پست پنجم

 

  قشنگها امیدوارم که امید توی دلهاتون زنده باشه .

امروز دارم از منچستر سرد و بارونی براتون مینویسم .چند روزه تعطیلات کریسمس شروع شده .

امروز که نوزدهم دسمبره من از شونزدهم اومدم اینجا و بیست و دوم برمیگردم به خونه ی صلح و با سر هم برمیگردم .

راستش یکی از چیزهایی که من بی اندازه بابتش شکرگزارم و با روحیاتم سازگاره اینه که قاطی رفت وآمدهای فامیلی نیستم راستش فکر اینکه من ممکن بود ساکن منچستر باشم دیوانه کننده است .فکر اینکه میتونستم بخشی از داستانهایی باشم که اینجا در جریانه ...

کاش میشد خواهرم رو در شرایط و موقعیت دیگر و جای دیگری مرتب میدیدم و هردومون میتونستیم از عشقی که اعضای یه خانواده میتونن به هم بدن تغذیه کنیم...

ولی خوب چه میشه کرد ... داستان اینجوریه دیگه . و هر چی که هست باز شکر .

 

میدونید دیگه این روزهایی که من نمینویسم و طولانی میشه حتما یه مرگیم هست ...

منم غمزده بودم. درخت کریسمس رو به کوروش کمک کردم برپا کرد تو خونه اما دیگه کلاه کریسمس باحالی که برای خودم خریده بودم رو جمع کردم گذاشتم چمدون . این روزها هر چیزی که ممکن باشه رو با خودم میگم بمونه برای بعد انقلاب ایران با دل خوش انجام بدم . درسته که خیلی ها دیگه ما رو که از ایران خارج شدیم داخل آدم های ایرانی حساب نمیکنن و همه تلاششون رو میکنن که عاطفه و شور آدم رو هدف بگیرن برای آروم کردن نا آرومی های خودشون و من هم صادقانه از شنیدن حرفهاشون دل شکسته میشم اما سعی میکنم خودم رو آروم کنم و خودم رو جدا ندونم .یه جایی که لازمه با ملایمت جواب بدم و جایی که لازمه کلا نشنیده بگیرم .

 

براتون گفته بودم که یه مدت پیش یه لایف کوچ گرفتم برای اینکه کمکم کنه کمی به مسیری که دارم میرم سر و سامون بدم و تصمیمم برای درس خوندن رو هم جدی و روشن کنم به کمکش؟ خلاصه که تصمیم درخشانی از آب دراومد و با اینکه پول زیادی براش دادم ولی ارزشش رو داشت . حالا چند روز پیش یه پیام داد که یه کارگاه گروهی داره برای آغاز دوهزار و بیست و سه . پولش مناسب بود و منم با خودم گفتم شرکت کنم ... این هم خوب بود خیلی .

درمورد راهی که سال گذشته رفتیم یه پرسشنامه بود که صادقانه بهش جواب دادیم و بحث کردیم و بعدش هم درمورد سر و سامون دادن به سال آینده حرف زدیم.

یعنی بی تابانه دلم میخواد خبر آزادی ایران تو همه ی جهان بپیچه . زندگی هامون به جریان بیفته دوباره . و دلهامون شاد شه . من که هرچیزی توی سرمه و با ذوق و خوشحالی گره خورده به خودم میگم باشه بعد انقلاب که با تمام جانم ازش لذت ببرم . مثل همون کلاه کریسمس که گذاشتم تو چمدون .سال بعد درش میارم میذارم سرم و وسط برمینگام میرقصم و فیلمشو به همتون نشون میدم . یه روزی که شادی من شادی شما هم بشه .

 

خوب برات یه کم از برنامه ی درسیم بگم ؟

نمره ی زبانم اومد و خدا رو شکر به خوبی رفت پی کارش. انقدر از زبان خوندن توی کالج بدم میاد که خدا میدونه .

ریاضی رو هم که صد در صد با نمره ی خوب پاس میکنم .

بعد از تعطیلات باید برم کالج ببینم کجا میتونم یه اکسس کورس بگیرم برای رشته های پیراپزشکی .

و دوره ی اکسس کورس یک ساله است و شنیدم که نفس گیر و سخته . ولی خوب من میخوام بپرم توش . میدونم اگه سختی و رنجی هم باشه حداقل می ارزه . بعدش میخوام وارد دانشگاه بشم برای خوندن پرستاری. دوره ی عمومی پرستاری سه ساله است و من دلم میخواد بعدش یه دوره ی دو ساله هم بخونم برای یه گرایش خاصی از پرستاری . البته نمیخوام پیش پیش بگمش،فعلا تا آخر اون سه سال رو برنامه ی قطعی دارم . بعدش ببینم شرایط زندگیم و حال و احوالم و میزان انرژیم و انگیزه ام بهم میگن ادامه بدم یا از همونجا وارد بازار کار میشم و تامام ؟

دوست دارم . مراقبت کردن از آدم ها رو  و در خدمت بودن رو .

دو سال پیش که مستند شیفت از وین دایر عزیزم رو میدیدم یه جمله داشت که میگفت :

It's all about serving

یعنی همه چیز حول محور خدمت کردنه . و اون جمله همیشه با من هست  و امیدوارم بتونم بخش بزرگی از زندگیم کنمش ...

 

الان که چسبیدم به شوفاژ و مینویسم ، خواهرم و شوهرش رفتن خاله بازی خونه ی یکی از فامیلاشون .من باید دخترش رو حمام ببرم و بعد بچه ها رو بخوابونم .دیگه پست رو میبندم عزیزانم .

میبوسم روی ماهتون رو . مینا دوستتون داره .

 

 

پ ن : من نمیتونم هیجی تو صندوق بیان بریزم که اینجا عکس بذارم . آخه چرا .؟؟

۶ موافق ۰ مخالف

مینای عزیزم 

خوشحالم که نمرات خوبی گرفتی و مسیر روشنی پیش روته. موفق باشی. خوشم‌میاد قدم به قدم کارات روبراه می‌شه. مطمئنم روزای سختی هم داشتی اما در مسیر بودنت مهمه. 

ژاله جان ممنونم از محبتت . ❤️

وای مینا جانم

موفقیتت اونم  قدم به قدم رو ما شاهدش بودیم تو وبلاگ....ان شالله چند وقت دیگه با لباس سفید پرستاری برامون عکس بذاری...واقعا شاهد رشد کردنت بودیم...تو هر زمینه ای

کوروش جانم رو ببوس.

به امید موفقیتهای بیشتر...

مطهره جانم چقدر خوشحال شدم این کامنت رو خوندم . مرسی ازت❤️

 الان داشتم تصورت میکردم که روپوش کوتاه پوشیدی و داری واسه بیمارت سرم میزنی  ،منم پرستاری دوس دارم اما خب بهم میگن سی سالگی دیگه دیره واسه این رشته ): 

مینا برای ورود به دانشگاه چیزی به اسم آزمون وجود داره ؟ 

الان تو خونه ی خودت اجازه داری مهمونی بدی یعنی خواهرت می‌تونه بیاد خونه ت؟

 

 

وای من خودم دلم رفت اینجوری که گفتی . 

من سی و دو سالمه مهنا و تازه سی و سه سالگی میتونم شروع کنم ، اگه درست بخونم سی و شش سالگی دوره ی عمومی تموم میشه و اگه هنوز حالی به آدم مونده باشه تا سی و هشت سالگی طول میکشه که تازه اون جایی که دلم میخواد باشم . ولی خوب که چی ؟؟  به هر حال که من قراره اگه نمیرم سی هشت و چهل و پنجاه ساله بشم ، چه بهتر که حتی شده سالهای کمتری از عمرم رو مشغول کاری که دوستش دارم باشم . برای تو هم همینطوره . برای همه همینه . اینها بازی ذهن های نا آگاهه که فلان چیز دیر شده . 
ببین در مورد ورود به دانشگاه یه دوره ی قبل از دانشگاه هست برای رشته های مختلف میتونه متفاوت باشه. بهش میگن اکسس کورس . من الان میتونم اکسس پرستاری بگذرونم یا میتونم اکسس توو مِدیکال بگذرونم .که مخصوص همه ی رشته های پیراپزشکیه و باید توش واحد های ریاضی و‌زبان و فیزیک و شیمی و زیست پاس شه .خوب این یه دریچه ی وروده . آزمونها اینجان . اینا رو بستگی داره با چه سطح و نمره ای آدم پاس کنه . بعد اَپلای میکنی دانشگاههای مورد نظرت ، اونها نمره هاتو میبینن و بعد برات قرار مصاحبه میذارن اگه نمره هات مورد قبولشون بود . بعد دیگه مصاحبه نمیدونم دقیقا چه مدلیه ولی اگه از اونم سربلند بیرون اومدی دیگه میری دانشگاه . 
نه تو خونه ام تا دو سال اجازه ی مهمونی ندارم . اما من صحبت کردم که خواهرم بیاد چند ماه یه بار اگه دوست داشت چند شب بمونه .یه وقتهایی هم قاچاقی گفتم مثلا دوستی بیاد برای انجام کارهایی که من ابزارشو ندارم ، مثلا کتابخونه برام اسمبل کردن و موتور برقی کوروش رو که احتیاج به دریل و پیچگوشتی برقی اینا داشتیم . یا برای اندازه گیری کف دستشویی برای عوض کردن کفش. اینجور چیزا 

چه خوب.من اون روزی رو میبینم که یه پرستار مهربون شدین.حتما تا اون روز اینجا انقلاب شده

قطعا همینطوره . ممنونم مریم جان ❤️

مینا جانم سلام امیدوارم حالت خوب باشه

درحین خوندن پستت وقتی که گفتی کلاهمو سال دیگه میپوشمو میرقصم لبام خندید  و وقتی دونستم قراره خیلی به خودت سختی بدی برای درس تحسینت کردم

و اینکه میخوای پیراپزشکی بخونی دیگه تیر آخر بود خیلی سورپرایز شدم آفرین بهت

مینا من خودم شخصا به یک بلاگر ایرانی خارج نشین دایرکت دادم و کاملا در کمال ادب بهش گفتم لطفا خودتو با ما جمع نبند تو اصلا ایران رو دوس نداری

اون تا لحظه آخر که ایران بود محجبه بود و وقتی رفت حجاب برداشت و همش میگفت من اصلا دوس ندارم بیام ایران یبار اومده بود یه هفته نشده بود گفت خیلی دوس دارم چمدون بردارم برم فرودگاه برگردم اما الان که اوضاع اینجوره میگفت ازاد بشه دور میدون آزادی دست تو دست هم برقصیم تا دیروز بدش میومد از ایران الان اینجوری میگفت بهش گفتم لطفا خودتو با ما جمع نبند تو اگه ایران بودی همونطور که محجبه بودی الان صداتم درنمیومد بلاکمم کرد 

من همونطور که از اون خبر داشتم از تو هم باخبرم میدونم دلسوزی میدونم ایرانو دوس داری من هرگز اینچیزی که گفتی درمورد تو حتی به ذهنم خطور نکرد تو دوست منی اگه فک میکنی من نباید اون دایرکت رو میدادم‌روشنم کن واقعا

عزیز دل سلام 

ممنونم از حمایتت 
بهار این بحث خیلی مفصله . به طور کلی ما تو زندگی اون آدم نیستیم . الان نفهمیدم محجبه منظورت چادری یا مثلا روسری بدون معلوم شدن یه تار مو هست یا نه مثل اکثر ایرانی ها که حجاب رو بعنوان قانون تو حلقشون فرو کردن .
که حتی اگه مورد اول بود اون خانم باز اینو همیشه باید بدونی هیچ آدمی ممکنه مثل دیروز خودش نباشه . آدمها عوض میشن ، اعتقاداتشون ممکنه تغییر کنه حتی باورهای سفت و سختشون و این چیز بدی نیست .
بعد هم من که نیومدم ایران ولی خواهرم که بیست ساله اینجاست و بارها اومده ایران رو دیدم . فکر میکنم آدمهایی که خارج میشن و دور میشن بعد برمیگردن فضای ایران براشون غیر قابل تحمل میشه . چون آزادی و امکانات رو جای دیگه دیدن . با راحتی اونجا با نظم و امنیت اونجا خو گرفتن و یه مدت که ایران میمونن براشون سخت میشه و همش میخوان برگردن همونجا که همه چیز سر جای خودشه . و این کاملا از اینکه طرف ایرانی بودنش یا خود ایران رو دوست نداره جداست . این یعنی فضای ایران اشغال شده با مدیریت های وحشتناک با بی نظمی ها آلودگی ها و دغدغه هایی که اصلا نباید باشن تحملش سخت میشه . 
برای همین الان نمیتونیم قاطعانه بگیم پس اگه دوست نداشت بعد مهاجرت ایران بمونه پس ایرانو دوست نداره . پس جداست . 
ما واقعا نمیدونیم پس پرده ی آدمها چیه . من جای تو بودم فقط احتمالا آنفالو میکردم . 
زمان بهترین چیزه که نشون بده سمت و سوی واقعی آدمها کدوم وریه . بوس بهت ❤️

سلام قشنگم

آره همه چیز در حال خدمت کردن هست

خورشید.  درخت، چرخه آب و باد

فقط ما هستین که استفاده می کنیم و پس نمی دهیم:))))

چه خوب که روحیه شغل پرستاری را داری واقعا تبریک میگم

 

مینا جونی امیدوارم برنامه های تحصیلی و زندگیت خوب پیش بره

و میدونم که از پسش بر میای ، نگرانت نیستم

 

 

بهی عزیز ممنونم . فکر کنم یکی از بدی ها این بود که ما عمری فکر کردیم همه چیز باید در خدمت ما باشه چون ما آدمیم و اشرف مخلوقاتیم و دیگه حتی اوضاع به بی رحمانه بهره بردن از خدمات طبیعت هم کشیده شد . 


ممنونم عزیز دل ❤️

مینا مبارکههه

وقتی خوندم میخوای پرستاری بخونی نمیدونی چقدر من ذوق کردم برات :)

عارفه عزیزم مرررسی . اون موقعی که درس من تموم بشه تو به درجه ای از پیشکسوتی رسیدی که هی باید بیای به من در مورد شروع کار نکات به درد بخور بگی :) ❤️

سلام مینایی قشنگم 

خوبی؟ چقدر خوشحالم که هدف تحصیلیت رو مشخص کردی و چه هدف قشنگی خدمت کردن... اونم پرستاری...

رشته های پیراپزشکی عالی هستن 

برات ارزوهای قشنگ قشنگ دارم عین همیشه

در مورد حس و حالت به نظرم شماهایی که ایران نیستین 

اتفاقا سنگ تموم گذاشتید و خیلی خیلی هم اذیت هستین 

و یه جاهایی حالتون بدتر از ماست .

هیچ کس حق نداره کسی رو قضاوت کنه 

در مورد رفت و امد با خانواده 

منم حس تورو دارم 

یه جورایی خیلی نمیتونم رفت و امد فامیلی زیاد رو تحمل کنم 

در یه حدی معقول میتونم اما بیشتر از اون کلافه میشم.

 

می بوسمت قشنگم مراقب خودتو قلب مهربونت و کوروش عزیزم باش.

کریسمس مبارک هانی:*

سلام موجا جانم . 

ممنونم منم خوشحالم که از سردرگمی خارج شدم . 
اومم حرف زیاده در مورد این چیزا … امیدوارم یه روز همه بفهمن همسنگری چیه ؟ 

عزیز دلی ❤️

اینم شانس ماست که تو نمیتونی عکس بذاری برامون🙄

 

سلام قند و عسلم💜💜💜

روزگارت بخیر💋

منکه از جون و دل و قلبم راضیم که تو، اونجا شاد باشی

و شادی کنی و کلاه کریسمس سر بذاری ، چرا که نه؟؟؟!!!

این سهم و حق توئه.

دل ما هم اینجا با دیدن تو ، اونجا ، شاد میشه.

خوشی ها رو از خودت نگیر... تو روزای سختی رو گذروندی

و ما هم چشم به روزی داشتیم که تو بری اونجا و سر و سامون بگیری گلِ قشنگم.

ما هم منتظر همون کریسمسی بودیم که رویاش رو ایران داشتی...

میدونم که نیت دل و قلب مهربونت چیه.

ولی خب میگم تو شاد باش ، تو زنده باش و زندگی ببخش💜💜💜

دنیا و روزگار با همه ی فراز و نشیبهاش ، یک ثانیه هم نمی ایسته و همواره در جریانه...و ما رو هم با خودش میبره.

 

همیشه سبز باشی🌱

 

یه فکری هم برای عکسها بکن🤪

 

دوستت دارم🌸

مامانی عزیزم با اون کنجد توی دلت :)

مرسی مرسی مهربون . 
زندگی من در جریانه . درواقع کی میتونه جلو جریان زندگی رو بگیره؟
اما خوب تا ضحاک سرنگون نشه شادی هایی که خودم درستشون کنم به جونم نمیچسبه . 
و من اینها رو به تاخیر میندازم چون میدونم دیر و زود داره ولی نهایتا تموم شدنی هستن‌.

عزیز دلی ❤️

پس کلاهه رو هیچ وقت نمیتونی استفاده کنی :)))

ربع پهلوی هم 43 ساله شبا قبل خواب با کت شلوار سان می بینه :))))))))))

گرد سم خران شما هم میگذره و اون اسم عزیزی هم که پشتش قایم شدی ، کابوس رهبران فاسدته :)

بلیط ونزوئلا رو بخر جای وبلاگ گردی قشنگ :))))

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
این کاشونه رو به بهانه ی زنده نگه داشتن ذوق نوشتن از زندگی درست کردم.
رسم مهمانی تو کاشونه ی من عشق ورزیدنه .
من به تو مهر و دوستی میدم و تو هم توی جهان پخشش کن :)
نویسنده ی این وبلاگ تمام تلاشش رو میکنه که با صداقت و بی پرده تجربه ی زندگیش رو قلم بزنه.
اگه مدل زندگی کردنش رو دوست نداشتی ، حتما میتونی دوستهای خوب هم اندیشه ی خودت رو تو کاشونه ی دیگه ای پیدا کنی و حالشو ببری.
عشق و دوستی من به تک تکتون :)

روی لینک من کی هستم؟ کلیک کن تا بیشتر منو بشناسی .
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان