بچه ها جونا سلام .
داشتم فکر میکردم ممکنه این انرژی که در خودم حس میکنم ناشی از روزهای گل و بلبل ده روز بعد از پریود باشه ؟
میخوام این چند ماه پیش رو دقیق به خودم نگاه کنم .
به دوره ی ماهانه ام با دقت نگاه کنم.
به تغییرات خلق و خوم نگاه کنم و ببینم چقدر ول میشم به دست هورمونها و با ساز اونها میرقصم .
چند بار دقت کردم و الان مطمینم بیشتر وقتهایی که خیلی بدحالم روزهای قبل از پریودمه ولی الان مساله ام این شده آیا این انرژی این احساس قدرت هم به همون مسایل زنانه ام ربط داره یا نه ؟
نمیخوام اینطور باشه .
میخوام با اصلم با خودم و با شعور و آگاهیم هدایت بشم .میخوام وقتی قبل پریودمه و بد حالم بتونم در عین اینکه میپذیرم کمی به عقب نشینی و استراحت نیاز دارم شعور خودم رو و اختیار خودم رو حفظ بکنم .
امروز کوروش رو بردم کلاس فارسی. روش باز شده دیگه و یه کمی شیطونی کرد تو کلاس.
واقعا دست معلمهایی که با بچه ام دست و پنجه نرم میکنن رو باید بوسید .
بچه ی من بچه ی راحتی نیست. برای آدم چالش درست میکنه. بلده از آدم نقطه ضعف بگیره و روی سیم اعصاب آدم با خونسردی راه بره .
بچه ای نیست که بگه بله چشم . روحش وحشیه و من این وحشی بودنش رو ، این روشن بودنش رو ، مطیع نبودنش و پرسشگر بودنش رو جشن میگیرم. اما میدونم چقدر سخته چون هر روز دارم باهاش دست و پنجه نرم میکنم.
گاهی آسون ترین راه نشون دادن اینه که من قوی ترم و قدرت دست منه و حرف آخر رو من میزنم.
دروغ که نداریم من هنوز گاهی از این روش استفاده میکنم اما در واقغ بدترین روشه . چون در همیشه رو یه پاشنه نمیچرخه و دور قدرت یک روزی دست بچه ها میفته و همون قدر که ما بهشون تروما میدیم همون قدر میوه ی بزرگسالیشون برامون بد مزه میشه .
من صد در صد مخالف مقدس سازی پدر مادرها تو فرهنگمون هستم .
بنابر این میدونم رفتار بچه ام در بزرگسالی با من رابطه ی مستقیم با رفتار من باهاش در همین کودکی داره .
اصلا اصلا اصلا باور نمیکنم بچه ای که به موقع و درست از شیر و پوشک گرفته شده ، به موقع تختش جدا شده ،به غذا خوردنش احترام گذاشته شده ، دیده و شنیده شده ، به معنی وافعی عشق و توجه گرفته در بزرگسالی اونی بشه که از خانواده دلگیر و دل کنده است و عشقی نداره به پدر مادرش...
بگذریم ئاشتم میگفتم امروز بردمش کلاس و بعدش کلاس نقاشی.
تو زمانی که تو کلاس بود من یه پرزنتیشن در مورد جامعه ی ترنسجندر باید آماده میکردم که کردم. این رو باید بصورت گروهی با چهار پنج نفر دیگه پرزنت کنیم چند ماه دیگه.
این کار از برنامه های مهم هقته ی اول فوریه بود برام که خدا رو شکر نشستم و انجامش دادم .
واقعا چرا همین زمان رو اگه تو خونه ی خودم داشتم نمیتونستم از پس اون کار بربیام ؟
چرا همیشه باید وسط استرس و شلوغی و عجله کارای درخشان بکنم ؟
بعدش با کوروش قرار داشتیم بریم رول دارچینی بخوریم تو کافه ی محبوبمون ولی بین راه یه لوازم تحریری بود که رفتیم اونجا و پسر یه جامدادی خواست !
بهش گفتم یا این رو میخرم یا میبرمت کافه و خودت انتخاب کن.
و خوب جامدادی رو خرید .
خیلی مقاومت کردم نریم رستوران و حداقل سی پوند پول غذا ندیم .
بخاطر اینکه اول اینکه واریزی بعدیم ماه دیگه است که زیاد نیست و بعدی رفت تا دو ماه دیگه . و من با موجودی الانم به اضافه ی دو تا واریزی تا دو ماه آینده هم باید پول کلاس رانندگی بدم هم پول برای ماشین کنار بذارم هم پول برای سفر تابستون کنار بذارم هم میخوام کوروش رو یه کنسرت ویژه ببرم برای تولدش هم میخوام لبمو ژل بزنم هم پیانو بخرم و پسر رو کلاس بفرستم .....
باید حواسم رو کمی جمع کنم خلاصه .
دوست دارم برای کار ناخن و مژه ام یه پیج بزنم اما واقعا وقت محتواسازی ندارم و باید یکی رو پیدا کنم برام این کار رو بکنه. یه کم دست به تبلیغات بزنم .تو خونه بتونم چند تا مشتری ثابت واقعی بگیرم که خرج زندگیمون درآرد . پولی هم که از وام دانشجویی بهم میدن پس انداز بشه بیشترش و یه مقدارش صرف زندگی کردن بشه .
بچه ها من و کوروش پاسپورت موقت انگلیسی گرفتیم بالاخره .تقریبا همه جا میتونیم سفر بریم الان . چه با ویزا چه بدون ویزا ...
همه جا به جز ایران :/
یه خواهری دارم ایرانه. شما به اسم آبجی صاحبخونه باید بشناسیدش.وقتی جدا شدم بهم گفت نمیبخشمت این کارو با پدر کوروش کردی .نباید ترکش میکردی .
پری روز حرق میزدیم میگفت اصلا پدر کوروش رو نمیبخشم. اونه که باعث شده ما اینهمه تو رو نتونیم ببینیم.بچه تو نتونیم ببینیم.
بهش گفتم تو ببخش عزیز من. و ما چه کاره ایم نبخشیم . این روزها هم تموم میشن و من بالاخره برای ایران اومدنم راهی پیدا میکنم.اون خودش میدونه و زندگی خودش. اون قدرتی روی من و زندگیم نداره و هروقت خدا بخواد دیدار ما میسر میشه .
منم به اینکه فکر میکنم تنها خودخواهی اون نمیذاره من به آغوش بابام برم و مامانم رو بغل بگیرم و خواهرم رو ببوسم و برادرم رو ببینم دلم ناراحت و فشرده میشه اما اصلا ازش کینه ای ندارم از این بابت .
من این بار رو به زمین گذاشتم.
تنها چیزی که هنوز کامل به دست خودم نگرفتم احساس خشمیه که برام چند ماهی یکبار بالا میاد و اون هم بابت پسرمه که پدر نداره و بابت اینه من تنهایی زورم کمتر از یه پدر مادره برای فراهم کردن زندگی که هر مادری برای بچه اش میخواد.
فقط همینه که منو عصبانی میکنه .برای چند لحظه و بعد میگم من براش نور و عشق میفرستم و جواب نفرت توی این دنیا نفرت نیست .
همین ها دیگه .
اگه منو میخونی باهام معاشرت کن ...
من برم یه حساب کتاب ریز بکنم و بخوابم.
فردا میخوام کلیسا برم و با آدم ها آواز بخونم و عشق کنم با اون انرژی :)
میبوسمت