی شکل احساست از اون هیجان و تب تغییر کرده و عمیق و آروم شده .
در عاشق کسی بودن تو قلبت بی اندازه میل بخشیدن داره ، عشق ببخشم ،آرامش ببخشم ،نوازش کنم ، زندگی رو براش آسون تر کنم ، توی اشتیاق بیشتر چیزها حول محور امیال خود آدم میچرخه . چه حس خوبی ازش میگیرم ، چه کارهایی برام میکنه ،چقدر آآرومم میکنه ، چقدر بهم لذت و هیجان میده ، چقدر کنارش حال من خوبه …
فکر میکنم اینجوری باشه عزیزم ❤️

ان شا الله که همه چی برات به بهترین شکل پیش میره مینای قشنگم.

ببخشید که اکثرا با اینکه میخونمت کامنتی نمیذارم ...

ممنونم زیبا ❤️

فاویسم خیلی چیز دردناکیه کار خوبی کردی که تذکر دادی و اونا چقدر احمقن که حتما مدرک میخوان بابت اینکه باقالی نکارن تو حیاطشون !

راجع به دادگاهت هم امیدوارم موفق باشی و همه چی به خوبی پیش بره ^_^

واسه رابطه داشتن با حمید دلایلت جالب نبود ! چون به این سن رسیدی و میخوای تجربه رابطه ات رو بالا ببری دلیل نمیشه با کسی بری تو رابطه که از الان میدونی تایپ ات نیست . این ظلم هم در حق خودته هم اون 
در حقه اونه چون هرچقدرم که بگه میدونم میری ته دلش امید داره توأم دلبسته بشی و نری در حق خودت چون ازین روح شکسته خودت میخوای در آینده یه شکسته دیگه بسازی ... واسه رابطه داشتن لازم نیست آدم فکر کنه میخواد حتما آینده ای با طرف داشته باشه اما در شروع باید معیارهاش حداقل تیک زده بشه!

من فکر میکنم این تصمیم صرفا یه تصمیم عجولانه برای آروم کردن حال روحیته ! که البته مقطعیه !
من خیلی موافق تر بودم تو با اون پسره که به خوبی ازش یاد میکنی(گیاهخواره) میرفتی تو رابطه یا بهش شانس میدادی اما حمیدی که بعد اینهمه شناخت کاملا میدونی تایپت نیست نه !

ایشالا که نمیبینیش ولی اگر هم دیدیش خیالی نیست ... مطمئنم که میتونی همه چیز رو به خوبی هندل کنی و بگذرونی ! زیاد بهش فکر نکن ... فعلا تمرکزت رو بذار رو تکالیف کالج و این صوبتا و خودت رو مشغول کن عزیزم

موفق باشی 

دیگه حتما تا فردا درست میشه این جریان اما آره . واقعا دیگه تحمل اونجوری دیدن کوروش رو ندارم . بچم سفیدی چشماش و کف دستاش زرد شده بود و یه جوری نمیتونست حتی بشینه تو بغلم که مرده اش رو رسوندیم بیمارستان . 

ولی چیز خیلی عجیب اینه که با اینکه فاویسم بیماری ژنتیکیه اینجا هیچکس نمیدونه چیه ! حتی دکتر کوروش نمیدونست چیه و رو حرفای من تو پرونده اش نوشته بیماری خطرناکیه ! 

آمین . حتما خوب میشه 

متوجه حرفت میشم ریحانه . حمید صد در صد یه تیک های مهمی خورده که بهش فکر میکنم . برای من فقط یه دونه چیز هست که حس میکنم بهم نمیخوره اونم نمیدونم دو سال دیگه هم برام مهمه یا نه . البته که چیز مهمیه ولی خوب . 
نمیدونم شایدم دارم خریت میکنم . 

ریحانه من اون پسر گیاه خواره رو اصلا اینجوری که حمید رو میشناسم نمیشناختم که . حتما تو اونم چهارتا چیز پیدا میشه من دوست نداشته باشم . 
اتفاقا مزیت حمید همینه که میشناسمش و بهش اطمینان دارم . 

مرسی زیبا آمین ❤️

هر چی که بلد نبودی بزن تو یوتیوب تا یاد بگیری فقط ذهنت رو متمرکز کن. مثلا بگو من یک ساعت کامل میشینم پای کارهای کالجم و به هیچ چیزی جز درسم و تکلیفم فکر نمیکنم تمرکز خیلی مهمه.

درسته اصل تمرکزه . 

ولی به بدی خیلی بزرگ من کند بودنمه . من واقعا یه حلزون به معنی واقعی ام . ❤️

دست و پا شکسته و شد و نشد هم که شده کالجت و درسهاشو ادامه بده و بخون. رها نکن...

آیدا واقعا بی کیفیت خوندنم احساس میکنم فایده نداره اما باز ول نمیکنم تا بیرونم کنن نهایتا :/❤️

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
این کاشونه رو به بهانه ی زنده نگه داشتن ذوق نوشتن از زندگی درست کردم.
رسم مهمانی تو کاشونه ی من عشق ورزیدنه .
من به تو مهر و دوستی میدم و تو هم توی جهان پخشش کن :)
نویسنده ی این وبلاگ تمام تلاشش رو میکنه که با صداقت و بی پرده تجربه ی زندگیش رو قلم بزنه.
اگه مدل زندگی کردنش رو دوست نداشتی ، حتما میتونی دوستهای خوب هم اندیشه ی خودت رو تو کاشونه ی دیگه ای پیدا کنی و حالشو ببری.
عشق و دوستی من به تک تکتون :)

روی لینک من کی هستم؟ کلیک کن تا بیشتر منو بشناسی .
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان