در آستانه ی سال تحصیلی :)

 

انقدر دیر که اولش مجبور شدم بشسنم پست قبلی رو بخونم ببینم با هم چند چندیم :/

 

اکثرتون که میدونید اون قضیه ی کار نه تنها به طرز بی شرمانه ای کنسل شد که هنوز حقوق ندتی که براشون کار کردم رو بهم ندادن.

چند روز پیش یک پیام بلند بالا براشون نوشتم و فرستادم.

گفتم این آخرین باره بهتون پیام خصوصی میدم و اگه پولم رو ندید نه تنها توی تمام گروه های ایرانی میگم چقدر غیر حرفه ای و غیر شریف هستید بلکه به کمک دوستای انگلیسیم ازتون شکایت میکنم .

بهم جواب دادن این چهارشنبه صد در صد باهام تسویه میکنن و خوب باید دید دو روز دیگه چی میشه.

این روزها از هر طرف یه خاطرخواه عاشق پیشه ای سر راهم سبز میشه :/ همه در حد چراغ نفتی .

رفتم یه دوره مژه دیدم . یه مشتری هم گرفتم تو خونه که فرداش پیام داد همه ی مژه هام ریخت.

بعد برای یکی دیگه از دوستام همینجوری زدم اونم فرداش پیام داد همه ی مژه هام ریختن!

ولی برای خواهرم که زدم بیشتر از دو هفته موندن.

تنها فرقشون هم این بود برای این دو تا یه ماده ی به اصطلاح booster چسب زدم ولی برای خواهرم چسب خالی زده بودم .

 

آها یه روز هم رقتم تراکت تبلیغاتی پخش کردم و سه نفر دیگه رو هم با خودم بردم برای کار.

ولی دوتاشون تقلب کردن و یه عالمه تراکت توی سطل آشغالا ریخته بودن و اینها ... این شد که منم اخراج شدم !!

مرده میگفت من کار تو رو چک کردم خیلی خوب کار کردی (معلومه که کردم خوب من اصلا کلاه سر مردم گذاشتن برای زرنگ بازی توی وجودم نیست) اما خوب تر و خشک با هم سوخت نهایتا .

خیلی خسته و کوفته ام از این مدل زندگیم . از این برهه . از این بی پولی که سالهاست با منه .

 

اون دوستم که بهتون گفته بودم شوهرش میزدش و داشت خفه اش میکرد بچه هاش رسیدم و اون داستانا رو یادتونه ؟؟

چون قایمکی برگشته بود با شوهرش زندگی کنه دوباره رسما د تا خونه ی جدا از هم داشتن. شوهره یه مدت رفت و غیب شد و بعدم پیام داد میام سرتو میبرم بدنتو تیکه تیکه میکنم و توی پلاستیک زباله و بعد توی چمدون میذارم و بعد میبرم فلان رودخونه میندازم و هیچ کس هم نمیفهمه!! بعد تاکسد کرده بود فکر نکن دارم میترسونمت هااا واقعا همین کار رو میکنم!

خلاصه که دختره دوباره زنگ زد پلیس و به من هم زنگ زد و گفت اون مدت که غیب شده بود شوهرش منو از همه جا بلاک کرده بود!

یعنی اصلا دلم نمیخواست دوباره ببینمش یا باهاش حرف بزنم.

یک بخاطر اینکه نمیخوام انقدر نزدیک در جریانات جدایی یه آدم باشم.

آدم این موقع احتیاج داره هی درموردش حرف بزنه هی خاطرات قدیمشو بگه و خوب باباااا من اصلا یه سال نیست میشناسمش و دوست ندارم اینا رو بشنوم.

البته یه بخشی ازم هست میبینمش فقط سر اینکه این دختره قایمکی دوباره برگشت پیش شوهری که کتکش میزد و تحقیرش میکرد دلش نمیخواد با این جور زنها ارتباط داشته باشه.

ولی خوب میبینمم کسی رو این جا نداره . جیگرم برای بچه هاش کباب میشه خوب

دیگه زنگ زد گفت بیام خونه ات ؟ یه سری وسیله ام مونده برمینگام بیام ببرم و بفروشم و دور بریزم و خلاصه تکلیفشونو روشن کنم چون تو انبار اجاره ای بودن !

بعد اومد . از اینجا رفتن یه شهر دیگه. به دستور پلیس . الان توی هتلن. نمیتونن اونجا آشپزی کنن .

نمیدونید تو چه شرایطی ان . شب اول سوپ درست کرده بودم با ناگت مرغ. یه ساعت بعدش باز بچه هاش گرسنه بودن. تخم مرغ پختم.

وقتی براشون سفره میچیدم دوتایی میپریدن هوا میگفتن وای مامان تخم مرغه!!!!

من این سرایطشون رو میفهمم . من و کوروش هم توی هتل بودیم یه مدتی . اون موقع هم پول یه کوچولو داشتم و منتظر بودم حسابم درست شه و از بابای بچه جدا شه .برای کوروش از بیرون غذا میگرفتم و خودم چند وعده یه بار یه مقدار میخوردم که صرفه جویی بشه ...

اینکه نه لباسشویی اونجا بود نه خشک کن. نه یه وان حداقل که بتونم لباس بشورم .

تازه شوفاژ اتاق ما کار نمیکرد بهمون یه دونه هیتر برقی کوچولو داده بودم و من کوروشو شبا مچاله میکردم توی بغلم میخوابیدیم.

حالا اینا هتل بهشون غذا میده . لباساشونو چند وقت یه بار میبرن خشک شویی. ولی خوب خیلی گناه دارن.

چی آخه غذای ایرانی میشه؟

وسایلشم از انبار آورد. یه بخشیش رو خونه ی من گذاشت و بیشترش رو خونه ی حمید .

امیدوارم زودتر بهش خونه بدن خلاص شه.

خیلی روزای بدی گذروندیم هممون وقتی اینجا بودن . بچه هاش طبیعتا نرمال نیستن . همدیگه رو کتک میزنن . بلد نیستن با کسی بازی کنن .چوب تو هفت جد گربه هام کردن .پسرش انقدر داغون شده که خدا میدونه. یه ذره هم نمیتونه عشقی بده و عشقی دریافت کنه .

 

دیگه وقتی رفتن من روانم تموم شده بود .

بلافاصله دوست مشترک من و آبجی از منچستر اومد . با پسرش که همسن کوروشه .

حالا کوروش قاطی کرده بود . بد رفتار میکرد خیلی . اذیتم میکرد . با هم چند مرتبه دعوامون شد. ولی با پسر دوستم خیلی خوبه .

میگه داداشیم . شبا ده میرفتن بخوابن ولی تا ساعت یک حرف میزدن!!! خوب چه حرفی دارید با هم جوجه ها ؟؟

 

روز رفتنشون هم انقدر دوتا بچه ها گریه کردن منم داغون شدم .

 

حالا چندین روزه خودمونیم و خودمون.

یهو همه چیز بینمون خوب وآروم شد دوباره .

دوباره پسر خودم شد.

ولی حال من دیگه خوب نشد.

خوب نزدیک پریودم هستم و احتمالن اون هم دخیله اما کلا حالم خیلی بده .

خسته ام.

منتظر نتیجه ی امتحان زبانم هستم .

 

کارای ثبت نام دانشگاهم رو ریز ریز انجام میدم اما باید اون نتیجه بیاد تا نهایی بشه.

چیزی که قطعی هست اینه که من دارم دانشجوی پرستاری میشم :)

تو یه دانشگاه خوب :)

حالا اگه اون امتحان زبان رو پاس کرده باشم که دوره ی پرستاری سه ساله است.

اگه افتاده باشم یک سال باید بیشتر بخونم و میشه چهار ساله .

به خودم افتخار میکنم.

این روزها همش یادم میاد وسط اون دیدارهای سمی به بهانه ی دیدن کوروش، باباش بهم گفته بود چقدر بی ارزشم و تمام فکر و ذکرم فقط سکس و پوله ...

ولی من تمام فکر و دکرم یه زندگی به قاعده بود .

هنوزم هست .

برای همینه تلاش کردم .

خسته ام ولی برای همینه باز تلاش میکنم.

تا اینجای زندگیم بعد از ماجرای جدایی درس خوندن به زبانی غیر زبان خودم قطعا سخت ترین کار زندگیم بوده .

 

دیگه چی بگم برات ؟

خواهرم ایرانه و چند روز دیگه میاد . وقتی برسه میخوام برم منچستر... یعنی تو همین هقته ی آینده .

 

گربه هامو خیلی خیلی دوستشون دارم. ولی لیو از حمید به شدت میترسه . یعنی اگه حمید سه روز هم خونه ی من باشه اون طفلکم میره تو فاصله ی خیلی تنگ مبل و دیوار خودش رو حبس میکنه نه چیزی  میخوره نه دستشویی میکنه .

خیلی براش ناراحت میشم .

اگه توله پیشی به دنیا بیاد گربه بزرگ ها رو واگذار میکنم .برام خیلی سخته که لیو جانم اینجوری شکنجه بشه توی خونه ام.

یعنی اگه با حمید بهم بزنم کمتر ناراحت میشم خخخ

 

با حمید هم .... نمیدونم .فقط میدونم اون احساسی که دلم میخواسته اگه تا الان به وجود نیومده شاید اصلا به وجود نیاد :(

ولی خوب هست دیگه ... توی این احوالاتم یه روز ما رو برد بیرون سه تایی صبحانه خوردیم بعد با کوروش رفت و کارتشم دستم داد که من حالم خوب شه!

دو تا شلوار و یه عینک آفتابی از  M&S خریدم .حالم خوب نشد اما خریدهام رو دوست داشتم .

پری روز هم اینجا بود و دید من چقدر حالم بده . حالم بده یعنی یهو چشمام خیس میشن . یعنی اصلا دوست ندارم حرف بزنم .یعنی نمیخوام بیدار شم نمیخوام چیزی بخورم...

کوروش رو برداشت و رفتن . بعد از حدود سه سال اولین باره کوروش شب پیشم نبوده .

قرار همون یه شب بود اما دیشب هم برنگشتن.

نمیدونم چرا کوروش انقدر با من دعوا میکنه اما حرفای حمید رو واقعا گوش میده ؟

حمید میاد میگه کوروش وقت کارتونت تموم شد دیگه نه بحثی میشه نه چیزی.

بعد من میگم هربار جنگ میشه.

 

بعد من چند ساعت پیششون نباشم میام میبینم نشستن منچ بازی میکنن یا تو باغچه مشغولن یا کوروش نشسته کتابی میخونه لگویی بازی میکنه و اصلا کاری به حمید نداره. یهو تا من میرسم باز یه چیزی میشه و همیشه حمید میگه کوروش میخواد خودشو برای تو لوس کنه و توجه بگیره وگرنه اصلا از این کارا نمیکنه وقتی تو نیستی .

خوب من دیگه توجه رو بکنم قرص بریزم تو حلقش؟؟؟

رابطه امون خیلی پایینه الان .

واقعا بنظرم سعی میکنم مامان خوبی باشم .

بهش تازه تخته یاد دادم و یه روزایی تخته یه رورایی دومینو یه وقتایی شطرنج یه وقتایی منچ بازی میکنیم.

کنارش میشینم انیمیشن میبینیم.

کنارش میشینم کتاب میخونیم.

به شوخی هاش میخندم.

باهاش کشتی میگیرم .

هدیه میخرم .

واقعا بهش عشق کلامی و فیزیکی میدم.

باز چرا مشکل منم که تا میرسم باید یه ادایی دربیاره؟ انقدر ناراحت میشم فکرشو میکنم که حد نداره ...

 

بهم گفتن امشب هم میتونم بمونم خونه اما میخوام برم پیششون . دلم برای پسرم تنگ شده.

وسط این تنهایی چندین بار عکساشو نگاه کردم وویس هاشو گوش دادم ...

راستی بچه ها فرش خریدم .

فرش ایرانی نیست اما خوشگلن خیلی .

خونه رو با صفا کردن :)

بعدا براتون عکس بذارم یا اینستا دیدید ؟

 

دیگه میرم جوجه ها . برم که به پسرم برسم و بفشارمش.

 

دوستتون دارم. تک تکتونو.

 

 

 

۲ موافق ۰ مخالف

مینای عزیزم همه سختکوشی ات رو تحسین میکنم واقعا

ببین چه قدر راه امدییی، موفق باشی عزیزم 🥰🥰🥰

لیلای غزیزم مرسی واقعا.
میبوسمت

مینا فرشات مبارک باشه من دیدمش خیلی خوشم اومد در این حد که به خواهرم گفتم هر زمان ازدواج کنم فرش قرمز میخرم واسه جهیزیه م 

کاشت مژه زود به زود نیاز به ترمیم داره چرا کراتین مو آموزش نمی‌بینی اون خیلی بهتره 

کامنت هستی رو خوندم ی جورایی حرفهای منو زده  به نظرم ما آدما بعد از بحرانهای زندگیمون خیلی تغییر میکنیم مثلا خودم بعد از مه.سا امینی دیگه آدم شادی نیستم و نمیتونم مثل سابق سرخوشانه اهنگ‌بزارمو برقصم حس میکنم تبدیل شدم به ی ادم خشک وجدی متاسفانه

عزیزم … آره فرش قرمز واقعا خوب و با صفاست


دیگه حال ندارم خدایی .ولی خوب کاشت مژه تقریبا همه انجام میدن اما کراتین نه . بنظرم پتانسیل منبع درامد خوبی شدن رو داره 

میفهمم .. اره یه چیزایی تو همین مایه ها . آدم یه قسمتیش جا میمونه انگار 

مینا داشتم پستای اینستاتو میدیدم، انقد دلم گرفت ک نتونستم تا آخر ببینم،چی شده اون دختر بهاری با بوی گل و شکوفه هاش؟ چرا ار وقتی رفتی دیگه حال و هوات خوب نشد؟میدونی قدیمام خب پیش میومد دلت بگیره ناراحت شی ولی چند روز بیشتر طول نمی‌کشید، همیشه حرفا و کارات بوی زندگی میداد ، چرا دیگه خودت نمیشی اخه؟ ب نظرت ی سفر بیای ایران خانواده رو ابجیاتو ببینی شمال باشی کنار دریا ،مث اون موقع ها ک خونه آبجی صابخونه بودی،حالت بهتر نمیشه؟

هستی میدونی با این کامنتت اشکر من درومد ؟؟
میدونی چقدر تو جلسه های تراپی گفتم که من همون خود قدیمیم رو میخوام و بنظرم کاراکتر اون زمانی ام خیلی زنده بود ؟ و بهم گفتن دیگه نخواهش که تموم شده و رفته و تو باید از نو خودت رو متولد کنی؟
من نمیدونم چند سال دیگه چه جوری ام ولی الان با اینکه خودم رو دوست دارم و دارم برای رشد خودم تلاش میکنم ولی میفهمم کامنتت رو .بد جوری هم میفهممش :(

من فقط وقتی بتونم کاملا خودم رو زندگی کنم حالم خوب میشه هستی . هنوز نتونستم با خودم ارتباط واقعی بگیرم .
ماچ به تو که دیدی منو .

سلام مینایی جانم.

واییی چقدر کیف کردم که نوشتی به زودی قراره دانشجوی رسمی پرستاری بشی.اصلا نیشم تا بناگوشم باز شد.این موفقیت رو بهت تبریک میگم.

خداروشکر که روزای بلاتکلیفیت در مورد درس خوندنت گذشت و به ثبات رسیدی.مینایی من بهت افتخار میکنم راه سختی رو رفتی و داری میری اما ندیدم هیچ وقت بیخیال تلاش کردنت بشی.

 

من در جریان اون کاره بودم که به هم خورد اما آخرش آیا پولتو دادن؟؟؟خیلی ناراحت شدم برای بدجنسی و بی شرمی صاحب اونجا‌.به هرحال باید پول اون چند روز کارتو خیلی محترمانه بهت میدان حتی اگر میخواستن که دیگه براشون کار نکنی.

 

درمورد ماجرای تراکت هم منو ببخش اما نمیدونم چرا خنده م گرفت دختر.آخه ینی چی اون دو نفری که با خودت بردی تقلب کردن؟؟؟با خودشون فکر نکردن که اگر این کارو کنن توام بدنام میشی این وسط.عجبااا.

 

در مورد بچه های دوستت هم راستش به نظرم حق دارن داغون باشن و آشفته‌کلا بچه ها وسط همچین آشفته بازاری خیلی آسیب میبینن.کاش میشد همه ی پدرمادرا حتی اگر قراره که از هم جدا بشن جوری با احترام و آرامش این کارو بکنن که بچه ها این وسط قربونی نشن.حیف.

 

فرشای گشنگت هم مبارکت باشه.ایشالا که به شادی و دل خوش استفاده شون کنی و توی زندگیت همیشه رنگ و قشنگی جریان داشته باشه.

کوروش خوش زبون رو از طرف من ببوس.

روزت بخیر عزیزم😘

سلام آوای مهربانم .

چقدر قدردان این ذوقتم آخه . ممنونم ممنونم بی اندازه ممنونم.

هنوز پولم رو کامل ندادن عسل .

یکیشون یه پسر عراقی بود اولین بار بود منو میدید دوست دوستم بود و خوب اون که براش مهم ممکن بود نباشه اما خوب اون یکی دوستمون بود و من خودم خیلی از دستش ناراحت شدم اما خوب باز الان رها کردم رفته . اعمال هرکی به خودش مربوطه .

آره حق دارن واقعا :((

ممنونم مهربانم .
میبوسمت

سلام من قبلا اینستا آدرست رو داشتم ولی الان یادم نیس قبلا momina بودولی الا پیداش نمیکنم  نمیدونم اگه مایلی اسم پیجت رو بده بهمون

سلام عسلم . خدمت شما
this.is.mumina

سلام مینا جون

اومدم بگم کار حیف شد اما ادامه دادن با آدمای دروغگو هیچ خیری توش نیست. عوضش حسابی برای پرستاری خوشحال شدم. موفق باشی. 

منم با دخترم بالا و پایین دارم. سخته اما طبیعیه انگار. 

سلام ژاله جانم.
درسته عزیزم. خیر من در همین بوده که زودی از اونجا بیرون بیام .
منم خیلی خوشحالم .ممنونم عسل

خدا نگهدارش باشه . فسقلی ها :)

مینا جون شادی و رضایت باید از درون باشه، کار، خونه، پول، ماشین، بچه و... تنها عوامل موقت شادی هستند و باگذر زمان  و عادت به داشتنش، دوباره غم سراغت میاد.شادی که به اینها گره بخوره، موقتی هست. 

بی سبب باید شاد بود( عنوان یک کتاب جالب )بهش رسیدم که می گم. 

یه تجدید نظر هم درباره ی آدم های اطرافت بکن، انرژی منفی افراد و افراد سمی خیلی زود جذب زندگیت میشه، 

درباره ی حمید هم این بلاتکلیفی برای روحت خسته کننده است، تکلیف احساسات رو باید زود مشخص کنی

یه جور تردید و دو دلی توی تصمیمات به من القا میشه، قاطع نیستی و انگار با خودت تعارف داری، مصمم و قاطع باش وقتی تصمیمی می گیری، بپذیر و پای تصمیمت بمون اما نترس 

موفق باشی 🩷

صد در صد همینطوره سمانه ی عزیز.

ممنونم همینطوره ..
واقعا تک تک حرفهات قابل تامل هستن . ممنونم

به به خانم پرستار، اگه ایران بودی جا داشت بگم الهی تب کنم بلکه پرستارم تو باشی ولی فعلا میتونم به بیمارهایی که قراره چنین پرستار گوگولی و مهربون و دوست داشتنی‌ای داشته باشن حسودی کنم :دی

منم اینستا کم میام عکس بذار لطفا.

به خودت حس بد نده، اکثر بچه‌ها رفتارهای بدشون و این لوس بازیاشون برای جلب توجه با والدینشونه خصوصا اونایی که تک والدن 

وای من انقدر بیزارم از این جمله معروف که خدا میدونه . یعنی به هر مرد ایرانی بگی پرستار میشم بلافاصله همینو بهت میگن

حتما عکس میذارم .

ای خدا سرتقن از بس :)

سلام مینا جان 

متاسفم برای شغلت. نمی دونستم. 

با خوندن پستت احساساتی شدم... 

اون قسمت های گذروندن کالج و دانشگاه و پرستاری.. چقدر کیف کردم مینا خوشحالم واسه ت...

در مورد سوالی که پست قبل پرسیدی. مهاجرت یکی از انگیزه های منه اما نمی خوام دیگه درس بخونم. هرچند شاید راه دیگه ای نداشته باشم جز اپلای برای مهاجرت... حالا چه دکترا چه ارشد مجدد.. 

سلااام سایه جونم.
هومممم خیر در همین بود .
فقط از نحوه ی بیرون کردنشون ناراحتم وگرنه کار زیاد پیدا میشه .

منم خیلی خوشحالم سایه .
چه بد که نخوای درس بخونی . اتفاقا باید خارج از ایران درس بخونن آدمایی با پتانسیل و هوش تو . سخت هست ولی تجربه ی خفنیه برای خودش و موقعیت رشدیه ...
به هر صورت خوشحالیت و آرامشت آرزوی منه .

اون تیکه پرستار شدنت خیلی بلد بود.مبارکت باشه مینا جان.

راستی در مورد کوروش،بچه ها همیشه همینن.برای مادرشون بیشتر ناز میکنن،اذیت میکنن.من فکر میکنم شاید بخاطر اینه میدونن مامانه نازشون رو میخره اما جلوی بقیه ادما خودشون رو جمع و جور میکنن،چون تهش به چیزی نمیرسن.

من خیلی از بچه ها رو دیدم اینطوری بودن

اصلا پست رو بخاطر اون نوشتم :)) ممنونم زهره

ای بابا ای بابا ...

قبول نیست ک من ایدینو ندارم،از وقتی پیجم پرید گمت کردم

دختر من ۵سال یا ۶سال قبل اینکه اینستا بیاد توی وبلاگ دنبالت میکردم...

عسل منی . توی یکی از کامنت های همین پست نوشتمش لطفا پیداش کن .

ای جان ای جان .

عه نمیدونستم کارت کنسل شد، ناراحت شدم :(

کلن چقد پستت غمگینم کرد. ی حالی بود ...


ولی خوشحالم که قرار دانشجوی پرستاری بشی. موفق باشی قشنگم :* تو ثابت شده‌ای، من خودم به شخصه چندسال دارم میبینم که فقط برای زندگی بهتر تلاش کردی.

منم اولش خیلی ناراحت شدم رها 

بعد اخه مثلا بهم نگفتن خدافظ ، به درد اینجا نمیخوری . یه روز گفتن کلیدا رو بده میخوایم از روش تکثیر کنیم . بعد شبش پیام دادن این هفته شما استراحت کن نیا . 
بعد هفته ی دیگه اش اصلا دیگه جواب تلفنامو ندادن 😒 
تا رفتم مغازه دیدم نیروی جدید گرفتن ولی به من گفتن منتظریم از ایران آجیل اینا برسه برامون ، تا دو هفته دیگه که برسه اگه کار پیدا نکردی برگرد همینجا . همشم دروغ :/ 
من از اینا ناراحت شدم . 

مرسی عزیز دلم . همیشه مشوق و همراه و رفیقی تو رها 😘

منم دعوااااااااااااااااااا

هشتگ نه به خشونت علیه مینا 

مسیر جدید مبارکت😍 روزی رو میبینم که بعد ۳-۴ سال دیگه قشنگ خانوم پرستاری با روپوش میچرخی تو محل کارت 😍

عکس بذار برامون من اینستا نمیام🙂

میگم یهو یه چیزی به ذهنم رسید من یکمی بدبینم کلا، ولی آیا اوکیه که کوروشو میدی دست حمید اینقدر طولانی؟ آخه خب هرچی باشه میگن بچه رو دست فامیل نزدیکتونم نسپرید اینطوری. من یکم روی این موضوع حساسم!

واهایییی مرسی 🥰

حتما میذارم

متوجه ام . من خودمم حساسم ولی به هر حال دو ساله با حمید رفت و آمد نزدیک دارم . حمید کوروش رو همیشه پسرش معرفی میکنه . انگار که پیش باباش گذاشتمش . 

چه عجب بابا😒😒😒

هنوز پستتو نخوندم. گفتم اول دعوات کنم بعد😏

عه اومدم ببندم برم دیدم یه کامنت اومد :))

مرسی دعوام کردی :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
این کاشونه رو به بهانه ی زنده نگه داشتن ذوق نوشتن از زندگی درست کردم.
رسم مهمانی تو کاشونه ی من عشق ورزیدنه .
من به تو مهر و دوستی میدم و تو هم توی جهان پخشش کن :)
نویسنده ی این وبلاگ تمام تلاشش رو میکنه که با صداقت و بی پرده تجربه ی زندگیش رو قلم بزنه.
اگه مدل زندگی کردنش رو دوست نداشتی ، حتما میتونی دوستهای خوب هم اندیشه ی خودت رو تو کاشونه ی دیگه ای پیدا کنی و حالشو ببری.
عشق و دوستی من به تک تکتون :)

روی لینک من کی هستم؟ کلیک کن تا بیشتر منو بشناسی .
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان