پست بیست و دوم

هیچ باورم نمیشه سه ماه اول سال رفت !!!

همین پری روز نشسته بودم تو اون کارگاهی که لایف کوچم گذاشته بود اهداف تعیین کردم و خیلی هم فکر میکردم مصمم هستم که انجامشون بدم .

هیچ نمیدونستم این فرو رفتن این بار انقدر عمیق از آب درمیاد .

کلا این بار فرق دارم . هر چی تو دوراهای افسردگی قبلی خوابم دچار اختلال میشد و نمیتونستم بخوابم این بار همش میخوام بخوابم . هیچ صبحی بعد ده ساعت خواب هم حس نمیکنم خوب خوابیدم ، رویاهای مزخرف میبینم . خوردنمم که گفتم چجوری پیش میره .

تو این چند مدت اخیر میل آسیب به خود رو تجربه کردم که ابتدا کوتاه کردن موهام ازش درومد و این دو روز گذشته به بالاترین سطحش رسید .

مدیتیشن رو به کل بوسیدم و کنار گذاشتم . اپلیکیشنا رو غیر فعال کردم . اوضاع خونه مثل اوضاع خونه مشترک شده . در خودم نمیبینم جمع کنم دیگه .

در مرز قطع کردن ارتباطم با تمام آدمهام .

حالم از شخص خودم بهم میخوره و بشدت احساس زشتی میکنم . حتی احساس پیری میکنم .

چشمام از شدت گریه ورم کرده است هنوز .

توی بحث اس ام اسی سه شنبه با بابای کوروش ، دوباره مطرح کرد کوروشو ازت میگیرم .

منم همیشه میگفتم بگیر من حرفی ندارم . ولی اینبار بهش گفتم کوروش جاش پیش من خوبه و اصلا از خودش هم بپرسی دوست نداره با تو زندگی کنه . در واقع من یه بار ازش پرسیده بودم .گفته بود نه من فقط میخوام با تو بمونم .

دیروز اول پیغام داد بگو کوروش چی میخواد برم براش بخرم . من جوابشو ندادم .

بعد دیگه میدونستم رفته دنبال کوروش . منم با وکیل دیدار داشتم . اولش حس خوبی داشتم. حتی یه ذره شوخ طبعی زیر پوستم بود و داشتم توی سالنامه جیبیم از چیزهایی که میخواستم درمورد وکیله برای شما بنویسم یادداشت برمیداشتم.

جلسه مون از ساعت سه تا هفت طول کشید . برای دو تا درخواست که یکیش قطع کامل ارتباطش با من بود یکیش مربوط به این بود حق نداشته باشه کوروش رو از شهر و کشور خارج کنه . در طول سوالات من مجبور بودم چیزهایی رو توضیح بدم که حالم بد و بدتر شد .

بعدش رفتم دنبال کوروش . بماند که باباش به من یه لوکیشن داده بود و تشریفش جای دیگه بود و من مجبور شدم بهش زنگ بزنم . دوست داره. دوست داره منو مجبور کنه خلاف خواسته ام رفتار کنم .

بعد دیگه مرگمو به چشمم دیدم .

کوروش میگفت نمیخوام بیام خونه . بابا با من خیلی مهربونه میرم خونه ی اون زندگی کنم . آخ بچه ها ...

آخ که همینجور اشکام دارن میریزن از یادآوریش. هر بار فکر میکنم از این بدتر نمیشه شرایطم ، بعد میبینم میشه ...

چسبیده بود دو دستی باباشو و حتی حاضر نبود بیاد بغلم . من بهش فضا دادم .

در حالی که باباش که عارم میاد اسمش تو دهنم بیاد پیروزمندانه داشت ما رو تماشا میکرد و به خدا به خدا به خدا لذت بردنش از حالم رو با تمام وجود حس میکردم .

به کوروش گفتم مامان الان بیا بریم خونه درموردش حرف بزنیم . اما یه لحظه هم سمتم نمیومد .تازه ما دیشبش و صبحش خیلی هم اوقات عاشقانه ای با هم داشتیم . حرف زده بودیم بازی کرده بودیم به هم برای کارهامون کمک کرده بودیم که به قول کوروش kind باشیم . موقع عصبانی شدن مدیریت عالی کرده بودیم . تازه سر صبحش چقدر ناراحت بود میگفت نمیخوام بابام بیاد دنبالم . تو بیا .

چقدر حالم بده . چقدررر.  چقدر وقت بوده بچه رو به زور بردم سر قرار با باباش . هی گفته نمیخوام بیام و من بردم . چقدر بوده به باباش پیغام دادم کوروش قلقش اینه اونه و هر کمکی از من بر بیاد برای رابطه ی شما میکنم .

من نجات دهنده ی ارتباطشون بودم . من بودم که با دور کردنشون بعدش ایجاد فضا برای دیدارشون کمک کردم یه چیز واقعی شکل بگیره .

من خیلی احمق بودم خوب؟؟

کلا خاک تو سرم . هر چی خودمو خفت و ذلت بدم کم گذاشتم .

احساس میکنم وجودم فقط تلف کردن اکسیژنه . حالم از وجود داشتنم بهم میخوره . من نباید این روزا رو میدیدم...

خوب لامصب تو که بچه رو شستشوی مغزی میکنی اصلا خونه ای داری بچه رو برداری ببری ؟  پس چرا باهاش بازی میکنی ؟

به کوروش گفتم مامان اصلا بابا خونه ای داره تو بری باهاش ؟ ملتمسانه همونجور چسبون میگفت خونه داری ؟ باباشم همون جور پیروزمندانه گفت بابا میگیرم برات .

حتی به کوروش گفتم بی وسیله نمیتونی بری و همه چیز خونه ی خودمونه بیا بریم اول درمورد اونا فکر کنیم . اومد پیشم درحالی که تا لحظه ی آخر به باباش میگفت منتظرتما . صبح بیا دنبالم منو ببر مدرسه .

نمیتونم بگم چه حالی بودم . نمیتونم بگم چجوری بدنم سرپا موند و سلول هام از هم نپاشیدن . راستی باباش یه دسته پول درآورد گفت بیا بگیرش. ولی چون میشناسم پستی هاشو هیچ بعید نبود یکی دور و برمون باشه از پول گرفتن من عکس بگیره .بعدا از خرجی فرار کنه بگه من هر هفته پول میدم بهشون. آخه تو اس ام اسهاش که اونم مطمینم برای ندرک سازی بود نوشته بود مینا من اینهمه بهت پول دادم که یه کمکی کرده باشم بعد من قیافم چی بود !!! کدوم همه ؟ لامصب آخهههه

 

دست کوروش رو گرفته بودم که باز از پشتمون صداش زد باباییییی بهم بوس ندادی کههههه و باز کوروشو کشید سمتش . میخواستم بمیرم

میخواستم بمیره . بره گم شه از این شهر .

کوروش که برگشت تند تند رفتیم تو یه پاساژی . پولها رو گذاشته بود تو جیب کوروش. دویست پوند بود . برای عسلم لباس خریدم با چشمی که هی تر میشد .اصلا نمیتونستم حرف بزنم . چی میگفتم ؟ میگفتم بچه آخه چرا اینا رو گفتی ؟ با خودم فکر میکردم اگه کوروش نباشه من واقعا یه کاری دست خودم میدم .

براش همه چی خریدم . یه کت تک جنتلمنانه. شلوار کتان. لباسهای خونگی درست حسابی هم برای الان که هنوز سرده هم برای تابستونش . کفش مناسب شلوار پارچه ای. یه ست پیرهن مردونه و جلیقه و کراوات خریدم تولدش بپوشه. خدایا من شش سال داره میشه این بچه رو به دندون کرفتم تا اینجا که الان اینجوری بشه ؟

شورت و رکابی و جوراب و یونیفرم مدرسه و خلاصه همه چی خریدم براش . باز برای دو تا شلوار پول مونده .

بعد دست کوچولوشو گرفتم رفتیم استارباکس . خودش میخواست.

اونجا منتظر بودم سفارش بدم که دیدم کوروش رفته با یه آقایی دست میده . صداشو میشنیدم . به انگلیسی خودشو معرفی کرد منو نشون داد گفت اون مامانمه اسمش میناست ولی تو شناسنامه فلان چیزه ! اسم مرده رو پرسید که من نشنیدم یهو از اون سر کافه داد زد مینااااا این پارسی بلده ! اسمش علیه :/ 

دیگه میز ما کنار اون آقا بود من بهش سلام دادم .بغضمو با چنگ و دندون تو گلو گرفته بودم . یهو کوروش بهش گفت تو ایران به دنیا اومدی ؟ منم ایران لیو میکردم الان اومدم اینحا لیو کنم .

آقا گفت ماشالا به پسرتون .نگاهش کردم .جوونتر از بابای کوروش بود گمونم و یه خنده ی خیلی صمیمی داشت ، من از قیافه ی خودم و از حالم خجالت میکشیدم . پشتمو کردم تقریبا بهش و یه موکای سفید سفارش داده بودم که بغضمو باهاش قورت بدم .

بچه ها نمیتونم بگم چقدر در معرض انفجار بودم . بعدش رفتیم سمت خونه و از اتوبوس که پیاده شدیم بارون نم نم میزد . من کلاهمو برداشتم و بارونو رو صورتم حس کردم و دیگه اشکام قاطی بارون شد . راه میرفتم ولی حس میکردم قلبمو از سینه درآوردن یه عالمه چاقو کردن توش و گذاشتن سر جاش. پشت کمرم از داخل یخ زده بود و من سردیشو مثل یه ستون عجیب اون پشت حس میکردم . با خودم گفتم نکنه دارم سکته ای چیزی میکنم ؟

به شدت احتیاح داشتم برسم خونه و گریه ها رو ول کنم .

برای خواهرم یه اس ام اس بلندبالا نوشتم که من خیلی بدبختم و فلان ، دیگه اون بیچاره هم منتظر بود بهش زنگ بزنم .

 

با کوروش رفتم تو تختش . تازه یخش داشت میشکست .تازه دیگه تموم کرده بود یادآوری اینو که فردا صبح باید به بابا زنگ بزنی بیاد دنبالم .

بهش گفتم مامان چی شد تصمیم گرفتی بری پیش بابا . میگه چون خیلی با من کایند بود امروز . بعد تعریف کرد که باباش رفته دنبالش و بعد سوار اتوبوس شدن برن سنتر. تو اتوبوس کوروش از دستگیره های آدمهایی که می ایستن آویزون شده بود و با سر اومده بود پایین و الان هِدِیک داشت . بعد رفتن مک دونالد. بابا گوشی داده بهش .براش دو تا بستی و یه چیزبرگر خریده . و قول داده بازم براش چیزبرگر بخره .

گفتم بخاطر بستنی و چیزبرگر؟؟؟

نفسم داشت بند میومد دیگه . این فصل که ماشین بستنی میاد جلو مدرسه من مدام برای کوروش بستنی میخرم . هروقت خواسته چیزبرگر خریدم و نه از یه آشغالدونی مثل مک دونالد .

با دقت و نگاه تازه تر صورتش رو پشت پلکهاش رو بوسیدم . پشت دستهاشو بوسیدم . تو دلم گرفتمش . موهاشو ناز کردم . باز کتاب آوردم و یه دپر اون خوند و یه دور من . با هم بازی فکری حدس زدن کلمات کردیم . بی اندازه غمگین بودم . بهم گفت اگه تو دوست نداری من پیش تو میمونم ... میخواستم پاره پاره شم . گفتم مامان من بهت نمیگم بمون یا برو . هروقت بابا خونه داشت و تو دوست داشتی بری میتونی بری.

اما خوب من غلط اضافه کردم . من کی میذارم کوروش بره با باباش زندگی کنه؟

ولی نمیتونم الان براش توضیح بدم مامان من صلاحت رو به زندگی با خودم میبینم . نمیتونم بهش توضیح بدم آتیش تنفر بابات تو رو میسوزونه کنارش. نمیتونم بگم نمیخوام شستشوی مغزی شی.

با خودت چه فکری کردی مرد ؟؟؟

یعنی تو میتونی هر روز برای کوروش غذا بپزی ببره مدرسه به موقع ببری و بیاریش و اگه مریض شد میتونی زنگ بزنی دکتر بگی حالش بده ؟ میتونی تو موقعیتای حساس توضیح بدی کوروش به چی آلرژی داره و چه اتفاقی براش میفته اگه در معرضش قرار بگیره ؟  میتونی ببریش مهمونی که بهش خوش بگذره ؟

(الان تلفنم زنگ خورد و رشته ی کلامم پاره شد )

وکیلم میگه وقتی بری دادگاه ازت میپرسن میخوای باباشو ببینه یا نه و تو میگی نه .

خیلی برام سخته .هرچند که باباشم میتونه بره از راه قانونی درخواست کنه که نه من میخوام بچه مو ببینم اما باز من هم نمیخوام حق کسی رو ضایع کنم . هم نمیدونم یه وقتی که کوروش ازم سوال کنه چه خاکی باید تو سرم کنم ؟؟؟

 

شاید فکر کنی من از اینکه باباش بتونه کوروش رو بگیره ناراحتم یا ترسیده ام . نه

من برای کوروش ناراحتم

برای خیالهایی که میبافه تحت تاثیر حرفای باباش

از اینکه با دو تا بستنی ازش سو استفاده میشه  و وسیله میشه برای باباش که من نابود شم .

از اینکه امنیت زندگیش بهم میخوره.

دیشب که خواب بود چند بار رفتم بالای سرش و نگاهش کردم و زار زدم .

کوچولوی شیرین زبون جسور خودم .

صبح پاشده بود خودشو چپونده بود تو بغل من . چند سال عمرم دیروز کم شده .

الان حس میکنم تصادف کردم .

خیلی خرد و خمیرم .

حمید رو هم نمیتونم تحمل کنم . با اینکه دیشب اونقدر حالم بد بود بهش زنگ زدم ولی کلا تو دلم میگم کاش یه ماه بره از این شهر دور و بر من نباشه. چقدر دلم میخواد با کوروش چند سری سفر مادر پسری برم .

اون خانم لیتوانیایی رو یادتونه یه اشاره کوچک بهش کرده بودم ؟ امروز داشتم باهاش حرف میزدم.

اسمش هست Daiva (دِیوا)

دیوا مسیحیه و بی اندازه مهربون و مراقبت گره . امروز گفت من از همین راه دور آغوشت میگیرم . قوی بمون . اون میگفت و من گریه میکردم .

بهم گفت پولاتو جمع کن من بهت بگم با کوروش کجاها بری تعطیلاتتون رو . بهم گفت با خودت مهربون باش . و برام دعاهای مسیحی کرد .

همیشه به قلبم آرامش میده این زن .کاش همیشه تو زندگیم بمونه .

بعد گفت یکشنبه میام دنبالت ببرمت کلیسای خودمون .

امروز صبح که از مدرسه ی کوروش برمیگشتم خیلی بی اندازه دوست داشتم برم کلیسا . برم شمع روشن کنم و گریه کنم و با عیسای مسیح حرف بزنم . ولی برگشتم خونه . دیگه به Daiva گفتم باشه.

بعدش حمید گفت یکشنبه سیزده به دره و یادت نرفته که با فلانی و بهمانی برنامه گذاشتیم و خریداشم کردیم ؟

به Daiva زنگ زدم گفتم نمیام و باشه یه بار دیگه اما دلم اونجاست .

کوروش از امروز دو هفته تعطیله . نمیدونم منچستر رفتن برای چند روز ایده ی خوبیه یا هدر کردن پوله ؟ واقعا نمیدونم .

خیلی زندگیم آشفته است واقعا .

پری روز با آبجی ساوه حرف میزدم گفت برو . گفتم خیلی هزینه اش برام زیاده . گفت میخوای من یواشکی به آبجی منچستر بگم خودش برات بلیط بخره ؟؟ گفتم نه عزیزم . حالا اونم بگیره من باز باید پسش بدم دیگه . همین الان پنجاه پوند بهش بدهکارم .

کی من به آرامش میرسم؟

کی خیالم از حساب بانکی و بچه و طلاق راحت میشه ؟

کی حالم خوب میشه ؟

۳ موافق ۰ مخالف

سلام مینا جان 

سر سفره ی افطار دعا می کنم تا به آرامش برسی، چون تجربه ی این تلاطم های روحی رو داشتم و می دونم چقدر سخته❤️

ولی حتما تحت نظر مشاور قرار بگیر و به هیچ وجه مثبت اندیشی رو کنار نذار

اگر تونستی کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینیم رو از جفری یانگ بگیر و بخون 

عزیزم ممنونم ازت .
عبادتت قبول باشه ❤️

مینای عزیزم... چقد این مدت خوندن پُست ‍ها و کامنتات توی وب دوستا، شوکه‌م کرد...

نمیدونم چرا انقد برام عجیب و دور از تصور بود که چنین شرایط و محتویاتی توی زندگیت پنهون بوده...

ولی راستش توی این یکی پستت بیشتر از همه بی‌مهریِ خودت با خودت بود که دلمو سوزوند!

واقعاً حق مینای ما نیست که بعد از این همه تلاش و سختیایی که خیلیاشو تنهایی به دوش کشیده، پشتشو خالی کنی، با تندی بهش حمله ببری و حرفای نامنصفانه‌ای بزنی که یک درصدشون هم حقش نیست :(

شاید حتی بیشتر از کوروش باید توی بغل بگیریش، نوازشش کنی و بهش عشق بدی!

چون حقیقتاً به محبتت نیاز داره توی این روزهای سخت و سیاهش...

واقعاً پروسه‌ی طلاق و جدایی به خودیِ خود پر از بارِ منفی عاطفی و آسیب روحیه... دیگه کاش آدما درک میکردن که نباید برای هم سخت‌تر و عذاب‌آورترش کنن...

نمیدونم بابای کوروش با چه عقده‌هایی بزرگ شده و چقدر روحش صدمه دیده که اینجوری تاریک و بی‌رحم شده

که حاضره جیگرگوشه‌ی خودشو وسیله‌ی انتقام کنه

و اصلاً چشماش نبینه که این وسط چه بلایی سر کوروش و احوال و احساس و آینده‌ش میاره و چجوری قربانیش میکنه...

خدا به دلش نورِ تفکر و شعور بده کاشکی :(

 

تو مادر خیلی خوبی هستی مینا!

که میون این همه آشوب و خفقان، داری تلاشتو میکنی کوروش کمترین آسیب‌ها رو ببینه

من مادر نبودم و شاید هیچوقت نتونم حس مادرانه‌ت و عمقش رو درک کنم

ولی میدونم تو اول و قبل از همه باید مراقب خودت و سلامت روانت باشی

و اصلاً هم خودتو سرزنش نکن!!!

تو اگر خواستی میونه‌ی پسر با پدرشو درست کنی از نیت پاک و قلب صافت بوده

که با تموم این اتفاقا حاضر نشدی اجازه بدی این حس از کوروش دریغ شه

ولی خب به نظرم عطوفت با پدر کوروش تا یه جایی لازمه ...

وقتی کسی از درک و شعورش خارجه و قدر نمیدونه!

و دیدی هم که نمیتونه مهر پدری واقعی رو به بچه‌ش ببخشه

پس دیگه بیشتر از این نرمی کردن فقط آزار خودته

 

برات رسیدن روزهای روشن رو آرزو میکنم مینای مهربونم ♥️

بهترینا نصیب قلب پاکت باشه

آرامش قسمت دل بزرگت و شیرینی سهم زندگیت باشه قشنگم 💖

برای خودم هم همینطور. نمیدونم چجوری بگم ولی انگار اون زمان عادت به روش زندگی که میشناختم برام منطقه ی امن بود و احساسی که الان به اون تجربه دارم رو نداشتم .برای همین پنهون لوده به قول تو .

مهلا من توی چند سال اخیر دوست نداشتن خودم رو تجربه کردم اما الان اصلا گاهی واقعا به خودم نفرت میورزم . بارها تو سرم میچرخه یه عالم اکسیژن و انرژی داره با وجود من هدر میشه و به درد هیچی نمیخورم .واقعا یه جای بدی ایستادم .

آمین .

خودمو سرزنش میکنم و میکوبم . مامان بی عقلی بودم . اینها همه از بی عقلی و احساسی بودن منه که به سر کوروش اومده .

ممنونم مهلای زیبا . ممنونم ❤️

اصلا نمیدونم چی بگم...وقتی اون قسمت آسیب به خود رو خوندم یخ کردم...

 

حرف کوروش رو جدی نگیر بابا...الان یه خاله ای ،عمه ای بگه بیا خوراکی وگوشی بگیر میگه اوکی پس من میام...با منطق وعقل تصمیم‌نگرفته...کما اینکه اگه یه مدت بره با پدرش خودش میبینه از پس مسیولیتهاش بر نمیاد ومیاد دوباره تحویل میده به خودت.

میگم مینا کاش دوباره با یه مشاوری،کوچی تراپیستی چیزی ارتباط بگیری

روانم از دست رفته عزیز. برای شما عجیبه اما من دارم زندگی میکنمش.

خاله و عمو فرق میکنه . کوروش هیچوقت نخواسته با کسی زندگی کنه .آره گغته میرم خونه فلانی .شب میخوام اونجا بخوابم اما اینکه میخوام با بابام زندگی کنم داستان جدیدیه و کوروش میفهمه این به معنای جدا شدن از منه .
من و کوروش که مسخره ی پدرش نیستیم که ببره تست کنه برگردونه عزیزم .
منتظرم مایده بهم جواب بده اما فکر کنم هنوز از تعطیلات برنگشته ❤️

سلام مینا جانم

الهی بمیره برام برای رس و دردی که تو لحظات کشیدی. مادر نیستم ولی میتونم تا اندازه ای تصور که چی بهت گذشت. با خوندنت قلبم فشرده شد.

عزیزدلم کاملا مشخصه که پدر کوروش از هر موقعیتی برای اریت کردن تو استفاده میکنه. 

با توجه به شرایطی که داره دادگاه حضانت کورورش رو بهش نمیده . پس بدار هر چقدر که میخواد تهدیدت کنه. 

راه سختی رو داری میری و ممکنه طولانی تر از اونی که فکر کنی هم باشه. این رو حتما خودت هم میدونی. فقط باید قانوی عمل کنی و به اخساست توجه نکنی. 

برای ارامش دل مهربونت همیشه دعا میکنم دوست خوبم 

سلام باران عزیز
خدا نکنه باران .

آره دیگه بر اساس قانون پیش میرم .
ممنونم قشنگ جان ❤️

عزیزدلم 🥺🥺 بی نهایت ناراحت شدم قلبم فشرده شد 🥺

کاش یه روزی که نزدیکه بیام ببینم حالت عمیقا خوبه و خوشحالی 

به امید اون روز ❤

آرزوی عزیزم ممنون .


الهی آمین که همینجوری بشه ❤️

مینا Marriage Story رو دیدی ؟! 
اگه ندیدی ببین لطفا شاید یکم آرامش فکری بهت بده :)

عسلم دو بار دیدمش و هر بار زار زدم باهاش .آخرش رو خیلی دوست داشتم . 

ولی اون لامصبا کلا مدل رابطه هاشون فرق میکنه با ما.باید یه ذره از اون زنه یاد بگیرم . (بازیگر مورد علاقمه ها ولی هرچی فشار آوردم اسمش یادم نیومد )❤️

سلام مینا جان

حالت رو درک می کنم

آدم این همه زحمت بکشه برای بچه و ...

قانون اونجا چه جوریه؟ بچه رو میدن به مادر یا پدر؟

حرفهای بچه ها البته باد هواست 

کافیه یک هفته بره با پدرش زندگی کنه. عمرا دیگه بخواد ادامه بده

 

عسلم بحث زحمتای من نیست .

درسته من احساس دلشکستگی کردم از اینکه ترجیح داده نشدم اما مساله اصلی برای من خیر و صلاح کوروشه . اینکه کجا زندگی کنه براش خوب باشه .
به مادر میدن . ولی باید دستور قضاییشو بگیرم
❤️

مینا بیا و جلسات تراپی رو ادامه بده‌. اینطوری انقدر میل به آسیب به خودت رو نداری. کورش هم نهایت دو روز بتونه پیش باباش دووم بیاره. 

باید ادامه بدم . حتما 

حالا یا با مائده یا که نه 

هیچوقت نمیتونیم قاطعانه بگیم . یه وقتم دیدی دستی دستی دووم آورد :) ❤️

مینا جونم، بازم منم، میگم الان تا میتونی باید مدرک جمع کنه علیه اون ادم، هربار که زنگ میزنه صداشو ضبط کن که تهدیدت میکنه، یا حمیدو تهدید میکنه... بعد هربار برو پلیس بهشون اطلاع بده در مورد تهدید ها، اینا همشون مدرکه، به دردت میخوره. 

دیگه اینکه به نظرم بچه با یه والد سالم و قوی زندگی کنه براش خیلی بهتره، کوروش چند سال بدون بابا زندگی کرد قبول کرده بود اون وضعو، الان هم همچین بابای بی فکری به چه دردش میخوره، به نظرم نخواه اینقد رابطه کوروش با باباشو قوی کنی،  بچه به همچین آدم نامتعادلی وابسته نشه بهتره...

 

در مورد دارو دپرشن، یادم امد دوستم چند ماه پیش فلوکسیتین شروع کرده بود، خیلی راضیه، واقعا مودش بهترش شده، مینا جونم تو رو خدا برو دکتر یه دارویی شروع کن...

 

 

درمورد مدرک جمع کردن که من چلمن ترین آدم روی زمینم . میدونی چون اصلا فکر‌نمیکردم بخوام یه روز برای چیزی جز طلاق وکیل بگیرم ، جز یه گزارش پلیس و پیامهای جدیدش هیچی ندارم .


چقدر اسن این دارو برام آشناست لیلا .مرسی عزیزم .❤️

هر سه نفرتون دارید رنج می کشید

هر کدام به شکلی متفاوت و غیر قابل درک برای دیگری

این وسط کوروش از همه بیشتر گناه داره

انگار با طناب از دو طرف کشیده میشه

حتی اگر فشاری وارد نکنید اون بچه وسط شما دو نفر گیر کرده

مینا الان باید احساساتت را خاموش کنی

باید بیشتر منطقی رفتار کنی

چقدر بده که هنوز بابای کوروش میتونه باعث بغضت بشه

ی جایی باید اون آدم برات خنثی بشه و نشده

 

همینطوره من رنج های عظیم بابای کوروش رو انکار نمیکنم .

تمام تلاشم همینه بهی . از این به بعد همینطور رفتار میکنم .

درسته . درست میشم آروم آروم ❤️

بمیرم برات،بمیرم برای قلبت،این مردهای ایرانی اکثرا همینجور بی شعورن،موقع دعوا به بچه فکر نمیکنن،بمیرم برای قلبت،میدونم چقدررررر سخته یه مادر یا جیگرگوشش تهدید بشه

واقعا درد مشترک ما زنهای ایرانی و مسلمون … 

میبوسمت ❤️

وب که چک کردم گفتم اخ جون مینا نوشته

ولی....مغز و قلبم ترکید برا غمت مینای قشنگ

انقدر دندونام از حرص فشار دادم که گفتم وای مینا چی کشیدی

اصلا نمیدونم چی بگم بهت که غمت کم کنه فقط بغل از راه دور و برات طلب آرامش میکنم

مرسی نگار از اینکه تو غمم شریک شدی .

امیدوارم یه روز از خوبی و آرامش بنویسم شماهام خلاص شید ❤️

مینا جونم، اینقد خودتو سرزنش نکن،  پروسه طلاق یه چیز جدیده برا ادما، برا همین با ازمایش و خطا پیش میرن، همه همینطورن, همه چی درست میشه عزیزم، اخرش خوشیه بهت قول میدم، جدا میشی حضانت بچه رو هم میگیری. از کوروش هم نگران نباش بچه هست دیگه، بچه ها هر روز یه سازی میزنن, تو با یه حرف بچه که نباید از اینرو به اونرو بشی، بابای کوروش هم بزار هر چی میخواد بگه به پ.ش.م.ت هم نباشه، والا

بشین یه چند تا چیز مثبت رو‌تو زندگیت بشمار، اینقد به منفی ها گیر نده به خدا، ببین الان ویزا داری، خونه داری، مستقل داری زندگی میکنی، خرج زندگی داری، وکیل داری، یه نفرو داری که دوستت داره، چند تا دوست خوب داری تو اون شهر، با خواهرت تو یه کشور زندگی میکنی، خودت سالمی، خوشکلی، جوونی، بچت سالمه، باهوشه، خوش اخلاقه...

راستی به نظرم هربار که بابای کوروش اذیتت میکنه از نظر روانی، فرداش برو دکتر بگو اینجوری شده حالم بد شده، اولا یه سابقه ابیوز میشه برا طرف، یه نوع مدرک هست. هر چی مدرک علیه طرف داشته باشی بهتره دیگه. دوما به نظرم چیزایی که از خودت میگی شبیه دپرشن هست که با اضطراب هی بدتر میشه، میتونی از دکتر بخوای یه دارو برات شروع کنه، اینجا معمولا سرتالین میدن، اگر دارویی تو ایران میخوردی که راضی بودی میتونی درخواست بدی که اونو بدن. به نظرم الان به کمک احتیاج داری و شروع دارو واقعا کمک بزرگیه، طبق تجربه شخصیم

امیدوارم ایلا و امیدوارم زود تموم شه خلاص شم . دیگه جونم نمیکشه 


:) 

چیزهایی که دارم رو نگاه میکنم لیلا .ولی  نمیدونم چجوری بگم غم تو‌رگ‌و وجودم رفته . 

از مدرک نگو که من خیلی خاک بر سرم . تمام پیام هاشو که تهدید و بد و بیراه بود و واقعا نابودم کرده بودن پاک کردم . ازش چند تا پیام دارم که ضمیمه پروندم کردم . کلا دستم خیلی خالیه 

مرسی قشنگم من باید حی پیمو عوض کنم اصلا . اینا اصلا به یه ورشونم نیست ❤️

سلام عزیزم 

وای چقدر ناراحت شدم پستت خوندم 

اول همیشه داخل وبلاگ بنویس و ترک نکن باز ما همدردت میشیم سبک میشی 

دوم پست قبلم بهت گفتم فعلا نمیتونی با حمید ارتباط بگیری ببین حمید بزار آب نمک بهش بگو من به وقت احتیاج دارم تو پسر خوبی هستی اما من شرایطم خوب نیست بگو اگر میخوای منو همیشه داشته باشی باید یک مدت صبر کنی

بگو نمیدونم چقدر ولی باید تا وقتی که ذهنم خلوت شه صبر کنی سعی کن مخصوصا حالا که شرایططتنت قاطی سمتش نری چون شاید از تنهایی 

بدتر خودتو بچسبونی بهش و بدتر عذاب وجدان بگیری

منظورم میگیری ! یعنی بری سمتش و بدتر وابستش شی بعد اونم خوب درنیاد 

الان اصلا وقت حمید نیست

سوم قانونی برو جلو لطفا باز تریپ انسانیت برندار سیاوش شوهرت واقعا اگر بخواد و آدم باشه و بچه رو بخواد خودش می افته دنبالت حضانت بچه رو میگیره و تایم دیدار میگیره تو لازم نیست فکر اینو کنی اون بیچاره و دلم براش بسوزه 

تو قانونی برو جلو

طلاق اسلامی از همون راه تغییر دین قابل اثبات همین که پناهنده شده از تغییر دین مدارکش موجوده دیگه راه سختی نیست که 

چهارم حالا کوروش یک چیزی گفته تو زود باید ببازی خودتو ؟ 

‌چقدر احساسی هستی مینا تو هرچی میکشی از احساسی بودنت والا مردای جهان فرهاد نیستن برات کوه بکننن 

حالا کوروش بچه است و از نژاد. اون باباست توقع نداشته باش ذات خودشو نشون نده

همین بچه باباشو یک مدت نبینه و بهش بستنی بدی اصلا اسم باباشم یادش میره 

بچه ها زود گول میخورن ...

....

این روزا تموم میشه همه ما بدبختی داریم شاید از تو بدتر ولی تو نمیدونی 

 

تو الان فقط باید خلوت کنی اطرافتو از حمید و سیاوش 

تو گم شدی !! 

سلام عزیز


ممنونم واقعا این مدت اخیر همیشه کفتم خدا رو شکر وبلاگ رو دارم .ممنونم از تک تکتون 
اوضاعم با حمید خیلی پیچیده است . این حرف رو من هفت ماه پیش بهش زدم و حمید مصمم و پا برجا سر حاش مونده و نزدیکتر هم شده . من عذاب وجدانی ندارم چون صادق و‌روشن بودم باهاش و خودش همه جیز رو پذیرفت.

تریپ انسانیت :) خوب چی کار میکردم .از اول اگه جنگی فشنگی قانونی میرفتم و بچه رو منع میکردم دیدارشو و طلاقمو‌میگرفتم همه میگفتم ببین ؟ بابای کوروش راست میگه دیگه . زنیکه پاچه پاره تا اینجا رسید قالش گذاشت و ازش سواستفاده کرد . 

درسته زود خودمو باختم اما خوب نمیدونم باز به اون موقعیت فکر میکنم سریع اشکم درمیاد . 
کوروش الان هم سراغ باباشو نمیگیره . به جز یه بار که باباش غیب شده بود هیچوقت سراغشو نگرفته . 

مرسی عزیز ❤️

سلام مینای عزیزم 

چقدر با خوندن پستت غمگین شدم، قلبم به درد اومد از غم و رنجی که تو اون لحظات متحمل شدی.

حجم خودخواهیی که پدر کوروش داره، میزان کینه و انتقامجویی که نسبت به تو داره فقط نشان دهنده اینه که این آدم هنوز خیلی با بلوغ عقلی فاصله داره، آخه آدم زندگیه بچه‌ش رو فدای انتقامجویی میکنه؟ 

خدا بهش کمک کنه تا تو این شرایط با عقل و منطق یه آدم عاقل تصمیم بگیره و جلوه بره و بیشتر از این نه تو رو اذیت کنه و نه از احساسات اون بچه سوء استفاده کنه.

برات آرزوی آرامش با تمام وجودت میکنم.

سلام یکانه حان . 

ممنونم از همدردیت عزیز

درسته . البته اون متوجه نیست که چه کار با کوروش میکنه . فکر میکنه اگه هم کوروش ناراحت بشه یه بستنی میگیرم یا یه اسباب بازی درست میشه . 
آمین .
میبوسمت دختر ❤️

میناییی الهی بمیرم برای این حالت..

 

برای کوروش طفلکم.پستتو خوندم قلبم تیکه پاره شد.

یاد خودم افتادم و وقتایی که بین مامانم و بابام گیر میکردم.تازه من بزرگتر از کوروش بودم خیلی اما بازم خیلی اذیت شدم😔

امیدوارم باباش بفهمه که نباید با احساسات و روح و روان یه بچه بازی کنه که فقط احساس پیروزی کنه و کیف کنه.اه.

در مورد دادگاهم ریحان راس میگه زیادی خوب نباش و کاری که وکیلت میگه رو انجام بده.

من خودم خیلی داغونم.خیلی خسته و عصبی ام این روزا...

اما از ته دلم برات آرامش میخوام.یه آرامش واقعی که هم تو هم کوروش با هم تجربه ش کنین و کیف کنین.

خدا نکنه آوا جان .


خیلی متاسفم بخاطر تجربه ی اون وقتهات …

این بار انجام میدم . 

میفهمم . امروز دیگه آخرین روزه و از فردا با خیال راحت برمیگردی به روتین زندگیت عزیزم . 

آمین .میبوسمت ❤️

سلام مینا جانم امیدوارم بهتر باشی

الهی بمیرم

هی میخونم میبینم ناراحتی منم کلی ناراحت میشم حرفم نمیاد

بیا بغلم 

آی چقد میفهمم وقتی میگی انگار تصادف کردی

چقدر ذهنت مشغوله 

ولی مینا باز تو حالت خرابه حمید رو پس زدی

بابای کوروش مگه خونه نداشت؟پس کجا میمونه

 

سلام زیبا مرسی 


خدا نکنه دختر 
بابای کوروش تو یه اتاق تو یه خونه مشترک طوری زندگی میکنه . اتاق تک نفره است اجازه نداره کسی رو ببره . ❤️

مینای عزیزم بیا بغلم 

حق داری گریه کنی و غصه بخوری 

آخ که چقدر این سیاوش دنبال انتقام گرفتنه آخه بهش بگو خیر سرت تو یه کشور اروپایی چند ساله داری زندگی می‌کنی یه کم خودتو آپدیت کن ،قشنگ معلومه چند نفر دارن بهش آموزش میدن

وااای مینا حرص میخورم از دست تو که وقتی ایران بودی همش از سیاوش خوب میگفتی واسه کوروش اینجام اومدی باز منطقی پیش میری عزیزم به خودت فکر کن بزار بچه ت وابسته ی تو بشه والا هر کی دیگه جای تو بود اونقدر از سیاوش بد می‌گفت که یک ثانیه بچه پیش باباش دوام نیاره

گرچه می‌دونم بدذاتی و بی معرفتی تو ذات تو نیست ،کاش همون لحظه میگفتی باشه کوروش برو با بابات زندگی کن و ازش خداحافظی میکردی اجازه می‌دادی کوروش اوضاع خونه زندگی پدرش رو ببینه و بفهمه که اونجا بهتر پیش مینا نیست  بعدشم باباش پیش خودش می‌گفت مینا الان راحت تر زندگی می‌کنه دوباره کوروش رو بهت پس میداد

مواظب خودت باش مینای قشنگ

 

مهتا :(


آره کلا میدونم از آدمهایی ادوایز میگیره . و خوب به همه میگه زن من منو پله کرد تا پاش اینجا رسید به ناحق ول کرد و‌رفت . اصلا نمیگه مشکلاتی داشتیم . البته به نظر اون مشکلی نداشتیم واقعا :/ 

خوب من از باباش بد بگم باز اولین آسیبش به احساسات کوورش میخوره . 
نمیتونستم چون که واقعا شدنی نبود . بابا یه اتاق داره باباش کلا با یه تخت مخصوص خودش . بچم فرداش مدرسه داشت . نهار میخواست . من چه جوری بدون فکر‌به اینا میفرستادمش 

مرسی مهتا جان ❤️

خودمو جای تو حس کردم 

میدونم چقدر ناراحت شدی اون لحظات و چقدر برات سخت بوده

ولی اینم در نظر بگیر که بچه ها اغلب همینجوری هستن

حتی من دیدم بچه هایی که یه غریبه یکم بهش محبت میکنه، میگه میخوام برم با اونا زندگی کنم دیگه نمیام خونه😕

حالا کوروش که می‌خواسته بره پیش باباش 

اینقدر خودتو اذیت نکن، همسرسابقت هم همینو میخواد

میخواد تورو آزار بده

کارش خیلی زشته

میدونی چیه اون مثل تو نیست

به جای اینکه بخواد فقط به فکر کوروش باشه که این وسط اذیت نشه، میخواد تورو زجر بده

 

 

کوروش هم خیلی شده خواسته خونه ی غریبه ها بمونه .هیچوقت این حس بهم دست نداده بود . بعلاوه ی اینکه همیشه سراغمو میگرفت میخواست باز با من باشه . 


دقیقا و اینو بارها بهم گفته که ما وسط جنگیم و آشتی و صلح معنی نداره . من تازه دارم میفهمم چی به چیه ❤️

الهـی بمیرم مینـا ! کلی قلبم برات فشرده شد سر اینهمه ناملایمـی :(
ولـی تو این وسط خیلی قضاوتش کردی کوروش رو ! نه ازش سوء استفاده شده نه چیزی ، طفلک پی father figure میگرده خوب ! چه وقتی با همیده چه وقتـی بابای خودش بهش کوچیکترین محبتـی میکنه حس میکنه داره اون محبت پدری رو دریافت میکنه و سفت میچسبتش اون چه میدونه آخه :(
دلتم براش نسوزه ، اون شب میخوابه صب بیدار میشه یه چیز دیگه میخواد بچه است ، خواسته هاش مث ما آدم بزرگا ثابت نیست تصمیماتش جدی و پایدار نیست ! تو میشینی دلیل میپچینی که مگه من بستنی و چیز برگر نمیخرم آخه ؟! ذهن اون اصن اینجـوری تحلیل نمیکنه که تو میکنی ! میدونی من دلم از اون افسردگیه میسوزه که تورو اینجـوری ضعیفت کرده والا بهتر میتونستی مدیریت کنی !

تو الان بهترین تصمیم ـآرو میگیری برا پسرت ، وقتی که قانون پشتته پس به خواسته هات شک نکن ! تو داری صبح و شبش رو مدیریت میکنی از خورد و خوراک تا تک تک نیازهاش ... بابای سیاوش چنین آدمی نیست تو اینو میدونی پس بخاطر خودشم شده بجنگ برای تموم داشته های امروز و فرداش تو زندگی !
تو همش تو فکری من اونو آدم بده نکنم خوب نشونش بدم فلان کنم بعدشم که کوروش میره سمت باباش حسودی میکنی ؟! مطمئن باش کوروش هم بیش از چند ساعت پیش باباش بمونه باز میخواد برگرده خونه خودتون !

چند سال دیگه کوروش بزرگ میشه و میبینه تو برای زندگیتون چی کار کردی ! یه درصد هم اینجـور نباشه و پشیمون شه دیگه خودش عقل تصمبم گیری داره میتونه بره با باباش زندگی کنه اما الان تو این سن به تویی که باهات خو گرفته و همه ی زیر و بمشو میدونی و مسئولیتاش روتین زندگیت شده احتیاج داره 

زیادی آدم خوبه نباش و ب حرف وکیلت گوش کن :*
موفق باشی عزیزم 3>

خدا نکنه عزیز.
ازش سواستفاده شده راسینال ، باباش همیشه کوروش رو وسیله میکرد تا منو ببینه الان داره وسیله اش میکنه برای رضایت خودش و ازار من و کل انداختن با من .وگرنه اصلا شرایطش رو نداره .

بخدا من اگه نمیخوام کوروش با باباش زندگی کنه چون صلاحیتش رو درش نمیبینم .چون صلاح کوروش رو میبینم ،وگرنه چند وقت پیش یه دوستی که داره جدا میشه ازم پرسید تو بودی بچه رو میدادی ؟ گفتم اگه باباش آدم قابل اعتمادی بود پدر خوبی بود بچه ام باهاش خوشحال بود و خودش میخواست بره بله .
اصلا بخاطر دل خودم نیست که من چون بهش عادت کردم الان بگم نهههه مال منه . ولی وقتی از باباش پرسیدم بنظرت کوروش از با تو زندگی کردن خوشحال میشه گفت عادت میکنه ،من خوشحال میشم اونجوری دیگه برام روشنه که دلیلش چیه .

من خودم حالم از حالم بهم میخوره ...

خوب بخواد برگرده باباش یه جوری راضیش میکنه بمونه یا فکر میکنی اگه بچم یه شب زار بزنه برا من باباش زنگ میزنه میگه بیا دنبال کوروش خیلی بی تابی میکنه ؟؟؟
تازه به کوروش یه گوشی میده و دیگه هیچی اصن .

بهش گفتم حرفش رو گوش میکنم . حتی بهم گفت کارت خیلی مسخره بوده که از خونه ات فرار کردی ولی میرفتی دیدار بچه و پدر رو سوپروایز میکردی الان همش حس خنگ بودن بهم دست داده :( ❤️

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
این کاشونه رو به بهانه ی زنده نگه داشتن ذوق نوشتن از زندگی درست کردم.
رسم مهمانی تو کاشونه ی من عشق ورزیدنه .
من به تو مهر و دوستی میدم و تو هم توی جهان پخشش کن :)
نویسنده ی این وبلاگ تمام تلاشش رو میکنه که با صداقت و بی پرده تجربه ی زندگیش رو قلم بزنه.
اگه مدل زندگی کردنش رو دوست نداشتی ، حتما میتونی دوستهای خوب هم اندیشه ی خودت رو تو کاشونه ی دیگه ای پیدا کنی و حالشو ببری.
عشق و دوستی من به تک تکتون :)

روی لینک من کی هستم؟ کلیک کن تا بیشتر منو بشناسی .
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان