به تاریخ یازدهم فوریه

وسط یه کلاس به معنی واقعی کوفتی هستم. دو نفر از سمت چپ و راست بهم پسبیده ان و انگار نفسم بالا نمیاد .

مقاله ای که تحویل دانشگاه دادم اگه بالاترین نمره رو نگرفته باشه (نمیدونم گرفته یا نه) از بالاترین نمره ها بوده .

تازه با استادم جلسه ی خصوصی داشتم و چقدر بهم گفت بهت خیلی افتخار میکنم .

یکشنبه یه دوستی رو برای اولین بار به خونه دعوت کرده بودم. به صرف خورش بادمجون بامیه و موزیک و معاشرت .

درواقع چون از قبل دعوتش کرده بودم خیلی زشت بود کنسل کردنش .

بهم گفته بود براش مژه هم بذارم و من تنها کاری که تونستم برای خودم بکنم این بود بهش بگم میشه مژه رو برای روز دیگه ای بذاریم ؟

 

این چند رو هیچ کاری نکردم. جز اینکه لم داده باشم روی مبل سبز رنگم و درحالی که لی لی رو که روی پام لمیده بوده ناز کردم و گذاشتم اشکام بچکن و روی قلبم  که خیلی دردمنده دست گذاشته باشم و احساسش کرده باشم.

حتی ظرفای شام یکشنبه هنوز توی ظرفشویی هستن و بعد مهمونی تا الان یه بار هم آشپزی نکردم .

شب یکشنبه تو تا شاخه از موهام رو بافت زده بودم که هنوز هم همون شکلی فقط صبح کلیپس میزنم و موهامو جمع میکنم و شب کلیپس رو برمیدارم و میندازم زیر تختم...

زندگی از قلبم رفته.

به دوستام بی اعتماد شدم.

وبلاگم بهم خس خونه نمیده دیگه .

حس میکنم بهم تجاوز شده و با لباس پاره و خونی کنار خیابون افتادم.

 

تلگرامم رو پاک کردم. 

نصف فالوور های اینستا رو ریموو کردم و دوباره دی اکتیوش میکنم.

حالا ناراحتم که چجوری زندگیم رو تو چنین ریسکی قرار دادم که اصلا بچه های وبلاگ رو به اینستایی که خانواده و نزدیکام اونجا هستن راه بدم ؟؟

بچه هایی که نمیشناسمشون !

خلاصه که از هم پاشیده ام .

هرچند که میدونم میگذره.

هرچند که میدونم هیچ چیز بدی به زندگی من نمیشه و من حمایت شده هستم.

فقط جریحه دار هستم خیلی...

روز و شبهای برای بار دوم بیمارستان رفتنم هم نزدیکه .

کلی کار هست که باید قبلش انجام بدم که هم خودم هم کوروش خیلی اذیت نشیم.

کلی کار آکادمیک برای انجام دادن قبل بیمارستان هم دارم و دعام اینه بتونم هرچه زودتر برای کوروش پرستار پیدا کنم .

پرستارش امروز آخرین روزشه و من برای دو روز دیگه تو این هفته که پرستار میخوایم موقتا یکی رو با دو برابر هزینه پیدا کردم و حتما باید تا ده روز آینده یه پرستار پیدا کنم ....

واقعا امیدوارم بشه . چون هزینه ای که براش میدم خیلی بیشتر از توانم میشه .

میرم دیگه . 

 

۲ موافق ۰ مخالف

مینا جان الهی نور امیدو انگیزه همیشه تو دلت روشن بمونه.

مرسی که پست گذاشتی،خیلی به فکرت بودم و دلتنگت میشدم.بوس به لپت😘

ممنون ازت سیما جان .


بوس به تو هم :*

سلام عزیزم کجایی مینا جان راستشو بخوایی نگرانت شدم خوبی عزیزم پسر گل خوبه کاش یه خبر بدی عزیزم 

هواسم نیست راستی سال نو مبارک باشه دوست خوش قلب من الهی سال جدید پر از خیرو سلامتی و دلخوشی باشی برات فدات بشم مراقب خودت باش مراقب قلب مهربونت باش میسپارمت به خدا عزیرم یه خبر بده نگرانتم 

سلام عسلم.

سال نو به شما هم مبارک گل.
ما خوبیم فقط کمی دوری احتیاج داشتیم.
ماچ بهت

سلام گلم خبی؟ خودت  و کوروش جان رو ب راهین؟

خدا بگم چیکارش کنه اونی ک با کار نسنجیدش باعث شد اینجوری بعد چند سال ازت بی خبر بمونیم😢

سلام عسل .


خاک تو سرش برینه اصلا :)))

میناااا چشمم خشک شد به وبلاگت بیا برامون جیک جیک کن لطفا

ببخشید واقعا . 

جیک جیک دونم خشک شد گمونم.

سلام

تبریک بابت مقاله تون

امیدوارم زودتر آرامش بهتون برگرده 🌷

 

سلام عسل ممنونم.

مینای عزیز سلام مدتی بود بخاطر درسها کلا فضای مجازی نمیومدم الان اومدم و این دو سه تا پست رو خوندم خیلی ناراحت شدم 

عزیزم چه لحظه های سختی رو گذروندی امیدوارم الان حالا بهتر شده باشی

منم از اینستا ریمو کردی کاملا درکت میکنم و بهت حق میدم من اززماتی که ساوه بودی وبلاگتو می‌خوندم و هنوزم تو کانالت هستم (احتمالا)و کاملا میشناسمت که چقدر دختر خوش قلب و مهربونی هستی واقعا نمی‌دونم چطور یکی دلش اومده همچین کاری بکنه اصلا چطور تونسته حمید رو پیدا کنه

ولی خب بهر حال شاید این اتفاق با همه تلخیهاش یه خوبی داشته که تکلیف رابطت رو مشخص کنی 

 

بهر حال مینای عزیز درکت میکنم میفهممت و امیدوارم به بهترینها برسی چون لایقشی

طیبه جانم ممنون ازت . 

واقعا ببخشید نر و خشک رو با هم سوزوندم .

ممنون عزیزم.

مینا عزیزم، میگم بیا یه تحقیقی بکن به نظرم بتونی اون ادم عوضی رو از مخاطبات پیدا کنی، ببین تو باید دنبال یه ادم فضول حسود بیکار بدذات بگردی، به نظرم کسی بوده که آشنا بوده وگرنه چطور ممکنه شماره حمید رو پیدا کنه، به نظرم یه غربالگری در اطرافیان بکنی پیداش میکنی، به نظرت ممکنه از طرف بابای کوروش باشه؟ یادمه اون موقع ها نوشته بود یکیو فرستاده بود به حمید از تو بد بگه؟ یادم نیست دقیقا

 

 

لیلا جان شماره حمید رو نداشته . توی اینستاگرامم از لالوی لایک قلان ها پیداش کرده .


نه دیگه بابای کوروش انقدر بی کار نیست خاله اش :)

مینا جون خوبی؟ تو فکرتم هر روز میام سر می‌زنم. امیدوارم روبراه باشی و مشکل حل شده باشه و اوضاع آروم باشه. 

عزیز دلم مرسی ازت .

 خوبم شکر.

سلام مینا جان .دیدم چند روزی اینستا ازت خبری نیست تا اینکه وبلاگ رو خوندیم .فهمیدم چه اتفاقی افتاده ومن ریمو شدم.

خیلی سخته که از پشت بهت خنجر زدند.فقط نمی‌دونم فازشون چیه چه صبر و حوصله ای دارند که اینقدر می‌گیرند.امیدوارم تا الان دلت آرام شده باشه .شما از معدود کسانی بودید که بلافاصله بعد از سوال ویا اظهار نظر سریع جواب میادین .وفالوورا براتون ارزش داشت

عزیز دل ببخش من تر و حشک رو با هم سوزوندم .


عزیز دلی. ماچ بهت

سلام مینا جون

یه خبری از خودت بهمون بده نگرانتم

ببخشید واقعا.

مینا جانم چطوری

بیا یه چیزی بگو

بیا حرف بزن..یه خبری از حال خودت بده

امیدوارم در آرامش باشی دتر

نادیا جان تازه بعد از اینهمه مدت دوباره اومدم وبلاگ.

گل قشنگ من

ما همه کنارت هستیم و دستت رو به گرمی

می فشاریم و برای آرامش قلب و روح مهربونت دعا میکنیم

به خودت فرصت بده ، خودت رو راحت بگذار ، سرزنش نکن

تا این روزها بگذره و دوباره بلند بشی

بهار نزدیکه و تو دوباره جوونه میزنی اینبار سبزتر و باشکوه تر، دوباره قد میکشی و بزرگ میشی اینبار متفاوت تر و با کوله باری از تجربه های جدیدتر و

ریشه های تو محکم‌تر خواهند شد 🩵

 

مینای زیبای من

تو در پناه پروردگاری

آرام باش عزیز دل✨

مینا جانم چقدر لطیف نوشتی برام . ممنونم عسلی .

مینا جان به به یادت هستم اما حرفم نمیاد چون اوضاع خودمم جالب نیست

مهتا جانم امیدوارم الان که بعد نود و بوقی دارم این کامنتت رو میخونم حالت خیلی خوب باشه .

مینا خوبی؟

بیا بنویس دختر، دلم برات تنگ شده

خوبم خوبم عسل

عزیز قلبم چقدر نگرانت بودم و هستم گاهی ادم توی زندگی یه ریسک هایی میکنه که توی بزرگ شدنش نقش داره 

خودتو بابت قلب مهربون و نگاه ساده ات به زندگی و ادمها قضاوت نکن مینایی

بهت افتخار میکنم بابت نمره خوبت و تلاشت عزیزکم

مطمئنم ازاین رنج زندگی هم سربلند بیرون میای

قلبم باهاته عزیزکم

ممنونم موجا جونم.

سلام میناجان.من الان آمدم وبلاگ یکهو دیدم چندتا پست نوشتی.ومتوجه شدم چه اتفاقی برات افتاده.من از زمانی که ساوه بودی میخونمت هیچ وقت اینطوری آشفته ندیده بودمت.دیدم یه چند روزیه که استوری هات رو نمی‌بینم فکر کردم مشغولی نگو که ریمو شده بودم.ولی از کار حمید که به خواهرت گفته خیلی بدم آمد.اون آدم بیکار هم احتمالا ساکن همانجا واز اشتباهات بوده که تونسته حمید رو پیدا کنه

عزیزم مرسی بابت کامنتت.


قلبم گرفت

جونم برات آخه 

بعد مدتها که اومدم بخونمت ...

آرزوی عسلم :)

امیدوارم بهتر باشی قشنگ جانم.

الهی خیلی زود پرستار خوب پیدا کنی و از این بابت خیالت راحت بشه.

 

فکر میکنم بهتر از این وبلاگ هم کوچ کنی. با تعداد کمی خواننده و بعد به نوشتن ادامه بدی. نوشتن و گپ زدن با ما رو از خودت و از مایی که دوست داریم نگیر. :) :*

ممنونم رها جونم.

وای مینا خیلی این حس بده. برای من بعد چند سال هنوز اکی نشده. حالا به نظرم منتظر این نباش که دوباره بتونی اعتماد کنی چون چیزی که من درک کردم اصلا اعتماد کردن اشتباهه 

ببین زندگی ها با هم خیلی فرق داره

مثلا من تو شرایطی بزرگ شدم که اطرافیانم همش دارند رشد می کنن. سال آینده اصلا شبیه امسال نیستند. پیشرفت کردند درآمد شغل سبک زندگیشون عوض شده. آیا در جامعه ما همه اینطوری هستند؟ نه حداقل هشتاد درصد جامعه رشد و تغییر ندارند. از این هشتاد درصد نود درصد خانم هستند. یعنی میخوام بگم فکر نکن اتفاق عجیبی برات افتاده. این سبک و روش آدم های دور و بر ما هست. سرشون تو زندگی دیگران هست و به خودشون اجازه واکنش نشون دادن و ادب کردن دیگران را میدن چون سطح شعور این آدم ها همین هست. اصلا مینا بدترین آدم روی زمین. آیا من مسئول ادب کردنش هستم؟ کی خودمو ادب کنه؟؟

زندگی ادبشون میکنه  :) واقعا من مطمینم زندگی خکایت هر چی بکاری همونو درو میکنی هست .

اوف بر من که تو همچین موقعیت حساسی اینهمه پست هات رو از دست دادم و نتونستم کنارت باشم
چقدر منزجر شدم ازین اتفاق مسخره ای که افتاده ...
تنها برداشتی که میتونم بکنم اینه که طرف آدم بیکاری بوده و دنبال سرگرمی میگشته !
وگرنه به فرض که یه نفرم داره به پارتنرش خیانت میکنه و تو میدونی میری میگی ؟! اصن مگه مهدکودکه ؟!
آدما بالغن و روابطشون و تصمیماشون ... چه کنیم دیگه همه جور آدمی پیدا میشه ... خاک بر سر فلان فلان شده اش بکنن ...

 

مینا کلا افتادم تو یه فازی که نظر دادن رو به خودم نمیبینم !
الان یعنی نمیدونم تو این احوال ناشایستی که گیرش افتادی بگم چیکار بکن اما اول از همه میدونم ماها به کسی توضیح بدهکار نیستیم . باید خودمون باش ... بقیه ام هرکاری خواستن بکنن . رها کن ... تو که طلای پاکی ! بیخیال ! اونی که باید بفهمه میفهمه :)

راسینال جانم مرسی که برام نوشتی. همیشه بودنت بهتر از نبودنته عسل

سلام مینا جانم امیدوارم بهتر شده باشی

اصلا نمی‌دونم چی بگم که کمی از ناراحتی ت رو کم کنم 

دعا میکنم زودی حالت خوب بشه و آرامش داشته باشی 

و اون یارو هم رسوا بشه

سلام هیاهو


رسوایی براش کمه :( 

آخ مینا دوستم... 

به یادتم و کلمه ای الان ندارم...

دست خودمون رو می گیریم... به وقتش... 

عشق بهت

الهی بگردم مینایی جانم...

وقتی دیشب پست قبلتو خوندم قلبم پاره پاره شد برات...

حالم خیلی گرفته شد از حس و حالی که تجربه کردی.واقعا این همه غصه حقت نبود و خدا بگم چیکار کنه اون بی شعوری رو که این کارو کرده و فضای مجازی و وبلاگت رو برات ناامن کرده و حس بی اعتمادی بهت داده...فقط میگم خدا نگذره ازش.

در مورد رابطه ت با حمید نمیدونم چی باید بگم. اصلا نمیشه چیزی گفت باید به هم زمان طولانی بدین تا ببینین اصلا چیزی برای ترمیم باقی مونده یا اینکه دیگه هرچی بوده تموم شده رفته..(که قطعا میدونم خیلی سخته برای هردوتون)

وقتی توی پستت نوشتی که حس میکنی بهت تجاوز شده با تمام وجودم درکت کردم مینا چون یه روزی این بلا سر خودمم اومد و واقعا منم همین حسو داشتم.و راستش منم مثل خودت به شدت پشیمونم از اینکه اینستا و وبلاگ رو با هم ادغام کردم و خودمو در معرض این خطر گذاشتم که باهام اینطوری رفتار بشه😔

 

امیدوارم روحت التیام پیدا کنه و دوباره وبلاگت جای امنی بشه برات‌.

بهت افتخار میکنم دوست قشنگم.ایشالا همیشه موفق باشی.

امیدوارم به زودی برای کوروش عزیزم یه پرستار خوب پیدا کنی و برنامه هات خوب پیش برن.

مواظب خودت باش.

من هیچ واقعا حمید بیچاره حقش نبود اصلا...


ممنونم آوا

مینا پست قبلیت رو یک شب قبل خواب و تو رخوت شیرین خواب و بیداری شروع کردم. با خودم گفتم پست مینا رو بخونم و راحت بخوابم اما واقعا برآشفته و داغ شده بودم حین خوندنش...و کاملا بیدار... حق داری برای هر احوالی.. 

و بعدش می یومدی تو فکرم و یادت بودم اما کلمه ای نمی تونستم بنویسم واسه ت... سنگینی و سختی شرایط رو می فهمم جانم... 

 

سایه :(( کاش میتونستم دست خودم رو بگیرم و از همه ی این چیزهای پیش اومده دورش کنم.

آقا من از پست قبلت خیلییییییییی ناراحت شدم. اونقدری که نتونستم کامنت بزارم. 

بعد یه سری کامنتها هم به نظرم واقعا تندروی بود. گرچه شاید نیت خوب داشتن ولی کلماتی استفاده کردن که اگر من جای تو بودم، واقعا آزرده میشدم.

از حمید و دوستش خیلی ناراحت شدم و کاملا درکت کردم چرا موندی تا توضیح بدی. ولی خیلی میفهمم چقدر آزرده شدی و چقدر زخم خوردی

 

بی اعتمادیت را کامل درک میکنم. و اگر چنین خواننده بی شعوری داری، باید بگم منتظر خبر آپدیت شدن از طریق اینستا که نمیمونه. صاف میاد هر روز همین وبلاگ را چک میکنه.  

 

میدونی. شاید وقتشه زندگیت را تمیز کنی. تمیز از آدمهای بیخود.

ولی نه یه دفعه ای. نه انقلابی. 

راستش بیشتر از این بلد نیستم حرف بزنم. میترسم اشتباه حرف بزنم. ولی بدون که خیلی به یادت بودم و برات طلب آرامش و راهگشایی کردم.

عزیزم :(


تلاشم رو میکنم مسایل رو شخصی نکنم و به خودم نگیرم . گوش بدم و اگه برای منه برش دارم و اگه برای من نیست رد شم .
من هنوز به دوستش فکر میکنم حالم بد میشه ...

ممنونم از کامنتت . ممنون از دعای خیرت.

مینای عزیزم،گذشت زمان باعث میشه با یادآوری حداقل کم تر قلبمون به درد بیاد.

در مورد تجاوز به حریم شخصی که میخوام بهت بگم تجربه ی مشابه و در عین حال دردناک تری داشتم.

ولی میگذره،و باعث میشه محتاط تر بشیم.اعتمادمون کم تر شه و .......

واسه قلبت آرزوی آرامش دارم.

درسته .

گذشت زمان ....
ممنونم عزیز. 

مینااااا...اونی که اسم میناست..منم

به اشتباه اسم خودتو نوشتم

ای دختر 😬😐

مینای عزیزم برای قلب مجروحت ناراحتم و آرزوی آرامش دارم برات. 

امیدوارم در این سختی خیری برات نهفته باشه و حتما دریافتش کنی و از کنارش نگذری. می‌بوسمت و منم مثل استادت بهت افتخار می‌کنم که مقاله به این خوبی نوشتی. بیا فکر کن می‌ری سر کار خانوم پرستار می‌شی به‌به عالیه. 

ممنون از حمایتت ژاله . 


عزیز قشنگ من

تو بازم مثل ققنوس از دل آتیش بیرون میای، من ایمان دارم، همیشه بهت افتخار میکنم، گریه هامون که تموم میشه قویتر میشیم..

مرسی آتنا ...


مینا برات دعا میکنم که این روزای سخت زودتر تموم بشن.

تو از پسش برمیای.به خودت زمان بده دتر

ممنونم مینا .

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
این کاشونه رو به بهانه ی زنده نگه داشتن ذوق نوشتن از زندگی درست کردم.
رسم مهمانی تو کاشونه ی من عشق ورزیدنه .
من به تو مهر و دوستی میدم و تو هم توی جهان پخشش کن :)
نویسنده ی این وبلاگ تمام تلاشش رو میکنه که با صداقت و بی پرده تجربه ی زندگیش رو قلم بزنه.
اگه مدل زندگی کردنش رو دوست نداشتی ، حتما میتونی دوستهای خوب هم اندیشه ی خودت رو تو کاشونه ی دیگه ای پیدا کنی و حالشو ببری.
عشق و دوستی من به تک تکتون :)

روی لینک من کی هستم؟ کلیک کن تا بیشتر منو بشناسی .
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان