پست هشتم

 

اینجا ساعتهای آخر آخر هفته است و من نشستم که مغزم رو همینجا با نوشتن سر و سامون بدم و بلکه آروم بخوابم و اول هفته رو با حال بهتری شروع کنم .

هفته ی پیش کلا توی کالج و دانشگاهها بودم . با چند نفر از دانشگاههای اینجا تلفنی حرف زدم و کالج هم حضوری میرفتم برای اینکه هفته ی ثبت نام ها بود .

فعلا یه کورس ثبت نام کردم که خیلی معادل فارسی نداره ولی یه جورهایی میشه گفت علوم سلامت هستش ...

دو روز در هفته از صبح تا بعد از ظهر کلاس دارم و از چهارشنبه ی دیگه شروع میشه . بعد چهارشنبه که روز اول اینه دقیقا روز دو تا امتحان دیگه است . یکی برای زبان ترم پیشمه که یه چیزیش جا مونده یکی برای ورود به لول بالای ریاضیه .

بعد خوب یادتونه که گفتم برای یه کار مصاحبه داشتم و فلان ؟

کار خیلی خوبی بود . توی قسمت امور دانشجویی دانشگاه استن یونیورسیتی برمینگام بود. ولی من نرفتم .

یک بابت اینکه باید بین وقت گذاشتن برای تحقیق درمورد ثبت نام های این ترم و گذروندن کورس کاری یکی رو انتخاب میکردم ،

یکی بابت اینکه میدونستم حداقل سه روز در هفته کلاس خواهم داشت و نمیخواستم با دو روز کار هم کل روزای هفته ام پر بشه و وقت درس خوندن نمونه .

البته من تا لحظه آخر گفتم میرم کورس رو میگذرونم تا ببینم چی میشه ولی صبحی که کلاس داشتم بهم ایمیل زدن که نیا .چون کالج میری ما قبولت نمیکنیم .

اینجوری ساده نوشتم ولی خوب واقعا استرس خیلی زیادی بهم وارد شد .دو شب واقعا نخوابیدم از نگرانی که چی میشه ،چون من دارم برای کالج و اجاره خونه و پول خرجی ماهانه ام کمک دولتی میگیرم و همش ترس باهام بود بگم نه نمیتونم این کارو کنم و بد بشه برام و بگن ما هم دیگه پول نمیدیم بهت .خلاصه خدا رو شکر اون هفته ی کذایی گذشت .

البته که اون هفته گذشت و هفته ی بدتر اومد ...

یعنی واقعا از نظر روحی نابودم الان که مینویسم .

ترس و نا امیدی بهم غلبه میکنه گاهی .

حس خفه شدن میگیرم و دست و پا میزنم تو افکارم .

به لحاظ تئوری میدونم اینها بخشی از داستان زندگی من برای قرار گرفتن من تو راههای روشن تر و مسیر رستگاریه و همه اش در جهت درست و خوب و خیره اما گاهی حقیقت برام میره پشت پرده ی نشخوار های ذهنی و ترسهای ناشی از گم شدن ایمانم و حسابی از خودم کتک میخورم ...

یه مدت خیلی طولانیه من یه دردی تو قسمت بالای رون پای راستم دارم و گاهی انقدر شدیده که نمیتونم صاف راه برم و خم میشم مثلا برم دستشویی...

خیلی ماهه که دنبالشم ولی مرتب با آدمهای احمق رو به رو شدم تو این سیستم درمانی نابود ...

و این درد ادامه پیدا کرد تا به خونریزی افتادم . گاه و بی گاه ...

بعد بالاخره گفتن عه این واقعا شاید یه چیزیش هست ! حالا از اون موقع که گفتن عههه بیایم رسیدگی کنیم چهار پنج ماه گذشته .

ماه پیش رفتم یه متخصص دیدم که بعد معاینه گفت توی تخمدان راستت ورم احساس میکنم ولی نگران نباش سرطان نیست و من هرچی اصرار کردم که حتما سونو میخوام قبول نکرد .گفت ارجاعت میدم یه متخصص دیگه .

حالا نوبت من با اون یکی همین پنجشنبه ای بود که گذشت .

اینو اول بگم که اصلا نفهمیدم دکتره چی گفت . انقدر یعنی تخصصی حرف زد من نفهمیدم . همینو فهمیدم که گفت چیز وحشتناکی نمیتونه باشه و تو منتظر باش بذار بهت یه نوبت سونو بدیم بعد باز نظر قطعیمو میدم ...

ولی خوب خیلی روز بدی شد برام .

گفته بودم که پدر کوروش پنجشنبه ها معمولا میاد دم مدرسه و بعدش بیرون میریم و من یه بار دادم کوروش رو تنهایی ببره بیرون ؟؟؟

حالا این هفته که میدونست من باید بیمارستان برم یهو گفت چهارشنبه میام .

ازش خواهش کردم همون پنجشنبه بیاد چون ساعت بیمارستان من همون ساعت تعطیل شدن کوروش بود .

از دم مدرسه زنگ زد که من کوروشو برداشتم داریم میایم سمت بیمارستان ! گفتم بعد چندین روز سرد و بارونی امروز آفتاب به این قشنگیه میاید بیمارستان چه کار ؟؟ برید یه روز خوب داشته باشید ،پارک برید کافه برید قدم بزنید ...

نگو آقا بهش برخورد و مشکوک شد . دو ساعت دیگه توی مک دونالد قرار داشتیم .قبل اینکه برسم پیام دادنهاش شروع شد و وقتی هم رسیدم عصبانی بود خیلی. خلاصه بگم که فکر کرده بود من بچه رو میذارم براش و میرم پسر بازی !

امروز با مائده حرف میزدم (تراپیستم) و میگفت مینا مگه اولین باره اون اینجوری به شخصیت تو حمله میکنه ؟ پس چرا وارد بازیش میشی؟ چرا خودتو میبازی؟ چرا اینهمه آشفته میشی؟ و من نمیدونم چراییش رو ولی شنیدن اون حرفها همیشه به قلب من زخم زده و میزنه ...

ازم یه سری مدارک خواست ... میخواد ویزای منو باطل کنه و بفرستتم ایران . با کوروش ؟ بدون کوروش؟ نمیدونم ... ولی این دیوونه ام کرد ...

هرچند که نمیتونه و خیلی طول میکشه بفهمه که چرا نمیتونه ولی این اصل قضیه رو عوض نمیکنه ...

بعد هم گفت که برو زودتر طلاقت رو بگیر بعد برو هر روز با یکی باش.

برای اولین بار بهش گفتم ببین من بیشتر از یه ساله از تو جدا هستم و اصلا به تو مربوط نیست ولی باز این فکرش که من رو به هرزگی متهم میکنه قلبم رو ناراحت کرد .

بعد باز فهمیدم اصلا اون پیشنهاد طلاقش درصورتی که همین چند ماه پیش بهم گفته بود اصلا طلاق نمیدم باز بخاطر همون هدف بیرون انداختن من از اینجاست .

چون شبش بهش گفتم نوبت دفترخونه ی اسلامی میگیرم برای یه پنجشنبه که تو هم وقت داشته باشی گفت نه طلاق اسلامی نمیخوام که برو مدارک انگلیسیتو درست کن فقط  بعدش به اسلامی هم میرسیم ...

میدونید من اگه طلاقمو نگیرم هیچوقت نمیتونم ایران برم چون ممنوع الخروج میشم و افتضاحی به بار میاد که یه لحظه نتیجه اش برای اون مهم نیست .

پیش گوشای کوروش که تازه داره آروم میشه چند بار گفت تو خانوادمونو خراب کردی . تو باعث حال بد من و کوروش شدی.

من هم گفتم کوروش پاشو بریم خونه دیگه ...

بعد فکر نمیکنه با خودش خوب من چه تنها چه با کوروش برگردم ایران مغز و زندگی این بچه چی میشه ؟؟ مهم نیست براش چون خنک شدن دل خودش به تمام اینها میارزه ...

یعنی هر چی بیشتر تاریکی هاش رو میبینم بیشتر دیوونه میشم . دلم نمیخواد بیشتر ببینم .

الان هم که بند کرده به اینکه تو رو خواهرت گول زد زندگیمونو خراب کرد تو رو به جدایی تشویق کرد در حالیکه خدا شاهده و شما اگه وبلاگ قبلی رو میخوندید که خواهرم اصلا راضی به جدایی ما نبود و تلاش کرد منو منصرف کنه و حتی دو ماه درست حسابی با من حرف نزد در حالی که شب و روز داشت با بابای کوروش چت میکرد که حمایت عاطفی بکنه ازش مثلا ...

 

حالا بابای کوروش دیگه جواب پیامای خواهرمو نمیده و بابت بدهی بزرگی که بهش داره هم بهم گفت به من چه خودت بده :/

 

تازه میخواستم بهش بگم به کوروش خرجی هفتگی بده و شریک شو با من بزرگ کردنش رو حداقل از نظر مالی . ولی دیگه اینجوری شد

 

هرچند که مائده میگه یه مدت دیگه حتما بهش بگو و موظفه انجام بده .

 

خلاصه که همون یه روز و چند ساعت چنان روانی از من به هم ریخته که تمام این سه روز مچاله بودم .

اصلا نمیخوام ببینمش.

حتی به این فکر کردم آدمی که اصلا به حال بجه اش رحم نمیکنه و بارها و بارها و بارها جلوی بچه ای که میدونه حالش مثل شیشه شکستنیه داد و فریاد و فحاشی و بی ادبی کرده و ادامه میده همین رو آیا من بهتر نیست باهاش همکاریمو قطع کنم ؟ بهتر نیست بگم برو از مراجع قانونی برای دیدن بچه اقدام کن ؟ بهتر نیست مجبورش کنم تو تنهاییش فکر کنه چرا این جوری شد ؟؟

ولی هنوز مغزم درست کار نمیکنه .

من کارهای بدی تو زندگیم کردم .من تاریکی هایی داشتم و دارم .من همسر نمونه و خفنی نبودم و حتی الان هم نمیتونستم باشم .حتی مادر درجه یکی نیستم ولی ... چرا نمیفهمم چجوری میشه آدمها زندگی آدمهای دیگه رو برای آروم کردن خودشون برای انتقام میتونن به گای سگ بدن ؟؟؟ واقعا چجوری ؟؟

 

با اینکه متوجه خشم بابای بچه هستم ولی متوجه ری اکشنش نیستم ... کوروش بهش گفته بود حمید خیلی جنتلمنه با من نایس رفتار میکنه ... سنگینی بار این حرف برای یه قلب رو میفهمم اما اون کارها و حرف ها رو نه ... خصوصا که باباش میدونه من شرایط رفت و آمد با کسی رو به لحاظ قوانین سخت جایی که توش زندگی میکردم رو نداشتم .

امشب حمید برای شام ما و فردای کوروش غذا درست کرده و آورده دم در . من که واقعا حس تمام شدن تمام شوری که باعث میشه آدم آدم دیگه ای رو دوست بداره توی خودم دارم اما حمید پسر خوبی بود و رفاقتش بی اندازه صادقانه بوده تو این چند ماه و امثال بابای بچه که همه چیز بین یه زن و مرد رو مربوط به روابط سطحی و غریزه ی جنسی میدونن هیچوقت نمیتونن معنی رفاقت رو بفهمن...

 

نهایتا حالم آروم نشد که هیچ مغزم مشغول تر هم شد ... برم که کوروش عزیز رو یه حمام گرم بدم و بخوابونمش .

 

میبوسمتون قشنگا .

 

۵ موافق ۰ مخالف
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

سلام مینا جون، خیلی ناراحت شدم که اینقد تحت فشار و اذیتی، میگم میخوای با یه وکیلی صحبت کنی شاید یه راهی پیشنهاد بده، یه حالت ILR هست که لینکش رو میزارم شاید بتونی از اون طریق برا ویزا اقدام کنی؟

 ********************************************************************e

 

 

 

 

 

 

 

سلام زیبا .
این کارو همون وقتی که خونه مو جدا کردم یه مدت بعدش خیلی شلنسی یه وکیلی بهم پیشنهاد داد و منم چون بابای کوروشو میشناختم همون وقت موافقت کردم.
الان ویزا دارم :)❤️

راستش روزی که این پستت را خوندم 

فکر کردم چقدر خوب بود مینا حد وسط را نگه می‌داشت

نمیدونم کلمه درستش چیه

حد وسط وقتی استفاده میشه که بخوایم تعادل برقرار کنیم

اما فکر نمیکنم مشکل تو با پدر کوروش این باشه

فکر میکنم هنوز برات مهمه

حالا در هر نقشی

مثلا به عنوان پدر کوروش

 

اما به نظرم باید نسبت بهش خنثی بشی مینا

تاثیر نپذیری 

چون به شدت طرز فکرش و حرفاش روی تو اثر داره

از هر ده تا تیر زهری که سمتت پرتاب میکنه

هر چند تاش را که می تونی خنثی کن

 

بهی عزیزم جدایی به لحاظ روحی یه پروسه ی طولانیه . بله طبیعتا تا یه مدت پیش از هنوز چیزهایی بود که برام مهم باشن . الان خیلی خیلی خیلی به ندرت .
مشکل من خیلی با پدر کوروش نیست . به جز اون مشکلاتی که از بابت کوروش درست میکنه چیزهای دیگه اونهمه اهمیت ندارن. مساله ی من مدلیه که ده دوازده سال باهاش بزرگ شدم کنار اون آقا . مشکل من سخت بودن تغییر رویه و باورهامه .
من عادت به توضیح دادن خودم داشتم .درواقع راهی جز توضیح دادن خودم نداشتم ، الان یه چیزی که میگه من انگار تنظیمات کارخونه ام اینه برم تو نقش آدم استعمار شده و توضیح بدم که خطری منو تهدید نکنه . ولی خوب دیری نیست که کاملا اصلاح شم :)❤️

چون کورش اسم حمید رو میاره و راجعش میگه همسرت هم این بازی ها رو در میاره ... بی منطق و عصبی میشه. البته خب قبل دانستن در مورد حمید هم همینطوری بوده اخلاقش. چرا باید یک آدم عصبی و بی منطق و فحاش رو تحمل کنیم؟! چرا زودتر پروسه طلاق رو به ثمر نمیرسونی تا هم خودت راحت بشی هم کورش؟! 

به هدفهات فکر کن به کالج به روال عادی زندگی فکر کن. این وسطها هرازگاهی بابای کورش میاد گرد و خاک میکنه تا جاییکه میشه اهمیت نده. 

آره متاسفانه اخلاقش همواره همین بوده و الان از حمید بعنوان یه مدرک استفاده میکنه که ببین ؟؟؟ من حق داشتم . وگرنه تمام یه سال گذشته هم بارها همین حرفها رو زده .
من در حال انجام کارهام هستم . الان تازه ترجمه ی رسمی عقدنامه رسیده دستم .

تلاشمو میکنم دیگه اهمیت ندم ❤️

چه خوشحال شدم با وبلاگ جدید برام کامنت گذاشتی

دختر تو خیلی قوی هستی 

به نظرم تایم دیدن کوروش باباش را زیاد کن . قرار نیست تو همراهشون باشی 

بزار خود کوروش کم کم بخشی از مخارج اش از قبیل لباس اینا را با پدرش بخره 

عزیز دلم آبان ممنونم ازت .

زیاد کردن تایمش دست من نیست آبان باباش چهارشنبه و پنجشنبه ها رو بیکاره و خوب چهارشنبه ها میخواد به کار و بار خودش برسه و فقط پنجشنبه هست . اونم نه هر پنجشنبه . برای این هفته پیشاپیش پیام داده نمیاد .
اوووم باید همین کارو کنم . ❤️

مینا یادته چند ماه پیش گفتی درد رو حس می کنی گفتم نگران نباش اگه کساله رانت باشه کیست 

متاسفانه منم دارم و دقیقا الان که دارم کامن ت می زارم شدیدا درد می کنه و سالهاس درگیرشم خب نمیشه ام که بی خیالش باشم اما راستش دیگه واقعا خسته شدم سه چهارماهی یه بار سونو آزامایش هعی تکرار می کنم از قرص خوردن مزخرفم خستم و دیگه باهاش کنار اومدم و منتظر معجزه

خوب میشیم

اره عزیزم فکر کنم اولین بار شما بهم گفتی .

وای چقدر بد . مینا این از کجا پیداش شد آخه :(
چند وقت پیش سر جلسه امتحان رونم داشت پاره پاره میشد از درد میخواستم زار بزنم . واقعا این چه وضعشه :(
تازه به من هنوز نوبت سونو ندادن . با این سیستم اینجا من باید سرمو بذارم بمیرم ❤️

مینایی خدااا میدونه چقدررررر ذوق کردم از اینکه بهت خونه دادن وااااای نمیدونی چقدررررر حسش فوق العاده بود یجوری که از شوق اشکم دراودم🥺🥺😍😍😍خداروشکررررر خیلیییی زیاااد 

مینا خیلییی بهت افتخار میکنم 

میدونم انقدر قوی هستی و به خواست خدا این چالش ها رو هم پشت سرت میذاری 

از تصور خونه رویایت ذوق مرگ ترینم خیلییی مبارکت باشه تو لیاقتشو داشتی حقت بود مینای قشنگم💖💖

وای ممنونم با این کامنت من از نو باز دوق کردم برای خونه . ببین واقعا خدا رو شکر 

کلی تو حال من و کوروش تاثیر داشت واقعا 
ممنووووونممممم :)

مینای عزیز و قوی... از ته دل میخوام که زودتر سونو بدی و چیز مهمی نباشه..

چقدرررر رومخه این بشر، خدایا...

عزیزم الهی آمین :)


:))) ❤️

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

سلام مینا گلم انشاالله اوضاعت خوب باشه البته که خودمم سر در هوام وبلاگ زدم تازگیا 

به نظرم سیاوش ولش کن کلا اخه این چه دیدنی که طرف اینقدر **** * *****

اصلا اجازه نده از زندگیت چیزی بدونه و کاری کنه 

مدارک و هرچی که باعث شه برگردی رو نده بهش خواهش برنگرد بدبخت نشو اصلا برنگرد این آدم **** حذف کن ... هر طور شده

بابا نداشتن بهتر از بابای مزخرف داشتنه

سلام سارا تو کدوم سارایی ؟؟ سارای مجید ؟

اگه کوروش خدای نکرده تو زندگیم نبود فرق میکرد . من همه ی این کارا رو میکنم که مجبور نشم ارتباط کوروش با پدرش قطع شه :/  ولی اون دیگه دست من نیست . کوروش مفهوم راز رو نمیفهمه و منم نمیخوام بهش فشار بیارم که هی بگم اینو جایی نگو اونو نگو . خلاصه که چند وقت یه بار یه گزارشی میده دیگه 

نه برنمیگردم . من واقعا راه برگشتن ندارم
واقعا نمیتونم درمورد بابا داشتن و نداشتن کوروش تصمیم بگیرم .
از طرفی حس میکنم خوب باباشه تو قلبش حتما دوست داره بچه شو و ندیدنش بیتابش میکنه و شاید حضور کوروش دوباره به زندگیش و راهش معنی بده .
از طرفی یادم میاد بهم گفت وقتی تو نباشی برام مهم نیست کوروش هم تو زندگیم باشه یا نه 
یا میبینم روح بچه رو به دعوا و داد و بیداد و ناسزا آلوده کرد 
کاش خودش یا خوب شه یا بره از زندگیمون راستی راستی …. 

سلام سلام 

اول از همه امیدوارم سونو بدی و هیچ مشکلی نباشه 

می دونی مینا نشخوار های ذهنی پدرمو در آورد و الان من تلاش میکنم ساکتش کنم  ، من حس میکنم سیاوش وقتی می بینه واسه زندگیت برنامه داری و داری رشد می‌کنی حسودیش میشه و اونو بصورت خشم نشون میده و البته حق نداره با تو اینطوری رفتار کنه آخه پسر بازی یعنی چی ؟؟؟؟ حالا خوبه ما میدونیم خواهرت چقدر پشت سیاوش بود ها ، بهش بگو باید به کوروش خرجی بده حالا 

یا میده یا نه ولی خب تو مطرحش کن  

ی سوال دارم میگم خدمات دهی سیستم درمانی اونجا واسه همه اینجوریه یا فقط واسه مهاجرین اینطوریه؟

 

 

سلام زیبا


الهی آمین . امروز از درد کلافه بودم خیلی :(

اوهوم خیلی سخته ولی مهار شدنیه :) 
بایای کوروش به من حسادت نمیکنه .نقش قربانی رو انتخاب کرده که مسیولیت هیچ چیز توی زندگی مشترک سابقمون و توی زندگی حال حاضرش رو بعهده نگیره .بعد این حس قربانی بودن عصبیش میکنه واقعا . 
نه عزیزم برای همه اینطوره مگر اینکه آدمها درآمد خوب و بیمه های درمانی خوب داشته باشن و از خدمات خصوصی استفاده کنن . 
ببین مثلا من میخوام یه عکس از دندونم بگیرم شاید مجبور شم دو سه ماه صبر کنم در حالی که درد هم دارم ولی خوب همینه که هست ، حالا من میتونم برم یه جا دیگه عکسمو بگیرم و پولش چقدر میشه ؟ چهارصد پوند !! خوب این خیلی زیاده . متوسط درآمد ماهانه اینجا دو هزار و پونصده مثلا :/

سلام مینای عزیزم .چقدر ذوق دارم از نوشتنت .از موفقیتها وپیشرفتهات خدامیدونه چقدر شاد میشم .

میناجان حالا که اون‌کار جور نشد نمیشه فعلا توحرفه آرایشگری مثلا کاشت ناخن یاچیزی که توش مهارت داری بطور پاره وقت کسب درآمد کنی؟

حتمااز بابای کوروش درمورد هزینه های کوروش صحبت کن .اون پدره ومسئولیت داره ووظیفشه .

خیالم راحت شد که ازطریق ویزا نمیتونه تورو برگردونه .ولی چرااگه طلاق نگیری ممنوع الخروج میشی؟

خدارو شکر اونجا یه سرپناه داری که نخوای محتاج کسی باشی .به قوی ومحکم بودنت ایمان دارم .این مدت خانوادت نظری درباره تصمیمهات ندادن؟

مراقب خودت باش مینای عزیزم .میبوسمت

سلام به روی ماهت آزاده جانم مرسی :)


آزاده میدونی ؟ من اگه سه روز کلاس برم و دو روز هم سر کار اصلا با وظایف دیگه ای که در قبال کوروش دارم دیگه نمیرسم برای روزهای کلاسم درس بخونم . زندگیم تو فشار میترکه و روحیه ام رو‌میبازم و از نظر درآمد هم هیچی بهم اضافه نمیشه چون درواقع اون پول رو باید بدم قبض ها رو پرداخت کنم (که الان یه سازمان حمایتی زنان برام پرداختش میکنه) و اگه برم سر کار دیگه نمیپردازه و بخشیش باید برای جبران کم کردن کمکی که خود دولت بهم میکنه و‌وقتی برم سر کار کم یا قطع میشه بره . 
فعلا برنامه ی دیگه ای دارم که دنبالشم و انجام که دادم اعلام میکنم .

آره حتما صحبت میکنم ولی میدونم اگه هم الان موافقت کنه نمیتونم رو حرفش برای طولانی مدت حساب کنم . یه باد بیاد احتیاج ببینه اذیت کنه حتما میکنه :/

چون اگه بیام ایران درحالی که قانونا همشر ایشون باشم میتونه بگه آقا زنمه به لطف قوانین اسلامی مثل کفش تو پام مالکشم و اجازه نمیدم خارج شه . به همین راحتی :) 

در مورد تصمیماتم با کسی تو خانواده مشورت نمیکنم آزاده . اگه خیلی چیز جالبی باشه بعدش اعلام میکنم . 
بوس به خودت ❤️

مینا،انقدر بهت افتخار میکنم که انقدر قوی هستی،انقدر داری خوب رشد میکنی و خودتو میکشی بالا،

عاشق اون جملتم که گفتی اون‌مینایی که غر غر میکرد در من‌ مرده....هرچیزی یه دوره ای داره ...

ابنظر بجای اینکه بگم امیدوارم مشکلاتت زودتر حل بشن بگم امیدوارم انقدر قوی بشی که مشکلاتت در نظرت ،بی چیز باشن

زهره جانم خیلی ممنونتم مهربون .


دعای خیرت خیلی مبارک و دوست داشتنی بود عزیزم .
بوس و بغل بهت ❤️

سلام مینا بانوی عزیز

خوبی دختر

فقط از تمام قلبم دعا میکنم این فشارهای روانی هر چه زودتر از روت برداشته بشه و با تمام وجودت و زود زود خیلی زود به آرامش واقعی برسی.

توی تمام این تلاشها و دست و پازدنها برای رسیدن به نور و خوشی که با تمام وجودت به فکر کوروش عزیزت هستی کاش پدرش هم کمی از حس انتقام و لجاجتش کم میکرد و برای آسیب کمتر کوروش همراهیت میکرد، چقدر این طفل معصوما تو این مسیر زندگی ما بزرگترها آسیب میبینن.

سلام یگانه جان .

ممنونم گشنگ جان 
اوم ای کاش … 
من واقعا فهمیدم اون چیزی که بچه های طلاق رو آسیب دیده میکنه مطلقا خود طلاق نیست ، مسیریه که پدر و مادر تا اون نقطه طی میکنن . حیف که بابای کوروش با من هم نظر نیست :( ❤️

با ذهن خوشحال اومدم اینجا چون همیشه از خوبی ها و گشایش ها میگی تو وبلاگ جدیدت اما دیدم این چنین اذیت شدی ناراحت شدم.

ما همه میدونیم که تو چقدر تنهایی اونجا.و حتی خواهرتم خدایی کاری نکرد که.حتی باهات قهر کردن.

حالا فرض بخواد تو رو اذیت کنه درخواست پناهندگی میدی و با کوروش میمونی اونجا.

و صراحتا بهش بگو اگه بخواد مزاحم زندگیت باشه میری پیش پلیس شکایت میکنی.گر چه تو هیچ وقت اینکارو نمیکنی اما میترسه خودشو جمع و جور میکنه.

کاش کاش یکی تو زندگیش می اومد و راحت ول میکرد.

ولی با این اوصاف به برگشتن به زندگی باهاش فکر نکن.این به هیچ وجه اعتماد نداره به تو.یعنی بدتر شده . و گول نخوری بخوای آشتی کنی.

اتفاقا میخواستم امروز که حالم بهتره بیام پست بذارم که دیروزو بشوره ببره اما واقعا وقت ندارم . 

نه تو جواب کامنتهای قبلی هم نوشتم کاری نمیتونه بکنه درمورد برگردوندن من . من اون ویزا رو خیلی وقت پیش خودم باطل کردم و مجبور هم نشدم پناهنده شم و الان اجازه ی زندگی دائمی دارم اینجا . 
آفرین اون صریح حرف زدنه هموز به اون شکل در من مقابل این آدم کار نمیکنه وگرنه تجربه ثابت کرده من هرچقدر با جدیت بیشتر مرزهام رو مشخص میکنم ارامشم بیشتره و اونم حساب کار میاد دستش . اون جایی که من شل میشم فکر میکنم اوکی دیگه خمه چیز با صلح و صفا داره پیش میره و دیگه تعارفم میاد با جدیت حرف بزنم همونجا طنابشو میندازه گردنم . 
این بخش من احتیاج به کار کردن داره ، هنوز نتونستم از موضع قدرت و اطمینان باهاش برخورد کنم .
ببین آدم اگه با اتفاقی که تو زندگیش شده کنار نیاد و قبولش نکنه و صلح نکنه هزار نفرم بیان اون همیشه همون موضع اشتباه رو درمورد اون انفاق خواهد داشت . بنابراین جای اسنکه کسی بیاد زندگیش براش آرزو میکنم قلبش آروم و خالی از کینه بشه .

اون مساله اصلا یه گزینه نیست برای من . از گوشه ی بامی که پریدیم پریدیم دیگه ❤️

😔😔😔

💔💔💔

لبخند بزن (به قول روشن) 😃❤️

سلام مینایی جان.

صبحت بخیر عزیزم.

وایی دیشب که دیدم پست گذاشتی با کله پریدم وبلاگت و خیلی ذوق کردم.البته همون لحظه نخوندم و گذاشتم شب با خیال راحت بخونمت.

 

امیدوارم اون مشکلی که به خاطرش رفتی دکتر چیز مهمی نباشه و زود حل بشه.حتما پیگیری کن.

 

ممم میفهمم که گاهی وقتا به خاطر کوروش و بابای کوروش چقدر فشار عصبی بهت وارد میشه.ینی اصلا همین نوشته هارو که میخونم عصبی میشم چه برسه به تو که توی دل شرایطی و خب واقعا سخته...

اونم دوس داره به هر چیزی چنگ بندازه تا مثلا تورو مقصر نشون بده... تقریبا همه ی مردا اینجای قضیه اینطوری ان و مشکلات و کوتاهی های خودشون رو نمیبینن.

بابای منم همینطور بود حالا درسته قضیه ش فرق داشت.اما اونم موقع طلاق کلا قضیه ی اعتیاد خودشو که زندگیمونو خراب کرده بودو نادیده میگرفت و هی به مامانم میگفت که تو اینطور بودی و تو اونطور بودی و تو زندگیمون رو خراب کردی.نمیدونم با این دادن حس عذاب وجدان میخوان به چی برسن...

 

اما مثل همیشه برات بهترین هارو آرزو میکنم.

امیدوارم توی کلاسای کالجت مثل همیشه بهترین باشی و بدرخشی.

از طرف من کوروش شیرین زبونت رو ببوس.

خیلی زیاد مواظب خودت و روح و روانت باش.این مینایی که من میبینم به زودی توی اوج قرار میگیره نگران هیچی نباش.

آوا جان سلام 

منم امیدوارم زود تکلیفش روشن شه . همه چیز قابل حله مگر سلامتی که باید خیلی محتاط درموردش عمل کرد.
اوم آره چند وقت یه بار میاد یه شوکی میده و میره :)
اصلا گیرم من مقصر همه چی ، دیگه بایا من بد بودم ول کن برم آروم یه گوشه زندگیمو بکنم دیگه :/

عزیز قشنگ پرتلاش ممنونم ❤️

مینا پست هات رو که میخونم میگم واااای چقدر تو خوب با این مشکلاتت رو به رو میشی و خیلی اه و ناله و غر نمیزنی و به فکر راه حلی.

مینا من بهت افتخار میکنم و میدونم زود تر از پس این مشکل هم برمیای و امیدوارم بابای بچه هم زودتر سر عقل بیاد.

هر چیزی توی زندگی دوره ای داره عارفه . من دیگه اون دوره ای که یکسره میومدم ناله میکردم تموم شده . دیروز این پست رو نوشتم و امروز حالم خوبه .دو سال دیگه بگذره شاید برای همچین چیزی اصلا ناراحت هم نشم . چون به هر حال من ترسی نداشتم و فقط بخاطر نیت قلبیش ناراحت شدم و آشفته . ولی خوب باید ازش دربیام بایا فردا یه امتحان ورودی برای ریاضی دارم الان نشستم میخونم :) 

بوس بهت ❤️

مینایی تموم تک تک به خطهایی که نوشتی مغزم سوت می کشید وقلبم تیر

بخصوص اخراش که در مورد بابای بچه کاری که ممکنه باهات بکنه 

و ... نوشتی

میدونم به مو رسیده زندگی منو  تو ولی هیچ وقت پاره نشده 

یادت نره خیلی وقتها بوده استرس چیزی رو کشیدیم که هرگز اتفاق نیفتاده 

تو بازی اون نیفت لزومی نداره پاکی خودتو به اون ثابت کنی

بعدم تو مسلمون که نیستی مسلمون زاده ای

هیچ دست خطی حرفی شعری نمیتونه کسی رو که از کسی جدا شده 

ملزم به تعهد کنه وقتی با صدای بلند اعلام کردی نیستی و جدا شدی

یعنی جدایی که دیگه مگه شاخ و دم داره 

از این ادم روانی دور بمون مینا دور

 

موجا من اصلا نگرانی بابت اینکه کاری بتونه بکنه ندارم ،اون خودش نمیدونه ولی نمیتونه . نمیتونه چون خدا آدمهایی رو گذاشت سر راهم که از نظر قانونی همون اولش که جدا شدم از اتفاق امروز جلوگیری کردن .

ولی حرف من اینه به هر حال ما اینهمه سال زندگی کردیم . بابا دیگه من اونهمه در نظر تو پلید بودم که کلا به فلاکتم راضی باشی ؟ چجوری ممکنه نفهمه که کوروش جونش به جون من وصله . چجوری ممکنه نفهمه کوروش تازه با مدرسه و زبان و آدمهای اینجا خو گرفته . چجوری ممکنه نفهمه تمام برنامه های زندگی من حول زندگی و نیاز های کوروش میچرخه . چجوری میتونه فکرشو بکنه همه ی اینها رو به خاک و خون بکشه؟ 
من طرفمو میشناسم . میدونم اگه ایران جدا شده بودیم منم مثل هزاران مادر دیگه الان باید آرزوی دیدن بچه مو میکردم .یعنی میدونم میتونه خیلی پایین بره ولی باز شوکه میشم که چرا این کار رو میکنه ؟  ❤️

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
این کاشونه رو به بهانه ی زنده نگه داشتن ذوق نوشتن از زندگی درست کردم.
رسم مهمانی تو کاشونه ی من عشق ورزیدنه .
من به تو مهر و دوستی میدم و تو هم توی جهان پخشش کن :)
نویسنده ی این وبلاگ تمام تلاشش رو میکنه که با صداقت و بی پرده تجربه ی زندگیش رو قلم بزنه.
اگه مدل زندگی کردنش رو دوست نداشتی ، حتما میتونی دوستهای خوب هم اندیشه ی خودت رو تو کاشونه ی دیگه ای پیدا کنی و حالشو ببری.
عشق و دوستی من به تک تکتون :)

روی لینک من کی هستم؟ کلیک کن تا بیشتر منو بشناسی .
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان