سلام به روی ماهت .
عنوان پست رو که مینوشتم ،از خودم پرسیدم یعنی این کاشونه و نویسنده اش تا پستِ چندم زنده خواهند بود واقعا ؟؟؟
و میدونی ؟ دیگه وحشت نکردم.
توی ماههای اخیر از نحوه ی کار جهان هستی یه چیزهای خوبی دستگیرم شده و دیگه وحشت مرگ و نابودی و فلان و بهمان ازم رفته .
بچه ها اینجا پاییز بی نظیره. هر لحظه که بیرونم یاد کانال تلگرامم میفتم که دو سال پیش چقدر عکس میذاشتم با هشتگ انگلیس دلبر و برام اونهمه دور از دسترس به نظر میرسید. در حالی که الان اونها رو توی واقعیت میبینم .
البته که امسال که خزون مصادف شد با مسایل داخلی کشورمون و پارسال هم اونجوری خون به جیگر بودم ، در کل واقعا باید بگم هنوز یه لذت بردن از پاییز بهم بدهکاره این کشور...
ولی این روزها حالم خوبه . منم مثل اکثر شما با شروع حوادث سی روز پیش خراب و داغون و افسرده شدم .حتی بابت اوضاع اینترنت ها ارتباطم با تراپیستم توی ایران از دستم رفت .خیلی داغون بودم . و عذاب وجدان هر لحظه داشت منو میکشت.
عذاب اینکه من مجبور بودم روتین زندگیم که امنه و از هیچ سویی هیچ تهدیدی بهش وارد نیست رو زندگی کنم.
عذاب اینکه میرفتم کالج و برمیگشتم و انگار نه انگار حال مردمم بده ، من باید مینشستم و گوش میدادم و مینوشتم و امتحان میدادم که به سمت مسیری که برای خودم در نظر گرفتم برم.
باور کنی یا نه حتی بابت درک اینکه من یه جای دیگر دنیام و روسری سرم نیست و قرار نیست به خاطرش تنبیه بشم عذاب کشیدم .
بعد لایف کوچم منو با عبارتی آشنا کرد به اسم عذاب بازمانده .
گفت خیلی از مهاجرا تجربه اش میکنن .
خلاصه که الان آروم گرفتم . با تمام اخبار و همه چیز چراغ امید توی قلبم روشن شده و من زندگی میکنم با این نور.
با اینکه برنامه ام برگشتن به ایرانِ آزاد به این زودی ها نیست ، ولی فکر اینکه به همین زودی ها عزیزانم ، دوستان نزدیکم،دوستان نا دیده ام و تمام کسانی که نمیشناسم ولی با تک تکشون حس پیوستگی دارم،اون شرابِ بی نظیر آزادی رو سر خواهند کشید روح و جانم رو به رقص میاره . اصلا فکرش هم خوب و مبارکه ...
جوجه ام امسال کلاس اولیه میدونید که ؟ و یه پارچه عشقه . دیگه انگلیسی و فارسیش قاطی شده و خیلی وقتها معنی حرفی که فارسی میزنم رو ازم میپرسه .عاشق سینه چاک معلم امسالشه که یه خانم جوون خوش تیپ و ناز و خوش خنده است . هر روز تو راه برگشت خونه از توی پارک گل میچینه که یادش باشه فردا بده به میس جَکوب . اونقدری که من گاهی تو راهِ رفتن دنبالش ، یه دسته گل میخرم که پسر تقدیم کنه و لذتشو ببره .گل رو میده و میگه I love you میس جَکوب :) میشه براش غش کرد :)
من هم که میرم کالج و میام . سه روز در هفته .ولی خیلی سرم از ترمهای پیش شلوغ تره .با اینکه زبانم خوبه توی کاربرد روزمره ولی امتحان لول 2 رو افتادم . در حالی که قویا فکر میکردم با نمره ی خوب پاس میکنم .حتی یادمه استوری گذاشتم و گفتم که به به و چه چه خیلی خوب دادم امتحان رو :/
حالا دوباره ماه بعد باید امتحانش رو بدم . دارم تلاشم رو میکنم که خوب بشه و پاسش کنم .تا حالا دو بار پرسشنامه های دو سال گذشته رو دادم و جفتش رو قبول شدم . نمره باید سی و پنج باشه که من یه بار 22 و یه بار 26 گرفتم و حداقل نمره ی قبولی 21 هست !
هنوز توی خونه ای زندگی میکنم که یه همخونه ی مصیبت گونه ی سیاهپوست دارم . ولی خوب تسلیم زمان بندی خدام،میدونم وقتی که بهترینه منو از اینجا میبره .
پری روز با یه دوستی رفتیم ایکیا . هر لحظه وسایل خونه ی واقعیم رو تصور کردم و دلم غنج رفت .میدونم اون روز برام میرسه .
دیگه ریاضی هم دارم میخونم و ماه بعد امتحان اونم هست . مباحث اونقدر سنگین نیست ولی تکالیف کمرم رو شکستن .
ولی خوب دارم به سمت و سوی خوبی میرم . خودمو اونجا میبینم . اونجایی که این نون و تره خوردن ها تموم شده و دارم از دستاورد های تلاش این روزهام لذت میبرم .
بهتون میگم اروم اروم که برنامه ام چیه . چون بالاخره تونستم تصمیمم رو بگیرم و از وسط هزار تا اما و اگر ،به کمک یه لایف کوچ خوب ، باید زندگیم رو پیدا کنم ...
ساعت نُه و نیم شبه . برم یه کم بافتنی ببافم و برنامه ی فردامو بنویسم و بخوابم .
دوستتون دارم عسل ها .
دلهاتون گرم :)