پست یازدهم

 

عزیزای دل انگیز درود بهتون...

 

وسط خونه ای نشستم که بی اندازه هر لحظه شکرگزار داشتنش هستم.نور از پنجره ی رو به حیاط ولو شده روی مبلها .

خونه ام هنوز پرده نداره .البته پرده رو خریدم ولی چوب پرده ندارم هنوز .

با وجود اینکه پرده خریدم ،ولی نیت پوشوندن خونه نبود و خواستم یه رنگ توی حال و هوای خونه اضافه کنم .وگرنه عاشق خونه های بی پرده ام .

پرده ها قرمزن . یادتونه که میرفتم توی فروشگاهها و رویای خونه دار بودن میبافتم و گفته بودم مبل خونه باید قرمز باشه ؟

حالا که  این خونه مبل داشت و مبل ها خاکستری و مشکی هستن فعلا پرده ها رو قرمز کردم ، وقتی اینجا شد خونه ی دائم و آزاد شدم که وسیله ها رو عوض کنم حتما مبل ها رو قرمز میکنم و پرده ها رو حریر کرم رنگ یا شیری ...

 

داشتم میگفتم که آفتاب بدجوری از پنجره سرک میکشه داخل و امروز داشتم فکر میکردم که جای گلدون ها رو اشتباهی گذاشتم اون طرف خونه و این طرف پر نور تره .

اینجا یه گلدون برگ انجیری دارم ،

یه گدون کوچک بنفشه آفریقایی که هدیه ی حمیده ،

یه سانسوریا که از ساوه آوردم و هدیه ی دوستم زهره است .

سانسوریا یه برگ کوچولوی قلمه شده بود و تازه پاجوش زده بود که آوردمش ،الان خانمی شده برای خودش .

یه گلدون کراسولا خرفه دارم که از شمال آوردمش.دو تا شاخه ی کوجولو بود که الان حسابی احتیاج به رسیدگیم داره . بیخودی دراز شده و براش خوابهایی دیدم .میخوام یه شاخه اش رو ازش بنسای درست کنم .

یه گلدون جدید هم خریدم که عاشق سبزی و شق و رقی برگ هاش شدم ولی نمیدونم اسمش چیه و یه گلدون ارکیده هم دارم که الان دو تا شاخه گل بنفش سفید داده و هدیه ی بابای کوروشه.

یه پوتوس کوچولو هم دارم که خونه ی حمید بوده و الان با دمای خونه ی من خو نگرفته و حالش خوب نیست خیلی ،

گذاشتمش پشت پنجره ی اتاق خودم و برای پشت پنحره ی اتاق کوروش هم یه گلدون تار عنکبوتی دارم که از شمال آوردم قلمه هاشو.

 

دیگه میدونید که من چقدر عاشق گل و پرورششون هستم ؟

 

یک سری گل دیگه خونه ی حمید دارم که منتظرم خاک مناسب بخرم بعد سر و سامونشون بدم بعد کم کم بیارمشون خونه ی خودم .

یه روزی انقدر اسم گلهامو میگم که یکی دو تاش از قلم بیفته از فراوونی  :)

 

حالم آرومه بچه ها .

بعد از نوشتن پست قبلیم بابای کوروش اومد دم مدرسه و بردش ،باز از قبلش خبر نداده بود و تماس مدرسه رو هم که بپرسن میره یا نه جواب نداده بود .

اینه که باز من مجبور شدم خودم برم .

دیگه تا داشتیم از در خارج میشدیم شاخ شمشاد سر رسید و اصلا با من سلام علیک هم نکرد و نادیده گرفت منو.

من هم بردمش پیش مدیر و میخواستم غیر ما ادم دیگه ای شاهد باشه و اونجا اعلام کردم آقای پدر پنجشنبه ها مسیولیت تام برداشتن بچه رو دارن و اگه دیر کردن مدرسه باید با خودشون تماس بگیره .

دیگه اونها رفتن و ساعت پنج و نیم پیام دادن که شش بیا فلان کافه دنبال کوروش.

پیام دادم که من دم ایستگاه اتوبوس منتظر میشم .

خیلی منتظر شدم و اتوبوس دم حرکت بود که سر رسیدن .

همون دم اتوبوس مایل بود یه دعوایی بکنیم . سر اینکه نامه ی مالیات رو چرا نیاوردی ؟

نمیبرم چون آدرس من روشه و من نمیخوام با آقای پدر به اشتراک بذارمش و خودش میتونه بره شهرداری تکلیف مالیاتش رو روشن کنه .بعد گفت چرا اون نامه های سفارت رو نیاوردی که من دیگه پریدم توی اتوبوس.

حقیقتش جرات ندارم مستقیما بگم اون مدارک مربوط به منه و من به شما نمیدمش .فقط میدونم نباید بدم بهش .بهش میگم گمشون کردم .اینا همون مدارکیه که میشه باهاشون برای اخراج من از کشور اقدام کرد . البته توی همون پست هم گفتم مدارک هم داشته باشه نمیتونه اخراجم کنه چون من حالا ویزای همیشگی دارم .با این حال صلاح نمیدونم مدارک دستش بدم .

القصه ، رسیدم خونه و زنگ زد .اولش با ملایمت گفت چهارشنبه ی آینده بیا یه قراری بدون کوروش بذاریم میخوام باهات حرف های جدی بزنم ،بعد باز با ملایمت گفت اون نامه ها رو بردار بیار با خودت ولی آخر تلفن فقط فریادهاش بود که تو زندگی من و کوروش رو خراب کردی و به خاطر خراب بازی گذاشتی رفتی .

من دارم تمرین میکنم که با جسارت بیشتری باهاش حرف بزنم، مثل موشِ مرده نباشم و اگه سکوت کردم از ترس نباشه و بلکه انتخابی باشه .اینه که وقتی به اونجا رسید که بگه تو چرا میری کلیسا که کوروش با دوستای تو آشنا بشه و چرا دوستهایی داری اینحا بهش گفتم تو نه آب منو میدی نه نون منو و حق نداری از من درباره دوستی ها و رفت و آمدهام سوال و جواب کنی و کوروش هم هروقت از سمت دوستهای من آسیبی دید اون موقع میتونی حرفی برای گفتن داشته باشی .

گفت آره ایران هم کارت همین بود ،اون موقع احمد بود (شوهرخواهرم) حالا دوستای اینجا. آخه اون موقع که ایران بودم اگه کوروش خونه ی خاله اش بود یا با خاله ش و احمد بیرون بود یا با احمد دوچرخه سواری میکرد یا توی حیاطشون بود باباش میگفت چرا انقدر احمد دور و بر کوروشه ؟؟ اون موقع میگفتم از بچه اش دوره و نیمچه حسادتی از سر دلتنگی  اینجوری غیر منطقیش میکنه و اوکی میگذره ...

البته الان هم همون حسادته است و نمیخواد جز خودش کوروش هیچ مرد دیگه ای رو ببینه اما خوب دیگه تو این دوره از زندگیمون این منطقی نیست .ما محکوم به تنهایی نیستیم واقعا .

خلاصه که داد و بیداد و تهدیدها که بالا گرفت من خدافظی کردم و رفتم شام خوردم .

البته بعدش یه مقدار آبغوره گرفتم که برای تخلیه ی روانیم لازم بود .

 

حالا خیلی دو دلم که چهارشنبه باهاش قراری بذارم . به مائده گفتم پری روز، که من از هر فرصت مکالمه ی درستی باهاش استفاده کردم توی این همه مدت. ولی خوب چیزی که به تجربه ام اومد اینه که اون هرگز نمیخواد حرف بزنه .

میخواد فقط بگه من مقصر همه ی مسایلی هستم که پیش اومده .

میخواد توهماتش رو هزارباره تکرار کنه که آره تو با نقشه اومدی اومدی اینجا که یه کیس بهتر پیدا کنی برای زندگیت و بری دنبال کثافت کاری.

یه مدت که از جدایی گذشت گفت من با گوشای خودم شنیدم که تو همون دو هفته ی اولی که رسیده بودی با یکی تلفنی حرف میزدی که دوستت بود و میگفتی میخوام بابای کوروشو ول کنم و برم یه کیس بهتر پیدا کنم!

سوای اینکه نه حرف من بلکه ادبیات من این نیست و تو اون زمان گفتن چنین چیزی از جانب من محال بوده الان جدیدا میگه اون روز که من شنیدم حرفتو داشتی با خواهرت حرف میزدی .

حالا نه که دلم برای خوهرم بسوزه اتفاقا حقش هم هست اونهمه به من بی مهری و بی انصافی کرد و دو ماه تموم درست درمون با من حرف نزد گفت الان من باید کنار بابای کوروش باشم و زرت و زرت باهاش چت کرد تا یهو زنگ زد گفت مینا من تازه دارم میفهمم تو چی میگفتی از اینکه نمیشه باهاش حرف زد .

 

چندوقت پیش داشتم لایو شبنم شاهرخی درمورد جدایی رو گوش میدادم . خیلی دوست داشتم حرف هاشو خیلی .

اینکه میفهمم من تنها اونجوری به جدایی فکر نمیکنم خوشحالم میکنه ، اینکه فکر میکنم بابای کوروش همه جوره با اون تفکر بیگانه است ناراحتم میکنه .

 

خلاصه که بیشتر مایلم سر قراری نرم و حرفی نشنوم . فکر میکنم ما حرفهامون رو زدیم و شنیدیم .همین ده روز پیش هم که موضعش در مورد طلاق رو هم روشن کرد و من الان میدونم واقعا چیز دیگه ای نیست. چرا من باید برم بشم کیسه بوکس آقا که هر چی دلش خواست به من بگه و من بعدش بهم بریزم ؟ تازه خودم هم دیگه حرفی ندارم .گفتنی هام رو گفتم .

ولی باز باید بیشتر فکر کنم . یه دلم میگه برای بار آخر برو . یه دلم میگه چرا باید بی هدف بری جایی و ناراحت و شکسته برگردی؟ اون دل اولیم میگه برو و کی گفته باید بشکنی؟ برو و هر چی بیخود بود رو دایورت کن . باز این یکی دلم میگه چرا باید بری جایی که بهش حس خوبی نداری ؟  باید ببینیم تا جهارشنبه تصمیم دل و قلوه ام چی میشه .

 

بچه ها خواهرم در شرف اومدن به خونه مه . البته هنوز اجازه اش رو نگرفتم ولی میدونم که قراره بیان .از اونجایی که امتحان ریاضیم تو راهه ازش باید خواهش کنم یه هفته عقب بندازه اومدنش رو ولی خوش اعلام کرده جمعه میخواد بیاد .باز ببینم که چطور میشه.

الهی هر چی خیره همون بشه برامون .

 

دوستتون دارم و باید برم دنبال کوروش قشنگم... میبوسمتون بچه ها

۷ موافق ۰ مخالف

بهترین ها رو برات میخوام عزیزم ! قلب ، قلب ، قلب ! بغل ، بغل ...

ممنونم ازت مهربون ❤️

سلام مینا جان

سارینا هستم. یادته؟

توی وبلاگ آوا نظر گذاشته بودی. اونجا دیدم آدرس وبلاگت رو

فکر می کردم دیگه قراره ننویسی

از نوشته هات احساس می کنم بحران روحی جدایی رو بخش اصلیش رو کنار زدی

خیلی خوبه

مبارک خونه جدید و مستقلت

ان شاالله روزهای عالی رو توش تجربه کنی

تا میتونی از صحبت های دو نفره با پدر کورش دوری کن

مگر اینکه موضوع خاص و مهم و ضروری وسط باشه

پاشی بری و حرفهای تکراری و احساس خشم و انزجار تکراری

 

سلام سارینای عزیزم .
معلومه که یادمه .

ممنونم زیبا

تلاشمو میکنم همین کارو کنم .

عسلم آدرس وبلاگت رو درست زدی برام ؟ باز نشد ❤️

سلام قشنگم

پستت را خوندم کامنتم ارسال نمیشد

فکر کنم بخاطر فیلتر شکن بعضی وقتا اینجوری میشه

 

من  گل خیلی دوست دارم و وقت میذارم برای گلهام

کاکتوس خیلی دوست دارم 

گل سنگ خیلی زیاد دارم

ولی بیشتر میتونم کاکتوس و گل هایی نگه دارم

که رسیدگی آب و اینا زیاد نخواد چون بعضی وقتا واقعا

در طول هفته وقت کم میارم

و نمی تونم رسیدگی کنم

 

امیدوارم آرامش داشته باشید هر سه نفرتون و بابای کوروش

دکمه منطقش را روشن کنه 

سلام به روی ماهت بهی جانم.

من کاکتوس دوست ندارم و نمیدونم این درسته یا نه ولی میگن توی خونه نباید نگهداری بشه و انرژی منفی جذب میکنه و فلان ...
گل سنگ ایران داشتم چقدر دوست داشتنی ان .

الهی آمین ،ممنونم زیبا❤️

سلام مینای عزیزم. آفرین به این همه گل و گلدون.‌ خیلی خونه‌های سرسبزو دوست دارم. شما هم شمالی هستی و این توی خونته. 

امیدوارم مشکلی برات بوجود نیاره و از این سخت‌ترش نکنه. 

کوروش عزیزو ببوس. 

سلام ژاله جانم.
عزیزززم.منم خیلی دوست دارم .آدم دوست داره یه جوری به طبیعت وصل بمونه.

ممنونم زیبا ❤️

قشنگم...

امیدوارم روح و روان هردوتون آروم بگیره💜💜

 

ممنونم ازت قشنگ قلقلی :)❤️

این حسادت قابل درکه. چون هنوز رسما جدا نشدین خودش رو محق میدونه طبیعتا.

چی بگم والا من اگه تو موقعیت تو بودم نمیرفتم ببینمش.

البته این باید دندونش کنده بشه که قصد برگشتن به زندگیش نداری

برای منم حسش قابل درکه ولی خوب عملکردش نه‌:)

منم نرفتم و فکر میکنم اون دندون کنده شده . این حرف ها و دیدار ها دیگه بابت رجوع نیستن ❤️

همیشه به اینایی که به قول خودمون دست سبزی دارن حسودیم میشده ! بسکه گلدون داشتن رو دوست دارم و از سبزی تو خونه لذت میبرم ... خودم دستم سبز نیست اما مهم ترین علتی که گل و گلدون نگه نمیدارم ترس از تنها گذاشتن و خرابیشونه ! ویلا خیلی خیلی خوشگلن اگر تونستی و خواستی یبار از گلای خونت برامون عکس بذار :)

راجع به بابای کوروش هم ... واقعا ناراحتم که با وجود جدایی هنوز باید با این برخوردا و آشفتگی ها سر و کله بزنی! کاش اونم با خودش فکر میکرد آخه تا کی ؟! دست بردار دیگه مرد... اصن هرچی ! الان چقدره که از هم جدا زندگی میکنید! خوب این زندگی اگر برگشت داشت که تا به حال حل شده بود .
بعدش اون قسمتی که گفتی جرأت نمیکنم بهش بگم مدارک خودمه و نمیدم ! از چه واکنشی میترسی که راستش رو نمیگی ؟! فکر میکنی چیکار میکنه ؟! اونجا که بی قانون نیست که ! بعدشم یعنی سیاوش میتونه انقد آدم خطرناکی باشه ؟! 

مینا خیلیا به جدایی به شکل متمدن و امروزی فکر میکنن ! یه جدایی میتونه کاملا دوطرفه و درآرامش صورت بگیره ، اصلا فکرشم نکن که همش کشمکش و جنگ اعصاب قراره باشه ! منتها این به تمدن و پیشرفت درونی آدمای اون رابطه بستگی داره این هم برای این نیست که طرف مقابلت رو خوشال کنی بیشتر برای آرامش خودته ! اینا رفتارای تاکزیک ـه که دیگی که برا من نجوشه میخوام سر سگ توش بجوشه و ... ! والا من که دعا میکنم هرچه زودتر بتونی طلاق واقعیت رو بگیری و حس رهاییت رو کامل بدست بیاری!

من فکر میکنم اگر جات بودم نمیرفتم ! آخه چه چیز تازه ای هست که بخواد بگه ؟! چی باشه واقعا خوبه ؟! چرا اصلا باید بشینی و دایورت کنی که اگرم بتونی اون هم باز یک عالمه انرژی ازت میگیره ! ولی اگرم رفتی امیدوارم بتونی قوی باشی :*

 

روزت قشنگ عزیزم

من خیلی اعتقاد ندارم ریحانه . ببین من تو ساوه هیچ گلی مطلقا تو خونه ام زنده نمیموند . بعد رفتم شمال ر به ر گل کاشتم و گرفت و بزذگ شد و ازش دوباره تکثیر کردم و … نمیدونم به چیه واقعا :/

حتما میذارم ^_^

نه منظورم این نبود ادم خطرناکیه . من پر برابر اون ادم ضعیفی هستم . من از اینکه داد بزنه صرفا و احساسات بدی که به دنبالش باید تجربه کنم میترسم . 

اتفاقا من به جدایی متمدنانه باور دارم اصلا فکر نمیکنم باید توش کشمکش باشه . خصوصا برای ما که بچه هم داریم و چه بسا نا اخر عمر چشممون ب چشم هم باید بیفته . ولی بابای کوروش میگه جدایی یعنی جنگ . توش گفتگو و باشه حالا شد و اینا نداریم …
منم امیدوارم . 

منم نرفتم ریحانه . خدا رو شکر تا به الان که پیام میام نداده :)ً❤️

سلام بانو خوبی؟

به‌به به گلای قشنگت، انشالله برسه روزی که همه چیزایی که دلت میخواد رو بخری و لذت زندگیت رو ببری.

قرار چهارشنبه هم من بودم که نمیرفتم، واقعا دوست نداشتم تا یه کم روح و روانم ترمیم میشه دوباره یکی سوهان و سمباده برداره به سابیدنشون.

سلام زیبا شکر :)


مرسی قشنگ .

اوووممم درسته ❤️

ایشالا که به خیر و خوشی جمع بشه این ماجراها

الهی آمین :)❤️

مینا جانم سلام امیدوارم حالت خوب باشه

من همون بهارم که تازگیا تو بیان ثبت نام کردم😁

خب

اولش که الهی شکر و من یاد قبلا میفتم و بیشتر شکر میکنم بابت خونه

و ایول پرقدرت به میادین پرورش گل و گیاه برگشتی🤣

راجع به بابای بچه هم که فقط اعصاب خوردیه من بودم نمیرفتم 

بنظرم سعی نکن دیگه با یه آدم آنرمال،نرمال رفتار کنی

 

به به خیلی خوش آمدی دختر .

وای اصلا دوست دارم خونه رو جنگل کنم باورت میشه؟ حالا برنامه دارم بذار...

اوففف چی بگم :( ❤️

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
این کاشونه رو به بهانه ی زنده نگه داشتن ذوق نوشتن از زندگی درست کردم.
رسم مهمانی تو کاشونه ی من عشق ورزیدنه .
من به تو مهر و دوستی میدم و تو هم توی جهان پخشش کن :)
نویسنده ی این وبلاگ تمام تلاشش رو میکنه که با صداقت و بی پرده تجربه ی زندگیش رو قلم بزنه.
اگه مدل زندگی کردنش رو دوست نداشتی ، حتما میتونی دوستهای خوب هم اندیشه ی خودت رو تو کاشونه ی دیگه ای پیدا کنی و حالشو ببری.
عشق و دوستی من به تک تکتون :)

روی لینک من کی هستم؟ کلیک کن تا بیشتر منو بشناسی .
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان