پست نهم

عسلای دلم سلام .

با یه دل خیلی پر نشستم که بنویسم .

دارم مرضیه گوش میدم و خونه ام مثل حال دل و روانم شلوغ و به هم ریخته شده .از وقتی اومدم اولین باره خونه این شکلی شده .

همیشه تمیز و مرتبه .چون فکر میکنم تمیز نگه داشتنش کمترین شکرگزاریه که میتونم بابت داشتنش انجام بدم .

 

هفته ی پیش که بابای کوروش قرار بود بیاد ببیندش ، طبق معمول نه پیامی داد نه خبری . منم گفتم پس حتما نمیاد . ساعت سه و ده دقیقه ی ظهر تازه پیام داد من تو راهم ولی دیر میرسم .تو برو بچه رو بردار بیا فلان جا . این در حالیه که سه و نیم ساعت تعطیلی کوروشه .

براش یه پیام نوشتم که این بار هم من این محبت رو میکنم و میرم و برمیدارمش و منتظر تو میشیم نیم ساعت طبق معمول تا تو برسی ولی از این به بعد پنجشنبه ها اصلا نمیرم دنبالش و طبق قرارمون بصورت پیشفرض در نظر میگیرم که شما برش میداری.

تو هم سعی کن محض رضای خدا همین یه بار در هفته رو که قراره ببینیش به موقع از خونه ات بیرون بزنی و درست برنامه ریزی کنی وگرنه جواب مدرسه رو باید خودت بدی و میگم مستقیم با خودت تماس بگیرن .

خلاصه که رفتم کوروشو برداشتم ، تو اون سرما بیست دقیقه دم مدرسه وایسادیم تا باباش بیاد .

چند وقت پیش هم که از منچستر برگشته بودم و بهش گفته بودم فلان ساعت ایستگاه باش ، ما که رسیدیم و نیومده بود تازه پیام داد نیم ساعت دیگه میرسه زنگ زدم داد و بیداد کردم رسما . گفتم چند هفته یه بار میای بچه رو میبینی جون ما رو به لبمون میرسونی .من با یه کواه سنگین با یه چمدون سنگین چجوری بیست دقیقه تو سرما بجه رو نگه دارم . بعد گفت حالا من یه بار دیر کردم !! گفتم همیشه دیر میکنی همیشه . ما همیشه باید زودتر برسیم معطل بشیم .

خلاصه هفته ی پیش که اومد اصلا نرفتم جلو سلام بدم . نمیتونستم . کوروش رو فرستادم و گفتم میرم خونه و هروقت دیدارتون تموم شد زنگ بزنید من بیام مرکز شهر ببرمت خونه .

 

حالا این هفته بالاخره از قبل خبر داده این پنجشنبه قرار داره و نمیتونه کوروشو برداره .

 

من هروقت زیاد در معرض دیدارش قرار میگیرم و درگیری پیش میاد تا مدتها حالم بده . الانم به هم ریخته ام .واقعا حوصله اعصاب ندارم .

ترجمه ی عقدنامه ام تازه رسیده و احتمالا تا هفته آینده حتما برم تحویل وکیل بدم همه چیزو .

 

میدونی ؟ جدایی بهترین تصمیم زندگی من بوده .یه باید بوده که بالاخره شجاعتش رو بدست آوردم و هیچ وقت مردد نشدم که کار درستی کردم یا نه . ولی در عین حال جدایی کثافت ترین اتفاقی بوده که تو زندگیم افتاده . روانم از دست رفته .عواطف نرم و لطیفم از دست رفته .

 

میدونم تو همین مرحله از زندگیم و همین احساساتم برام خیر و رشد هست اما خوب دیگه ... گاهی میخوام ازش فرار کنم .

پارسال یه نامه اومد برا بابای کوروش که باید هزار و دویست پوند مالیات بدی . اسم منم تو نامه هست . گفتم بهش بیا اینو ببر شهرداری چون تو هنوز تو اون خونه هستی و بگو نمیتونم پرداختش کنم . ولی انقدر ادم تنبلیه که دیوانه وار...  الان یه نامه برام اومده که شما با اقای فلانی بابت فلان خونه انقدر بدهکار بودید که ما نگا به حقوقتون کردیم خودمون بهتون تخفیف دادیم ،الان بیاید پنجاه پوند بدید .

بهش پیام دادم که پس چرا این مالیات رو درست نکردی میگه اره باید پرداخت کنیم ! من چرا باید پرداخت کنم اخه ؟؟

الان اول فوریه است و من هفدهم دوباره حقوق دولتیمو میگیرم . برای این هفده روز پنجاه پوند برام مونده !

این ماه پر خرج بود . هم تولد خواهرم بود .هم پول ترجمه مدارک زیاد شد . هم یه کتونی ورزشی خریدم . البته نایکی آف گذاشته بود .یه کتونی جهل و جهار پوندی رو خریدم بیست پوند :/

بعد بهش گفتم به کوروش خرجی هفتکی بده من نمیتونم همه کارا رو انجام بدم . کفت نمیتونم :/ هر وقت داشتم و خودم خواستم میدم .

گفتم هروقت داشتی به درد من نمیخوره من باید بتونم شرایط درستی مهیا کنم .کوروش هفته ای حداقل سی پوند خرج غذاشه ، یه بار در هفته کوبیده میخوره . چیزبرگر میخوره . خوب من از کجا بیارم دیگه ؟ الان شورت و شلوار خونگی هاش تنگ شدن براش . قوربون قدش برم .

گفت هفته ای سی تا میدم !

الان نمیدونم بگم بخوره تو سرت یا بگیرم همونو ؟

اخه بی انصاف تو داری هفته ای سیصد پوند کار میکنی و دولت هم که بهت سیصد تا گمونم ماهانه میده ! نه پول اجاره خونه و قبض میدی نه پول غذا ! خوب این بچه از سطل ماست نیومده که .

خوب اینا همش دیوونه کننده و گیرنده ی انرژیه برای من .

من الان گزارش کنم داره قایمکی کار میکنه دهنشو سرویس میکنن ولی دلم نمیاد . میگم درست نیست .ولی وقتی میشنوم رفته صرافی برای مادر و خواهرش پول فرستاده دیوونه میشم . پول خواهرمو که خورد . وامی که ایران گرفته بود هم هنوز من دارم قسطشو میدم .

یه بار نپرسیده کی میده اون وامو ؟؟

ضامن هم بابامه و میدونه من جاره ای جز پرداخت ندارم .

اینا یه ور دوشم رو سنگین کردن .

از اون طرف هفته ی پیش جلسه اول کلاس ریاضی higher level بود . هفت نفر تو کلاسیم شش نفر ایرانی ! بعد بجه ها انقدر اونا مخن من خودمو همون جلسه اول باختم . درس درمورد رادیکال بود . تا ناموس رادیکال سوال داده بود حل کنیم . من هیچی یادم نمیومد . بعد اونا میکفتن کاش زودتر از این مطالب پیش پا افتاده عبور کنیم . ازاون ور سه هفته دیگه امتحان ریاضی دارم که اگه قبول نشم از کلاس بیرونم میکنن .

حالا امید شوهر آبجی انزلی رو که یادتونه ؟ گفته پنجشنبه برام کلاس آنلاین میذاره .هی میگه من هواتو دارم نگران نباش .

 

خیلی نگرانم . این هفته همش به خودم پالس منفی دادم حس کردم اماده نیستم درس بخونم .

حس کردم خیلی خنگم برای خوندن .

دیگه اینکه حمید روی مخمه . چقدر خوب بود وقتی رفیق بودیم . الان که عاطفه شو گذاشته وسط حساس شده . بعد اصلا هم انرژی من نیست .اصلا نمیفهمه حرفای منو ولی زور میزنه . زور میزنه برای من ماهو پایین بیاره و کوهو جا به جا کنه در حالی که من اصلا تو اون فاز نیستم .هی هم میگه میدونم من انتظاری از تو ندارم ولی میفهمم بیجاره چقدر شکنجه میشه .

دیروز بیرون بودیم وسط یه حرف من پرید .یه سری پند و اندرز داد . من یه کم عصبی شدم گفتم چرا میپری وسط حرفم و میری بالای منبر؟ من که نمیتونم خودمو ایزوله کنم . من باید زندگی کنم .دلم میخواد بنا رو بذارم رو این که ادمهای دور و برم خوبن .

همیشه میگه مواظب باش. مثلا اینکه همکلاسی هام ایرانی ان ، میگه هر جا ایرانی هست حاشیه هم هست . یا همش میگه ادما اینحا همشون بی رحمن غفلت کنی سرویست میکنن. یه خانم رومانیایی هست تو راه مدرسه کوروش میبینمش دیروز تازه شماره شو بعد از یه سال سلام علیک گرفتم . داشتم از اون حرف میزدم که باز یه نظر این مدلی داد که خارجی ها فلان و بهمانن .

بعدم بهش برخورد که چرا گفتم منو نصیحت نکن .

با عصبانیت خدافظی کردیم . دیروز اصلا جوابشو ندادم .صبح به زور اومد بعد مدرسه گذاشتن کوروش دیدنم. رفتیم قهوه خوردیم حرف بزنیم ولی انقدر نا اروم بود باز اعصاب منم بهم ریخت . گفتم آقا دارم خفه میشم دور شو ازم .

خدایا چی میشه من اینجا یه دوست دختر خیلی صمیمی و خوب و بی شیله پیله پیدا کنم ؟

ارتباط با حمید خوبه . حمید پسر خوبیه که بی اندازه رمانتیک و مراقبه . شاید تو موقعیت دیگه ای ارزو میکردم یکی مثل حمید رو داشته باشم ولی الان خیلی تنهاییمو دوست دارم .

چند روز پیش یه دختر شروع کرد بهش پیام دادن که مینا جونت میاد کالج با همه بگو بخند و لاس بزنه . همه میشناسنش و تو نمیشناسیش .

حمید هم بهش کفته تو گوه مینا رو نخور و بلاک کرده .

حالا من بخت برگشته اصلا با هیچکس حتی سلام علیک ندارم تو کالج .نمیدونم این کیه و از کجا پیداش شده .

چند سال پیش یکی به بابای کوروش زنگ زده بود . عین همین حرفا رو زده بود . باباشم باهاش یه مدتی حرف زده بود امار منو بگیره . درحالیکه اون دختر دوستم بود که درواقع دوستم نبود .بعد بابای کوروش هم میگفت حتما تو یه کاری میکردی که درموردت گفته و زندگیمو به گا داد سر اون تلفن یه مدتی ...

الان دختره با یه روش دیگه با حمید تماس میگیره اما جواب نمیده و میگه تو هر تصمیمی بگیری من همونو میکنم . میخوای بهش فحش بدم ؟ به پلیس بگم ؟ قرار بذارم تو بیای یا هر چی...

خلاصه که حمید به خودی خود پسر خوبیه ولی رمانتیک بازیاش و میلش به چسبیدن بهم به لحاظ روحی کلافه ام میکنه واقعا .

اینجا دقیقا اونجای زندگیمه که میخوام تنها باشم .

پارسال همین موقع ها یا یه کم دیر تر یه پسری توی اینستای من فالوم کرد و اومد دایرکت و تشویق به وگن بودن کرد و خیلی هم باحال بودن پیام هاش،اون موقع من تازه با سیستم وگن از طریق معلم کالجم آشنا شده بودم و جوابشو دادم برای اطلاعات گرفتن . بعد دیدم منچستر زندگی میکنه.شماره مو کرفت و یه عالمه پست و کتاب صوتی و سمینار علمی فرستاد برام و چند باری حرف زدیم درموردش.

چند روززبعدش بحث کشیده شد به خودمون و زندگی هامون . واقعا اولین ادمی که باعث شد من از تاریکی سوگواری بیرون بیام و یه جور دیگه به جداییم نکاه کنم و تصمیم بگیرم از افسردگی دور شم و رشد کنم اون بود .

و اولین کسی که از تهدلم خنده به لبم اورد ...

خیلی دوست داشتنی بود و من داشتم جو زده میشدم که نیمه ی روحمه .فکر میکنم این امر به همه ی کسایی که تازه حدا شدن ممکنه با اولین آشنایی بعدی مشتبه شه که قبلی آدم من نبود و آهان الان این آدم مناسبه .

کلا دو ماه باهاش حرف زدم و تو همون هفته های اول متوجه شدم تو سینه ام قلب نیست ،دوست داشتن از گزینه هام خذف شده .

حتی نزدیک خونه ی خواهرم دیدمش توی یه پارکی و انقدر خندیدیم بعد از مدتها که از چشمهام اشک اومد . خیلی پسر رمانتیکپمهربون محترم و خوبی بود . روحش دوست ااشتنی و روشن بود . و خوب همین که وگن بود نشون میده جقدر آدم لطیفی بود . خیلی هم انرژیش خوب بود و حرفاشو میفهمیدم و منو میفهمید . ولی کمتر از دو ماه فهمیدم نمیتونم عمیقا و واقعا دوستش بدارم ،نمیتونم جواب محبت هاشو بدم . و یهو متوجه شدم جقدر میترسم از اینکه تو زندگیم باشه .

چقدر از اینکه یه سمت رابطه ای باشم میترسم .

حالا چون تو یه شهر دیگه هم بود فورا بهش گفتم من نمیتونم و با اینکه تو عالی هستی ولی واقعا توان روحی ارتباط رو ندارم .

ولی خوب ماجرای حمید فرق میکنه . یک اینکه اولش دوست صمیمی من و مثل خانواده ام بود . دو اینکه تو همین شهره .و خوب واقعا تو سختی هام و هر جا گیر کردم به فریادم رسیده و میرسه . نمیتونم بگم دیگه نمیخوام ببینمت یا زنگ نزن کلا . ولی خوب بچه بازی هاش کلافه ام میکنه . اینکه تنها نیستم و اینکه میدونم هرگز آدمی نیست که بخوام صمیمانه و با تمام وجود کنارش باشم کلافه ام میکنه .

اون پسر منچستریه خیلی تایپ من بود ولی خوب اصلا نمیخوام وارد رابطه ی واقعی بشم الان و سالهای نزدیک .

کاش حمید هم اروم بگیره و بدون اینکه دلش آسیب ببینه همین نزدیکیای من باشه ، رفاقت کنه همین . از من روحم و قلبم رو نخواد .

 

خلاصه که مغزم همچین و همچونه بچه ها ...

 

دیگه برم یه نهار بخورم و چند تا وبلاگ بخونم ببینم دنیا دست کیه .

قشنگ ترینید . بوس به همتون

۵ موافق ۰ مخالف

پیام بلند بالای من پس کو

عریر دل همه ی کامنت ها رو تایید کردم :)❤️

مینا جانم سلام

تحسینت میکنم که انسان گونه رفتار میکنی...شکایت نکردن از پدر کوروش و اینکه میگی چون قبلا مهریه رو بخشیدی دیگه اقدام نمیکنی واقعا قابل ستایشه واین رو با رفتار پدرش مقایسه میکنم حرصم میگیره.خب چرا از نظر مالی کمک نمیکنه ایشون؟؟؟

 

الهی بگردم چقدر روحت صدمه خورده که اصلا نمیتونی به یه همراه وهمدل فکر کنی...

برات از ته قلب دعا میکنم شاد و سربلند باشی خودت و اون پسرک جنتلمن خوشتیپت‌.

مطهره جان سلام .

مرسی زیبا . من کار خاصی نمیکنم . اونه که اشتباهی رفتار میکنه . 
که زندگی برای شخص من آسون تر نشه . البته شاید در طول زمان اوضاع بهتر شه 

عزیزکم مرسی . 
به هرجال جدایی صدمه داره برای هر دو طرف . منم استثنا نیستم . امیدوارم از این پل به سلامتی رد شم ❤️

امیدوارم‌ زودار به آرامش برسی مینا جان. جدایی خیلی سخته و رد زخمش همیشه روی قلب آدم می‌مونه. بعضیا دیگه خودشون سخت‌ترش هم می‌کنن.‌ برات روزای روشن آرزو می‌کنم. 

ممنونم مهربان … 

آمین که اون زخم ها محل ورود نور بشن :) ❤️

سلاااااااااااااااام مینا جونی 

سیاوش می‌تونه واسه مادرش پول بفرسته اما واسه پسرش اونم کوروش به اون دسته گلی خرج نمیکنه آقا من  حرص میخورم از این کارا 

خب یعنی چی؟  میخواد تورو عذاب بده اما نمیدونه همزمان کوروش هم 

آسیب می‌بینه  مینا اگه واقعا خرجی هفتگی داد حتماً ازش بگیر 

 

امیدوارم زودتر بتونی طلاق اسلامی بگیری و تا حدودی خلاص شی 

نگووو تو سینه م‌قلب نیست که اتفاقاً قلب بزرگ و مهربون و عاشقی داری لطفاً به خودت فرصت بده😘

مواظب خودت باش روزانه به میزان کافی آب بخور موسیقی بی کلام گوش کن 

منم برم ی چندتا اسکوات بزنم 😁 

 

 

 

 

سلام مهتاااا :)


ببین نمیخوام بی انصافی کنم . نیدونم میدونم که اصلا مساله ی اون خرج کردن برای پسرش نیست چون خساست کلا نداره . مساله ی اون اینه اگه شرایط من مثلا امیدی هست جون منو به لبم برسونه اون وایسه نگاه کنه خنک شه دلش نه اینکه کمکی کنه که شرایط برای شخص من راحت تر شه . 
کوروش بابت پول آسیبی نمیبینه . همواره احتیاجاتش مقدم به احتیاجات منه . ولی خوب اگه خرجش رو باباش میداد کلا زندگی ما آسون تر میشد .زندگی ما نه شخص من . این چیزیه که باباش متوجه نیست . 
مرسی مهربون . تو سینه ام که قلب هست ، منظورم درمورد مردها و ارتباط باهاشون بود …

آخ باورت میشه من همیشه یادم میره آب بخورم ؟ انقدر که یهو حس میکنم از تشنگی دارم تلف میشم ؟ 
جونننم ورزشکارا ،دلاورا …❤️

مینا کاری که دلت میگه رو بکن. اگه میبینی بودن حمید اذیتت میکنه و حس بد بودن پیدا میکنی رک و راست بگو بهش.

سر فرصت قلبت آروم میشه و آماده رابطه جدید میشی.

ممنونم هوپ عزیزم . 

❤️

سلام

چون تو آگاه شدی عاقل تر و پخته تر شدی دغدغه هات فرق کردند داری رشد میکنی برای همین فعلا حوصله ارتباط عاطفی نداری ... فعلا دلت میخواد خودتو جمع و جور کنی به زندگیت و اهداف شخصیت سر و سامان بدی و الان اولویت برای تو آرامش و پیشرفت شخصی هست.

امیدوارم که همینطور باشه آیدا . 

مثلا بیخودی دچار مرضی نشده باشم که هیچوقت دیگه از در رابطه بودن لذت نبرم ❤️

وجود شما برای پسرتون خیلی نعمته 

یک مادر اگاه و کوشا و پرازعشق هستین براش 

قطعا مسیر سخت پرچالش الانتون تهش نور و روشناییه 

:)

امید که همینطور باشم .

مرسی از نگاه خوب و پر مهرت ❤️

حتما گزارش یواشکی کار کردنش رو بده بخاطر پسرت 

روی ذهنت کار کن و جایگزین علی کن اون هم همینجاست و فریادرسته مگر چقدر امکانش هست آدم هم تایپ خودمون رو پیدا کنیم 

عزیز دل من خیلی متوجه کامنت شما نشدم .
بخاطر پسرم برم گزارش کار باباشو بدم دهنشو سرویس کنم که کارای پاسپورت انگلیسیش به بن بست چندین ساله بخوره ؟؟ :)
و علی کی بود این وسط؟؟
چی شده :))❤️

سلام مینا جان انشالله روحت آروم بشه و آرامش و آسایش به زندگیت برگرده.

 

ممنونم یگانه ی مهربون :)❤️

مینا جانم سلام امیدوارم خوب باشی

آقا چند پست قبلی میومدم میدیدم بقیه کامنت گذاشتن من دیر رسیدم هیچی‌دیگه ساکت نشستم فقط خوندم🤣🤣

مینا اگه مراحل جدایی باید به روش اسلامی پیش بره پس کوروش و خودت همچنان حق و حقوق دارید نفقه  و مهریه و اینچیزا و خرج بچه رو که کلا باید بده مگه نه؟چجوریاست؟

وقتی هیچ خرجی نداره پس پولاشو چکار میکنه یادمه قبلا گفتی خسیس نیست

الان چرا برای کوروش احساس مسولیت نمیکنه قضیه ش چیه این آدم حساب کردم حقوقی که میگیره درمقابل پولی که قراره تازه برای کوروش بده که معلوم نی بده

یه رقم مسخره ایه و واقعا تو سرش بخوره زیادی بی خیاله راجع به همه چی. همه بدهیا تلنبار کرده رو تو خودش داره چیکارمیکنه

چقد زور داره رفتاراش

امیدوارم امتحان ریاضیت رو موفق باشی و از پسش بربیای

راستش خیلی خیلی خوشم اومد دیگه نمیترسی از مشکلات و هدفت فقط حل کردنشونه دست مریزاد کو ن بلبلیِ من😅😅

 

 

سلام به روی ماهت بهار جان.

دختر :))

اوووم من درمورد نفقه فلان نمیدونم . مهریه رو میتونم ایران اجرا بذارم و بگیرم .که البته من نمیگیرم چون قبلا تو خوبی و خوشی کلاما بهش گفتم مهریه رو برای همیشه بهت میبخشم .

پولاشو حتما یه بخشیشو پس انداز میکنه و همونجور که گفتم مرتب به ایران هم پول میفرسته .شده دور میریزه و آتیش میزنه .چوت که اصلا الان بحث خساست نیست . بحث اینه جایی که حس کنه ممکنه کاری کنه زندگی یه اپسیلون برای من آسون تر شه به خودش واجب میبینه برعکسشو انجام بده .که مثلا من سختی بکشم دلش خنک شه .
الهی امین مرسی عزیز

دختر جون :))) ❤️

ای جونم... عزیز دلم

چراغ قلبم روشن میشه وقتی تو مینویسی از خودت.

حتی اگر تلخ باشه.

قربون شکل ماهت برم ، دیگه خودت میدونی هرزگاهی توی این مخمصه ها می افتیم ، هرکدوم به نحوی.

پس اروم بگیر و دیت و پا نزن تا بیشتر فرو نری و از راههایی که بلدی استفاده کن و خودت رو در آغوش بگیر.

به جرات میتونم بگم جسارتت ، شجاعتت ، جنبه ت و توانت مثال زدنیه مینا.

بعید میدونم اگر کس دیگه ای جای تو بود حتی یکی ازین موارد رو میتونست هندل کنه!

باز هم صبور باش و امیدوار...

باز هم دل بسپار و آروم بگیر...

سخته ، اما میگذره.

 

دوستت دارم عزیز قلبم💜💜💜

عزیزم ممنونم .
باز هم صبور میشم ... یه کم کلاقه ام ولی خوب میدونم میگذره .
مرسی دلبر❤️

مینا، مینای نازنینم.

کاش میتونستم بهت کمکی بکنم... تو با اون روح بزرگت با وجود شرایط مالی سختی که داری میایی به من میگی پول نیاز دارم یا نه؟.....

ای خدا...

چقدر سیاوش غرق شده... نمیخوام قضاوتش کنم فقط چون میترسم منم اینطوری بشم!!! ولی وقتی اون انقدر بهت نامردی میکنه سر ماجرای کوروش، سر ماجرای وام، سر ماجرای بدهی اش به خواهرت و هر چی دیگه، اینکه تو باز هم دلت نمیاد لو بدی که مخفیانه کار میکنه نشون میده که دل مهربونت چقدر بزرگ و باگذشته... چطور قدر خوبی هات رو نمیدونه این ادم... اینکه مسئولیت کوروش با توعه و داری بچه رو به این خوبی بزرگ میکنی رو چطور نمیبینه؟

ای خدا... مینا... مینا... چقدر تو طفلکی ای که تو یه زمان کوتاه بعد از جدایی و وقتی هنوز به ارامش نرسیدی و هنوز ترکش بهت اصابت میکنه دو تا ادم رو ملاقات کردی که شاید میتونستن به نوع خود در زمان مناسب تری توی زندگیت بیان و رابطه بهتری رو برات بسازن... 

 

 

ولی من با یه جای حرفات مخالفم. اینکه فکر میکنی دیگه قلبی نداری. قلبت اسیب دیده. روحت اسیب دیده. به همین دلیل داغ و سِر شده... حسش نمیکنی، ولی این دلیل بر نبودنش نیست. ادمی مثل تو نمیتونه عشق نورزه، نمیتونه قلب نداشته باشه. به قول مامان بزرگم ادما یه چیزایی رو از شیر میارن و به گور میبرن. یعنی از بدو تولد تا اخر عمرشون فلان ویژگی رو دارن. تو هم روح لطیف قشنگت عجینه باهات و تا اخر عمرت خواهی داشت..

امیدوارم برات بهترین ها اتفاق بیوفته. 

 

میدونی هر وقت دوست داشتی میتونی بیایی حرف بزنیم غر بزنی؟ درد دل کنی؟ 

نرگس عزیزم :)

تو خیلی محبت داری زیبا . اینجوری نیست که من گرسنه تشنه باشم . شرایط سخته و دستم باز نیست اما اموراتمو میگذرونم .
چجوری من بدونم تو روزای سختی داری ولی خودمو پاره نکنمک برای کمک ؟ تو رفیق منی زیبا .

نمیدونم نرگس. واقعا به شدت فرو رفته تو نقش قربانی .همش میخواد انتقامشو بگیره از من . میخواد خودش رو یه جوری آروم کنه . خوب اون بیکار بشه و مشگلات قانونی پیدا کنه زندگی من آسون تر نمیشه که بخوام تو دردسر بندازمش . تازه تو دیگه منو میشناسی اگه رندگیمم آسون تر میشد باز این کارو در حقش نمیکردم .

نگو طفلونکی دوست ندارم . چی بگم . همیشه فکر میکنم حتما هدف کاینات از گذاشتن اون آدم سر راه من تجربه ی رابطه ی خوب نبوده . و همینطور درمورد حمید .

منظورم تو روابط عاطفی و در برابر مردها بود نرگس. وگرنه من هر روز به کوروش عشق میورزم . هر روز به خونه ام عشق میورزم .


بله بله . زیبایی هاتو قربون . ❤️

مینای عزیزم انشالا زودتر به ارامش برسی

مواظب خودت و کوروش باش

مرسی زیبای من . ❤️

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
این کاشونه رو به بهانه ی زنده نگه داشتن ذوق نوشتن از زندگی درست کردم.
رسم مهمانی تو کاشونه ی من عشق ورزیدنه .
من به تو مهر و دوستی میدم و تو هم توی جهان پخشش کن :)
نویسنده ی این وبلاگ تمام تلاشش رو میکنه که با صداقت و بی پرده تجربه ی زندگیش رو قلم بزنه.
اگه مدل زندگی کردنش رو دوست نداشتی ، حتما میتونی دوستهای خوب هم اندیشه ی خودت رو تو کاشونه ی دیگه ای پیدا کنی و حالشو ببری.
عشق و دوستی من به تک تکتون :)

روی لینک من کی هستم؟ کلیک کن تا بیشتر منو بشناسی .
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان