به لحاظ احوالم . برم یه حا که به قول عرق خورا غم نباشه
ایستاده ام لبه .
لبه ی هستی و نیستی
زندگی و مرگ
آرامش و آشوب
ایستادم لبه ی آگاهی و غفلت .
لبه ی امید و یاس
لبه ی انفعال و پویایی
جای بدی وایسادم .
یه قدم کافیه که سقوط کنم . و دارم اینجایی که ایستادم رو با خونسردی میبینم و برانداز میکنم .
به مفهوم پذیرش نگاه میکنم . حتی به پوسته اش دست میزنم اما نمیتونم مثل لباس بپوشمش یا مثل آب بنوشمش ...
پذیرش رو آبستنم ولی هیچ ابزاری در دسترسم نیست که ببینم این بارداری سالمه یا جنین مرده ؟
این چند روز یک بار رفتم پیش وکیل .
وکیلی که یه شلوار نوک مدادی چهار خونه درشت پوشیده بود
با یه پیراهن راه راه عمودی سفید بنفش
با یه کراوات آبی سیر که روش فلامینگوهای صورتی ریز نقش بسته بودن
و اولین باری که با این تیپ دیدمش تو دلم گفتم آخه چرا با خودت این کارو کردی مرد ؟؟؟
اسمش هست آخیل . فکر میکنم هندی باشه .
همه ی چیزهایی که باید با خاموش کردن احساساتم امضا میکردم امضا کردم و این چند روز خون گریه کردم . بخاطر فرصت های پدر پسری که از دست میره گریه کردم . بخاطر اینکه تولد پسرمون نزدیکه و باباش رو نمیبینه گریه کردم . برای باباش که توی روز تولد کوروش چه حالیه گریه کردم .
برای خودم که احساس زن تناردیه بودن بهم دست داده گریه کردم .
برای خودم که مشت میکوبم به تخت و بالش رو چنگ میگیرم تا اون میل آسیب زدن به خودم رو ببلعم گریه کردم .
و این وسط کوروش رو بیشتر از همیشه بوییدم و بوسیدم .
بیشتر از همیشه باهاش کتاب خوندم و خل و چل بازی درآوردم برای خندوندنش و غش کردم برای خندیدنش .
پا به پاش دویدم با اینکه جسمم میخواسته وسط خیابون دراز به دراز بیفته و برای نقاشیش ازم مدل بی حرکتی شدم که یه لبخند گنده داره .
سیزده به در رو با دوستام تو حیاط خونه ی حمید بودم .
از منچستر رفتن پشیمون شدم و عوضش دو تا از دوستای حمید از لندن مین و قراره پیش اونا بمونم یکی دو شب . (خانم هستن)
درواقع خواهرم گفت خودشون برنامه ی سفر دارن .
لباسهای اضافه ام رو تو یه سایتی برای فروش گذاشتم و یه بار هم رفتم یه فیزیوتراپ که ببینه این دردی که به پشت کتفم افتاده چی میگه .
امروز میخواستم برم موهام رو کوتاه کنم با ماشین . اسم آرایشگره مهدیه . نبود و هروقت برگرده میرم حتما . به جاش بعد از ماهها صورتم رو اصلاح کردم . واقعا خدا چرا انقدر منو پشمالو آفرید ؟
امشب که با شلوارک نشسته بودم تو تخت کوروش و نازش میکردم ، گفت فردا میبرمت شاپ برداشتن موی پا .
گفتم موهای پام با تو چی کار داره .
گفت نمیذاره نازت کنم !
از آمازون موم سفارش دادم که خودم برشون دارم . برای دل کوروش هم که شده .
دکتر برای درد پشت کنف بهم گفت ورزش باید کنی . این مسخره بازی ها چیه چرا آدم باید ورزش کنه آخه :(
پس فردا روز دیدار پدر پسریه . مدرسه که تعطیله و منم دیگه نباید ببرم کوروش رو بیرون که ایشون بیان . ولی از حالا دلم میجوشه . نمیدونم کی باید خبر بدم اون ممه رو لولو برد ؟ چی بگم و چجوری بگم ؟ نمیخوام پیاماش بهم برسن چون حس میکنم دعوا میشه . اما خوب نمیخوامم بلاک کنم .
چون باید همه چیز رو از این به بعد به وکیله بگم .
سعی کردم این رو بفهمم که من کاری نکردم . باباش هرچی بهش بشه نتیجه رفتارای اشتباه خودشه . ولی سخت بود برام . حتی بابت تنفری که از خودم پیدا کردم از اون خشمگینم .
باید بخوابم دیگه . خیلی امروز خودمو کنترل کردم که درطول روز نخوابم .
خیر باشه هر چیه ...