پست بیست و یکم

چرا من حس میکنم به جای اینکه رو به شفا باشم هر روز بیشتر توی یه چاه عجیب و غریبی فرو میرم ؟

خیلی وقته با مائده حرف نزدم و راستش مثل نوشتن که وقتی بینش فاصله میفته دیگه خیلی سخت میشه به نوشتن برگشت ، جلسه های با مائده هم برای من همینطوره . خیلی وقت پیش جلسه ها رو کردم دو هفته یه بار (به جای هفته ای یه بار) و الان هم دو سه ماهی هست که کردمش ماهی یه بار.

بدون شک مائده نجات دهنده ی من بوده توی سالهای گذشته.هیچ باری هم نشده باهاش حرف بزنم و به دردم نخورده باشه ولی باز یه مقاومتی دارم برای حرف زدن. گاهی با اینکه حالم خیلی بده حرفی اصلا ندارم بزنم .گاهی فکر میکنم خوب که چی آخرش که درمانگری مشاوره نیست که بگه دخترم بزن فلانی رو بلاک کن راحت شی یا ددقیقا اینجوری باش اونجوری نباش...

خودم میدونم که درستش هم همینه که درمانگر کمک کنه من خودم رو بهتر ببینم و بشناسم و همه ی تصمیم ها رو خودم بگیرم ها . ولی واقعا گاهی دوست دارم یکی که به آگاهیش اعتماد دارم بگه این مارو بکن دقیقا و خلاص میشی اونوقت...

ولی خوب این دسته ی بازی باید دست خودم باشه ... چقدر احساس "بی" چاره گی میکنم واقعا.

تو فاصله ی این دو تا پست اخیر یه بار با کوروش عزیزم رفتم پیک نیک مادر پسری . هوا چند روزی به شدت ملیح و خوب شده بود .

دیگه به پیشنهاد جوجه یه کوله خوراکی چیدم و رفتیم یه پارکی .بعد از خوراکی و حسابی حرف زدن ، یه عالمه بازی کردیم . با توپ و راکت .

بی اندازه خوش گذشت .

بعدش دیگه دو روز در خدمت حمید بودم . یه روزش که سر صبح رفتم خونه اش که با هم باشیم ،آخر هفته بود، یهو گفت یه کار دو ساعتی دارم میرم و برمیگردم. از اونجا که کار جدیدش رو تازه شروع کرده خیلی هم براش خوشحال بودم که میره سر کار .

ولی با سهل انگاری کل روز منو حروم کرد.هی زنگ زد گفت دو ساعت دیگه دو ساعت دیگه که من دیگه ساعت چهار شده بود با یه لپ تاپی که شارژ نداشت و شارژرش رو یادم رفته بود ،با تکالیفی که باید انجام میدادم،با کارایی که تو خونه داشتم ،با یه قابلمه آبگوشتی که برای نهارمون درست کرده بودم و یه اعصاب خط خطی آماده ی پاره پاره کردنش روزمو به ساعت چهار رسوندم و بعدش دست کوروش رو گرفتم زدم بیرون .

اونم پیام میداد و زنگ میزد که ببخشید .امشب میام میبرمتون رستوران از دلت درمیارم . حالا درسته من شکمو ام و عاشق شبونه رستوران رفتنم اما خوب فقط میخواستم همه ی رستورانای شهرو بکنم تو حلقش.

با کوروشم رفتیم یه مرکز خرید .

یه سرویس چینی برای خودم خریدم .

میخوام دونه دونه ی ظرفایی که از گذشته دارم و با خودم هلک هلک آوردم اینجا رو بشکنم .

دوست دارم حتی به پوست بدنم که یه روزی با بابای کوروش در تماس بوده اسید بریزم .

یعنی هر روز به جای اینکه آروم تر شم بدتر میشم.

هم سر زخمام باز میشه هم نمیدونم چه مرگمه .

هی دلم میخواد سرم رو از باسن گذشته ام بکشم بیرون و انقدر زیر و رو نکنمش اما نمیتونم .

با اینکه حس قربانی بودن ندارم ولی از یادآوری یک سری چیزها واقعا نابود میشم .

خلاصه که با کوروش رفتیم مرکز خرید .

کوروش هم جن هاش اومده بودن و دهنم رو سرویس کرد .

یهو گفت من همینجا میشینم کنار خریدها . نشست یه جا . من دو ردیف جلو رفتم و برگشتم دیدم نه خریدا هستن نه کوروش .

بخدا سه دقیقه هم نشد. شروع کردم صدا زدنش.

ده دقیقه ی تمام دنبالش گشتم . میدونستم بیرون نرفته چون اونحا سکوریتی داره و بچه تنها خط قرمزشونه .

بعد ده دقیقه یه دونه ازهمین آقایون سکوریتی رو دیدم از اون سر فروشگاه به اون بزرگی در حالی که با یه دست خریدای منو حمل میکرد و دست دیگه اش تو دست کوروش بود داشتن میرفتن سمت پذیرش.که من دیدم و گفتم جوجه ی منه .کوروش هم قیافه ی از گریه و ندامت قرمزشو فرو کرد تو دل من .

من اما اون مادر اصیل ایرانی درونم میخواست جای بغل کردنش جیگرشو دربیاره .

آخه بچه فلفل تو باسنته مگه ؟

 

دیگه خریدا که تموم شد حمید هم یه ادرس فرستاد گفت بیاید خونه رو تحویل گرفتم .

رفتیم یه نگاه انداختیم و کوروش که انگار خودش خونه گرفته باشه اتقدر خوشحال بود .

حمید حتی رنگ دیوارای خونه شو هم از من خواسته انتخاب کنم.همش هم میگه اینجا خونه ی من نیست خونه ی کوروشه .

بعد من اون وسط یاد بابای کوروش افتاده بودم که حتی یه کوسن مبل رو یه ماه آزگار منو میبرد مغازه مبل فروشی و آخرش هم نذاشت چیزی که دوست داشتم رو بگیرم . یا اون روز که رفتیم برای خونه ی جدید از عبدل آباد پرده بخریم و نمیذاشت من انتخاب کنم.نشون به اون نشون که کف خیابون بعد از نصفه روز از این مغازه به اون مغازه شدن زدم زیر گریه که چرا من هیچ حق انتخابی برای هیچ وسیله ای ندارم ؟

روز بعدش هم رفتیم برای آماده کردن خونه اش . من رفتم آشپزخونه و کابینتها رو صفا دادم و در حیاط و پنجره ها رو .

مرد ها هم کاغذ دیواری کندن و بتونه و سمباده و یه دست رنگ زدن.

 

بعد از اون روز من بشدت حال روحیم بد شد.

من واقعا احتیاج دارم بابای کوروش رو فراموش کنم . یا حداقل ببخشمش و خودم رو بابت همه چیز و همه انتخاب ها و کج و غلط رفتن ها ببخشم. من دارم زیر این بار له میشم واقعا. دیگه نمیتونم

ولی هر چی میگم خوب مینا دیگه هر چی شده شده و دیگه وا بده و ول کن و زندگیتو کن و لذتتو ببر و فلان و بیسار بیشتر و بیشتر فرو میرم .

حمید یه مقدار ازم پول گرفت و جاش بهم نقد داد و خلاصه حسابم خالی شده . البته با یه مقدار پولی که مونده بود برای کوروش کمی لباس خونگی خریدم . بعد کوروش خیلی چیزها نداشت . به باباش پیام دادم برای کوروش میخوام خرید کنم تو حسابم پول بریز.

گفت نمیریزم .بگو چی بخرم و از کجا بخرم خودم میخرم .

اولش خیلی ناراحت شدم ، از نانجیبیش که انگار من دهن وا کردم پول اونو بگیرم .

بعد گفتم بهتر . خودش بخره چرا همه زحمتا رو من بکشم.

براش چند تا لینک فرستادم از نکست .من که میدونستم عمرا نمیره اکانت نکست باز کنه و براش وقت بذاره و بره از خود مغازه collect کنه .

فرداییش پیام داد تو خودت بخر من نقد پولشو میدم بهت ولی اول باید لباسا رو ببینم !!!

منو میگی ؟ ببین واقعا دیگه ناراحت شدم . میدونم اونم برای ناراحتی من این کارا رو میکنه .

بهش گفتم من مثل تو نیستم پول کسی رو بخورم .

و دیگه جزییات رو تعریف نکنم سر درد بگیرید اما کلی بحث فرسایشی کردیم و هی یکی من گفتم یکی اون گفت.

آخرش گفت کوروشو ازت میگیرم و میتونی هفته ای یه بار بیای ببریش یا فقط ببینیش!!!

بعدم گفت تو مادر خوبی نیستی و فلان...

بعدم گفت میرم حمید رو پیدا میکنم و فلان و بیسار میکنمش .

بعدم گفت هیچوقت نمیبخشمت و هر وقت کوروشو دیدی یاد این حرفم بیفت . یعنی از هیچ شکنجه ای برای من نمیخواد دریغ کنه.

چون کوروش شبیه باباشه فکر میکنه من هر بار توی کوروش اونو باید  ببینم . اما خوب من تو کوروش جز وجود قشنگ خودش چیزی نمیبینم .

دیگه بهش گفتم هیچوقت دیگه به من پیام نده اصلا .هر کاری هم میخوای بکنی بکن .

 

این چیزها که میشه من خیلی حس میکنم چرا از اول جنگی فشنگی نرفتم سراغ طلاق.چرا حرف مشاور اونو گوش دادم که گفت تو از در دوستی و به حرمت این سالها بهش وقت بده کتار بیاد و یهو تموم نکن . به من چه ربطی داشت اون طرف رابطه ای که تموم شده چی میشه چی نمیشه ؟

هرچند که این حرفها رو الانم دارم با عصبانیت مینویسم و من نمیتونستم بی تفاوت باشم .هنوز هم فقط حق خودم و کوروش رو میخوام .

بدون پایمال کردن حق اون .فقط دلم ازش خونه. از خودم عصبانی ام که چرا سالهای سال فکر کردم یه روزی بالاخره خرفای منو میفهمه ؟ یه روز میتونیم با هم حرف بزنیم ؟

این حق منه که تنهایی بار فرزندپروری رو از همه ی جوانب به دوش نکشم . خوب شش سال که خودش و خانوادش منو سرویس کردن بچه بیار بیار بیار الان برای خرج بچشو دادن باید ازش خواهش کنم آیا؟

منم دیگه تصمیم گرفتم جز به زبان قانون باهاش حرف نزنم . دیگه حرفی ندارم با این آدمی که همه ی دلش رو سیاهی گرفته .

یه فرم پر کردم که دولت مستقیم ازش خرجی هفتگی برای بچه بگیره .بدون کوچکترین دخالت من . حد اکثر ده هفته طول میکشه اما دیگه بعدش میفهمه یه من ماست چقدر کره داره .

بعد هم روز قرارم با وکیل رسید بالاخره .

من فکر میکردم این طلاق مربوط به طلاق اسلامیه ولی اونجا فهمیدم انگلیسیه .

حالا من میرم توش تا بعدش یه فکری به حال طلاق اسلامی هم بکنم.

بعد انقدر میگه برو جدا شو جدا شو حاضر نشد آدرسش رو بده که براش نامه دادگاه بره ... منم ایمیلشو ندارم . یعنی یه گیری کردم که خدا میدونه .

به وکیل گفتم همیشه میگه بچه رو میخوام بگیرم و بهم گفتن قبل طلاق حضانت رو بگیرم و گفتم که تماس میگیره روانمو با خاک یکسان میکنه و یه درخواست دادم که احازه نداشته باشه به هیچ شکلی با من تماس بگیره .

با خودم میگم ای کاش قبلا این کارو کرده بودم انا باز میدونم من باید این راه رو طی میکردم و این حرفها رو میشنیدم .

حتما اینها قراره منو آدم کنن .هرچند که الان فقط سگم کردن :/

 

اینجوری دیگه اصلا نمیبینمش.

دیگه صداشو نمیشنوم .

 میدونم اینجوری بهتر میشم ولی افسوس میخورم . اصلا اون چیزی نیست که من میخواستم .

بخدا اگه این بابای کوروش بود که خونه گرفته بود و میگفت کمکتو میخوام من میرفتم ،بدون فکر کردن به حرفای همین یه سال اخیرش میرفتم . میتونستیم برای تولد کوروشم یهشام سه نفره بخوریم . میتونستیم به هم سال نو رو تبریک بگیم . میتونستیم خیلی کارا بکنیم که برای کوروش خوب باشه . برای خودمون و صلح تو دلمون خوب باشه . میتوتستیم به حرمت اینهمه سال جوونی کنار هم چه خوب چه بد روی هم حساب کنیم . ولی حیف و افسوس که عقده و نکبت و سیاهی جلوی چشماشو گرفته . منو یه سلیطه ی خراب میبینه که خیلی خوشبخت بوده تا پاش رسیده مملکت فرنگ کک به تومونش افتاده و بنای جدایی گذاشته ...

 

کسی اینجا هست از تجربه ی جداییش بگه ؟؟؟ از اینکه این روزای بد رو چجوری پشت سر گذاشته ؟ چجوری پذیرفته گذشته اش رو . خودش رو بخشیده ،یار سابقش رو بخشیده ؟

واقعا کسی هست بفهمه حال منو ؟؟

 

من خیلی بی معرفتم . حمید اینهمه کار برای من کرده بعد من برای این جا به جایی تنعاش گذاشتم ، امروز بهش گفتم اصلا تماس نگیر. اونجوری که داد ok فهمیدم چقدر از دستم ناراحت میشه و حق هم داره . زن دوستش سه روزه غذا درست میکنه براشون میفرسته بعد من هیچی به هیچی . بعد از ناراحت شدنش پاشدم کوروشو برداشتم گفتم یه سری بزنم . نمیخوام چون حالم از جای دیگه بده تو همه ی قسمتای دیگه گند بزنم . حمید گفت میشه برم براش گاز بخرم ؟ رفتم . هم گاز خریدم هم یخچال. بعدش حالم خیلی بهتر شد .

یه کم با حمید حرف زدیم ، ازش خواستم بفهمه خالم خیلی بده و درگیری های خودمو دارم . ازم خواست بفهمم هروقت حالم بده زرتی به اون نگم بای فور اور :))

آخرم گفت تو زیاد خونه میمونی فکر میکنی بهم میریزی فردا بیا درای خونه رو برای من رنگ کن .

دیگه خلاصه که باید برم فردا.

برای هدیه ی خونه اش هم سرویس قابلمه بخرم احتمالا . بهر حال باید یه چیز درست حسابی بخرم .

ساعت شده دوازده و ده دقیقه اینجا و فردا روز خیلی پرکاریه که از شش صبح برام شروع میشه .

میرم دیگه .

ماچ بهتون

 

 

 

 

۴ موافق ۰ مخالف

مینا خیلی اون فشار روحی و له شدن رو درک میکنم،امیدوارم به مرور فراموش کنی و بابت اینهمه درد و رنج و فشار،حسابی پوست انداخته باشی و دنیا درساشو بهت داده باشه و تو درساتو گرفته باشی و باقی عمرت بابت رشد کردنت و بزرگ شدن روحت،ارامش بیشتری داشته باشی،

طاقت بیار،رد میشی ازش،تموم میشن

من اگه درس گرفته بودم الان انقدر درد نمیکشیدم که . من وسط درسامم انگار 


مرسی عزیزم ❤️

نه عزیزم من اون صحرا نیستم، هیچوقت وبلاگ نداشتم

آهان درسته من خیلی از دخل و خرج اونجا نمیدونم، امیدوارم یه روزی بیاد کار خوب و حقوق خوبی داشته باشی

و میدونم که خیلی زبر و زرنگی و به زودی روی روال میافتی

که این طور …

آمین مرسی عزیزم ❤️

اون تروما تموم نشد مینا

من هنوزم اون مشکلات رو دارم

ولی آرامشم دارم..

واسه خوب شدنم خیلی تلاش کردم.. تا حدی موفقم بودم.. اما خب ضربه ی یه سری اتفاقات، بدجوری کاریه!

ولی خدا رو شکر که تموم شد

اینکه گاهی فکر می کنی اگه بعد از طلاق اوضاع بهتر نشه چی؟ طبیعیه .. کلا ما آدما عادت داریم با شک و تردید زندگی کنیم.. در مقابل تغییر هم مقاومت داریم.. ذهن مون دوست داره بچسبه به همون زندگی و شرایط سابق! حالا هر چقدر بد!

ولی به راهت ایمان داشته باش چون تو لایق یه زندگی پر از آرامش و عشقی

میفهمم هدیه . منم تو همین یه سال و خرده ای این حس رو تجربه کردم که در عین اینکه آرامش داشتم غمم سر جاش بود …

ممنون عزیز دل . 
❤️

مینا 

واقعا منم نیاز دارم ی نفر که از خودم آگاه تره بهم بگه چیکار کنم منم بدجور  حس بیچارگی دارم 

ببین من با راسینال موافقم ب نظرم از اینجا به بعد باید تراپیستت رو عوض کنی  حالا اگه تونستی عوضش کن شاید اوضاعت بهتر شد ، 

وااای مینا من فوبیای گمشدن بچه ها رو دارم یعنی با اطرافیانم که بچه ی کوچیک دارن هروقت بیرون میرم چار چشمی مواظبشونم🤦

سرویس چینی و فرش و بقیه چیزایی که گرفتی مبارکت باشن وبه خوشی ازشون استفاده کنی اگه شد از فرشت عکس بزار 

 

عزیز دلم .
فعلا بهش پیام دادم یه وقت برام بذاره . با خودش باید حرف بزنم . بعدش اگه تونستم دوباره لایف کوچ میگیرم ، نهایتا یه کلیه مو بفروشم :)
تو بچگی گم شدی ؟

ممنونم . حتما میذارم به زودی ❤️


پوست انداختن درد داره، خیلی هم درد داره

پروسه ی جدایی من دو سال و نیم طول کشید.. اون هم من رو خیلی آزار داد، چه خودش، چه خونواده ش، چه دادگاه و قانون کذایی ایران! متنفرم از اون دوران

توو اون دو سال و نیم اکثر شبا رو با گریه صبح کردم

حال تکون خوردن نداشتم

بیشتر توو اتاقم و روو تخت ولو بودم

یه زندگی شبه نباتی!

و تمام کاری که واسه خودم می کردم نوشتن توو وبلاگ بود.. حرفای دوستان من رو سر پا نگه می داشت

و با همه ی قوت قلب دادن ها، اما چون نمی تونستم همه ی حقیقت رو بگم (توو اون زمان شرمم می اومد) پس یه سری کامنت هم می گرفتم که حرفای درشت بارم می کردن!

و دوباره حالم بد میشد، از اینکه حالت رو نمی فهمن و درک نمیشی

از تهمت ها و قضاوت ها قلبم به درد می اومد

و باز هم گریه و گریه و گریه.....

ولی روز طلاق، همین که طلاق ثبت شد، من انگار دوباره متولد شدم

تازه فهمیدم یه آدم سمی و یه رابطه ی سمی چه بلایی سر آدم میاره

بدون اعتماد به نفس و عزت نفس شده بودم.. مدام استرس و اضطراب داشتم، توو تصمیم گیری فلج بودم، و به فکر خودکشی!

که روان درمانی و دارو درمانی رو شروع کردم....

خوشحالم که اون روزای سیاه گذشت

و خدا رو شکر که حمید رو داری، کوروش رو داری، و قانون ازت حمایت می کنه

پس لطفا یکم دیگه صبور باش و ادامه بده ♡

هدیه اول بگم که اون موقع من خیلی دیر به دیر میخوندمت و اصلا در جریان هیچی نبودم همیشه فکر میکردم تو خوشی زده زیر دلت ...
چه خوب که به محض طلاق تموم شد اون تروما .
میدونی یکی از ترسهای من اینه اگه طلاق هم گرفتم و درست نشد چی ؟ چون طلاق مگه چیه ؟ من یه سال و نیمه جدا زندگی میکنم و از نظر خودم قطعا جدا شدم تموم شده رفته فقط گیر کاغذ بازی ام . کاش میشد کلا از زندگیم بره . کلا هاااا .

مرسی از خودت نوشتی برام . عزیز دلمی ❤️

بله عزیزم پیج شگی توی  اینستا س

کاش تو هم برگردی به اینستا

عسلم... من خیال برگشتن ندارم فعلا . بوس بهت ❤️

مینا این که زور بهت داره که اون سهیم نیست پیامد همون ایده آل گراییته که میگه ما باید دو تا آدم متمدن میبودیم که با هم برنامه co-parenting میریختیم ! 
میدونی چارش چیه ؟! به مختصر و کلامی میشه پذیرش ! به عمل ولی خیلی سخته که تو بپذیری اون هیچیش با استانداردهای جدایی تو نمیخونه ! حالا که میگی دولت ازش میگیره بذار بگیره ولی اگر نگرفت هم بنظرم سراغش نرو به اعصاب خوردیش نمی ارزه ، در عوض بهش باج هم نده که ببری کوروش رو ببینه و فلان !

منظورم از موافقش نیستم نوع برخوردش با موود افسردگی تو بود، افسردگی دکمه نیست که جمع خاموشش کنه و تنهایی روشنش ! اینکه تو بخوای تظاهر کنی و باب دل کسی رفتار کنی باعث بدتر سرکوب میشه افسردگی باید درمان شه باهاش مدارا شه !
میدونی ؟! رابطه با یه آدم افسرده در طی زمان فرسایشی میشه یا طرف همتش رو داره و مدارا میکنه یا تهش خسته میشه و تورو خسته میکنه ! هیچکی اندازه خودت روحت رو نمیفهمه بذارش تو اولویت و بهش برس :*:)

شاید همینجوریه ...
مساله ی دیدارش با کوروش باج دادن نبود ولی منطقی هم نبود . فکر کنم در این مورد هم اشتباه کردم . باید میذاشتم اگه واقعا میخواد پسرش رو برای دیدنش اقدامات قانونی کنه ...

درست میگی . آدمها فکر میکنن افسردگی یه غم سطحی موقت تنهاییه .

کاملا درسته . خیلی ممنونم اینا رو بهم گفتی راسینال چقدر احتیاج داشتم .
❤️

سلام.وقتی دو تا ترومای بزرگ(مهاجرت و جدایی) رو پشت سر هم تجربه کردی نباید انتظار باشی حال روانت خوب باشه.

فقط بدون همیشه ۱ بزرگتر از صفره.لازم نیست بیست باشی.حتی یک هم باشی کافیه.فقط صفر نباش.🌱

 

سلام ممنونم خیلی منطقی و شسته رفته گفتی .
ممنونم ازت .
سعی ام رو میکنم .❤️

سلام مینا جانم

اینکه براحتی  نمیتونی گذشته رو رها کنی چیز عحیبی نیست. 

گذشته تو وحود آدم هک میشه و هه کم و بیش باهاش درگیرن ولی باید بتونی باهاش کنار بیای و بخودت عذاب ندی. 

این رو بپذیر که با پدر کوروش رابطه دوستانه نخواهید داشت. پس حرف ها و کارهاش نباید آزارت بدن. 

از طریف قانونی راه تون رو کاملا از هم جدا کنید که به آرامش برسی.

میدونم گفتن این حرف ها راحته ولی تو به اندازه کافی سختی کشیدی. وقتشه که آرامش داشته باشی. پس سعی ت رو بکن.

 

مینای عزیزم برات درست ترین و بهترین ها رو آرزو میکنم. 

سلام باران جانم .
پذیرفتم که دیگه رابطه ی دوستانه ای در کار نیست ولی هنوز نمیتونم از حرفهاش و کارهاش آزار نبینم .

ممنونم باران جانم میبوسمت❤️

مطهره :

سلام مینا جونم خوبی؟

کوروش جونم خوبه؟قلم‌ت رو تو روزمرگی نوشتن هات خیلی دوست دارم.کی میشه شرایطت عالی بشه و فقط روزمره بنویسی...

 

وای من نقطه ضعفم گم شدن بچه است.وای یه لحظه قلبم ریخت گفتی کوروش نبود.من خودم چند ثانیه این حس رو تو پارک تجربه کردم و میتونم بگم چند سال از عمرم کم شد.بچه ام رو سرسره بود و نمیدیدمش.

 

مینا بهت حق میدم که نخوای هیچ چیزی از اون دوران داشته باشی ولی گیرم که همه رو شکسیتی و ریختی دور واصلا پوستت رو هم‌کندی...با ذهن وحافظه ات چه میکنی؟به هرحال کوروش هم ثمره ی زندگی قبلی هستش(یجوری کنار بیا که حتی حرف  بابای کوروش هم نتونه به هم بریزتت که هر وقت دیدیش فلان وبهمان).بهترین را کنار اومدن باهاشه.بپذیر بابا این اتفاق افتاده و تمام.طول میکشه ولی کم کم تموم میشه.تو ذهنت جنگ نکن.نشخوار فکری نکن.

همه ی این ها به حرف راحته ومیدونم خیلی خیلی سخته.اونم برای یکی مثل تو که خب هم به اخلاقیات اهمیت میدی هم‌منصفی و هم.... ولی راه دیگه ای نداره آخه.

 

مینا از درس و کالج چه خبر؟حواسم بهت هستا گزارش درس خوندنت رو هم بده...

 

رفتارای بابای کوروش خیلی بده،آزار دهنده است قشنگ بلده کلامی شکنجه ات کنه ولی میدونی این وسط یه خوبی هم داره...که کامل از چشمت بیفته..که دلسوزیهات براش تموم بشه...یادته چقدر برای اون وشرایطش اشک ریختی؟

 

خدا پشت وپناهت باشه .مراقب خودت هم باش

برای مطهره :

سلام عزیزم فکر میکنم پیامت اتفاقی خصوصی شده بود . بنابر این من اینجوری دوباره گذاشتمش . 
واقعا کی میشه :) 

من نکران نبودم که گم شده باشه . کوروش هیچوقت با غریبه نمیره . دیگه انقدر بزرگ هست اینو بهش یاد داده باشم . میدونستم تو همون فروشگاهه و حتما یه سکوریتی پیداش میکنه .
ولی یه بار توی پارک که برده بودم باباش رو ببینه هر چی سر چرخوندم ندیدمشون . ده دقیقه اسکش رو فریاد زدم و پارک رو گشتم . هزار بار به باباش زنگ زدم و جواب نداد . نمیدونم میخواست اذیت کنه یا نه ده دقیقه یه ربع بعد در کمال خونسردی اومد گفت  جیش داشت . یه بارم تو یه فروشگاه بودیم سه تایی گفت میرم از مغازه بغلی بستنی بخرم براش و کوروش با نارضایتی رفت . اونجا انقدر طول کشید میخواستم زنگ بزنم پلیس . چون باز جواب نمیداد گوشیشو . 

درسته درسته . نمیتونم ذهنم‌رو‌کاریش کنم . همون دوای من کذر  زمان و بخشش و پذیرشه.

خبری نیست واقعا لب مرز ایستادم . جلو پرتگاه . چیزی نمیخونم که بیام تعریف کنم . 

چی بگم . آخه لازم بود از چشمم بیفته؟ این قرار عدم تماس و فلان به ظاهر خوبه . منو آروم شاید بکنه اما کلا مسایل دیگه بوجود میاره . چی میشد ما مثل دو تا انسان میتونستیم برای مدیریت دیدارها و فلان تصمیم بگیریم؟ 
آره یادمه . دیگه اینم مدل منه چه کنم :) 

عزیزمی ❤️

سلام عزیزم پیج شقایق (شگی) رو داری؟

میتونی از تجربه اش استفاده کنی

اتریش زندگی میخونه

اونجا پرستاری خوند و مشغول به کار شد 

از همسرش جدا شد

مجدد ازدواج کرد

این ادرس پیجشه:

s.h.a.g.i.e

 

سلام عزیزم این پیج اینستاگرامه؟؟ من دیگه اینستا ندارم که ❤️

سلام عزیزم

خیلی وقته میخونمت از اون زمان که اگه درست یادم مونده باشه به اسم زی زی مینوشتی تا الان که از وب آوا پیدات کردم و خیلی خوشحالم⁦😃 من خیلی اهل کامنت گذاشتن نیستم اما نوشته هاتو دوست دارم 

اول اینکه همچین گفتی موهامو کوتاه کردم که فکر کردم در حد موی خیلی کوتاه پسرونه زدی ، خیلی بهت میاد که

بعد گفتی چاق شدی، من فکر کردم چقدری شدی🤭

خیلی هم خوبی بخدا نهایتا چند کیلو رو که راحت میشه کم کرد 

و در مورد درس خوندنت، دختر خوب حتما برو دنبال علاقت، لطفا پا پس نکش، به این فکر کن که اگه اینجا بودی و جدا میشدی، دولت که خونه و هزینه ای نمیداد، برای همینا مجبور بودی چقدر کار کنی، تازه بچه رو هم که اینجا راحت از زن میگیرن میدن به مرد! اگه بخواد اذیت کنه

خلاصه اینکه به نظرم الان که شرایطشو داری لطفاً جا نزن، پرقدرت برو جلو

راستی اگه درست یادم باشه گفته بودی نفری سیصد پوند در ماه میدن، یعنی به پسرت هم اینقدر میدن ؟ اگه آره پس چرا واسه هزینه های به پدرش میگی؟

اصلا بلاکش کن به نظر من وقتایی که حرفی ازش نیست خیلی شاد و پرانرژی هستی

فرش صورتی و میزتحریرت مبارکتون باشه، نمیدونی  چقدر خوشحال شدم وقتی اون قسمت پستت رو خوندم

کلا با بیشتر پستات حس خوبی بهم دست میده، مثلا از خونه گرفتن و رنگ زدن و خرید و بیرون رفتن و همه ی اینایی که میگی

به نظرم خیلی پرانرژی و زرنگ هستی🤗

مراقب خودت و کوچولوت باش

 

سلام زیبا . من یه صحرا یادمه اون موقع ها گاهی کامنت میذاشت اگه اون شما باشی ولی همش فکر میکنم یه وبلاگی داشت . شاید اشتباه میکنم . 

عه خودم دوست ندارم مدل موهامو . صورتمو گردالی کرده 
درسته من کلا اضافه وزدنم هفت هشت کیلوئه اما خوب همین هم زیاده برام . 

درسته منم گاهی به اینکه اگه ایران بودم چی میشد فکر میکنم :( 
فعلا در تلاشم ببینم چی میشه 

اوم تقریبا بله . من و کوروش با هم چیزی کمتر از ششصد تا میگیریم اما خوب من دارم قسط لپ تاپ و سیم کارت میدم و سیصد و پنجاه  حتما برای خوراک میره . باقیشم چیزی نیست . بتونم نگه میدارم اما اغلب نمیتونم . 
اینجا حقوق پایین یه آدم ،گمونم گمونم هزار و هشت صد تاست . دیگه پونصد ششصد تا هیچ محسوب میشه . در واقع اینو میدن که طرف از گرسنگی نمیره . 
و اینکه من اگه پنج هزارتا هم درامد داشتم فکر میکنم پدرش باید مسیولیت های خودش رو انجام بده و ربطی صرفا به پول نداره . 

مرسی مرسی. آره عاشق فرشم هستم 

ممنونم عزیز ❤️

سلام مینای دلبندم 
نوروز بر تو و پسر شیرینت مبارک باشه جانم ^-^
خوبی ؟!

والا مینا نمیدونم قبلا هم گفتم یا نه بنظر من مائده اگر قرار بود تأثیر گذار باشه بالاخره بعد ازین همه مشاوره میبود دیگه!
بنظرم مشاورت رو تغییر بده بلکم این بار نتیجه متفاوتی بگیری ...

اون جایی که گفتی پوستم رو اسید بریزم چون با بابای کوروش در تماس بوده دردم گرفت ! دختر میدونم که این صرفا لفظی بود اما میخوام بگم اون پوست نازنین و قشنگ میناست که اینهمه شاداب و زیباش کرده و لحظه های الانش رو میسازه !
از اون تماس ها هیچ ردی روی پوست تو نیست مگر لکه هایی که توی ذهنت هست که البته قابل درکه ! کاملا ! و با گذشت زمان برطرف میشه صبور باش!

مینا جانم کاشکی از اول انقد رو ایده خودت پافشاری نمیکردی که تازه بخوای به صورت قانونی اینکار رو بکنی و از اول همین مسیر رو رفته بودی ! آخه با یه آدمی که متمدن نیست چرا بخوای متمدنانه برخورد کنی که بیا بعد از طلاق دوست باشیم و تو نایس باش و پول پسرت رو بده و فیلان ! وقتی این آدم با کلام و رفتار بارها ثابت کرده جز اونچه خودش میگه چیزی رو نمیپذیره.
حتی اون خانوادش هم تأثیری ندارن. من یه ایده ای دارم که کلا بچه مال مادره! مثلا کم هستن مرداییکه به زنشون میگن تو بچه بیار من شبا میگیرمش من کمکت میکنم و فلان و زیرش میزنن که طلاق گرفته هاش بخوان کمک کنن ؟! چند درصد این رشد فکری رو دارن؟! قانون حمایت میکنه ؟! اوکی دستش درد نکنه ولی حتی نکرد هم من به جای تو بودم برای پولش به اون رو نمیکردم و شده قرض میگرفتم !

به نظرم این نوع رابطه از اوناییه که بلاک میطلبه تا آرامش کامل حاصل شه ! و من بی نهایت منتظر اون روزم برات که تو بیای از روزای پر دغدغه و قشنگت بنویسی که افسردگی و خاطرات پوسیده و ناراحت کننده توش نباشن!

با اجازه با حمید موافق نیستم تو از یه رابطه بسیار مخرب میای از سمت یه آدمی که هنوز ترکشاش ادامه داره و پروندش رسما بسته نشده طبیعیه که آشفته و impulssive باشی زور زدن اضافی برای نگذروندن این غم ـآ فکر کنم بدتر آدم رو عصبی میکنه که پس پرا تموم نمیشه پس من کی خوب نمیشم ؟! انتظارات بقیه رو ول کن و کلا هرجور راحتی باش :*

روزات قشنگ عزیز من به خودت سخت نگیر
دوست دارم ^___^

سلام عسل جانم 

وای به تو هم مبارک باشه . ریحانه مائده توی خیلی چیزها برای من تاثیر کذار بوده . حتی همین چند ماه پیش . 
من فکر میکنم شاید مساله مائده مباشه و من به تراپی کلا کمتر احتیاج داشته باشم . چند ماه پیش که کوچ گرفتم خیلی خوب بود .ولی خوب هزینه اش کمرم رو شکست :) 
ریحانه چند شب پیش یه رویایی میدیدم . زن و شوهر بودیم و تو یه خونه . انگار تو ذهنم هیچی نبود و داشتیم آناده ی رابطه جنسی میشدیم ! تو خوابم از تماس بدنش باهام حالم داشت بد میشد . حالا همش اون حس باهامه 

درسته کاشکی . ولی دیگه کردم دیگه . حالا شاید از اول سفت میرفتم جلو امروز پشیمون بودم میگفتم رحم نکردم بهش . الان دلم بابت خودم آرومه حداقل 

خوب جریان بیشتر اینه که من زورم میاد اون اصلا سهیم نیست . واقعا کاهی تنها بودم برای همه کارهای مربوط به کوروش باعث میشه احساس مظلومیت بکنم و من اون حس رو نمیخوام . میگم باید پول بده چون وظیفه داره نه چون من محتاج پول اونم . من اصلا نقد پول دارم برم برای کوروش خرید کنم اما خوب چرا اون نده ؟ چرا واقعا 

دقیقا همینه . من خودم میبینم خودم رو . همیشه وقتی اون غیب میشه یا مدت کوتاهی که بلاک بود خیلی سر حال شده بودم اما وقتایی که اینجوری پیداش میشه و بدون دعوا و اعصاب خردی آروم نمیگیگیره منم بهم میریزم حسابی .

من نفهمیدم اینجا از چ بابت گفتی با حمید موافق نیستی .
یعنی نفهمیدم منظورت شخصش و حضورشه یا حرفش که هر وقت حالت بد بود غیب نشو . 
ماچ بهت زیبا ❤️

مینای عزیزم، 

به نظرم اقایون ایرانی نمیتونن با صلح و صفا جدا شن، یعنی حتی تمام حق و حقوقت رو هم ببخشی بازم ادم بده هستی، فرقی هم نمیکنه چه قد خوبی کرده باشی یا صلاح بچه چیه. بهترین کار به نظرم همین مسیر قانونیه، راه های متمدنانه جواب نمیده متاسفانه. 

درسته لیلا . 

واقعا عجیبه که اکثرا اینجوری ان .
دیگه تموم شد . جز با قانون هیچ جوری پیش نمیرم . ❤️

من تجربه جدایی از خانواده همسر رو دارم در حالیکه هیچ وقت فکرش رو نمیکردم چون به شدت باهاشون محترمانه رفتار کردم اونا هم خداییش خوب بودند بعضی رفتارهاشون من رو زجر میداد اما من هی به رو خودم نیوردم و انگار رفتار اشتباه من باعث شد اخر سر یه خونه خیلی کوچیک  که  فقط دو تا اتاقکوچیک قدیمی داشت به ما داده بودن  ک من با کار در بیمارستان و شیفتهای سنگین با بچه سه ماهه در حاایکه همسر متاسفانه استخدام نبود اون خونه رو ساختم بهترین سالهای جوونیم در حالی گذشت که برای بدست اوردن حداقل زندگی از خودم میگذشتم اما با عزت نفس زندگی میکردم یهو هوا برشون داشت خونه ما رو گرفتن و من احمق به جای دفاع از حق بچه هام  شکایت نکردم به این بهونه که پدرش پیره و فشارخونیه و قهر کردم و ارتباطم قطع کردم و اونها ککشون هم نگزید و من سه ساله هر شب خوابشون رو میبینم که توی خواب دعواشون میکنم 

نمیدونم مینا جان انگار هر چه منصف تر باشیم دنیا ناعادلانه با ادم رفتار میکنه اما ته دلم یه امیدی هست که بالاخره بعد هر ستتی اسونی هست

ببخشید اگر نوشته ام کمکی بهت نکرد تو تنها کاری که فعلا باید انجام بدی سعی کن ذهنت رو ارووم کنی که لحظات قشنگ زندگیت حرووم نشه منم این سه سال اشتباه کردم ایتقدر غصه خوردم حتی دلم براشون تنگ میشه اما نمیتونم ببخشمشون شاید از نظر مالی اگر اوکی تر بودم و اینقدر بار زندگی روی دوشم نبود راحت تر بودم 

اگر جایی کانال های آرامش وجود داره عضو شو پادکست هاشون رو گوش بده کمکت میکنه 

تو به مینای قوی مامان صبور و یه زن دوراندیش تبدیل شدی آرامش حق توست الهی روزهای پیش روی همه مون پر از ارامش باشهو ادمهای دور برمون بفهمن اگر مثل خودشون رفتار نمیکنیم از نجابت ما هست 

 

کلا که جدایی از عزیزان سخته . ولی خوب میان ماه من تا ماه گردون … 

قطعا بهتر بود شکایت کنی . تو این دور و زمونه کی از مالش اینجوری میگذره ؟ 
من اتفاقا به عدالت دنیا اعتقاد دارم . پس پرده چیزهایی هست که ما ممکنه چشممون بهشون باز نشده باشه ولی همه چیز سر جاشه . حتی حال من و همه ی تجربیات بدم . 

دقیقا فکر میکنم بخشش همه چیز رو بهتر میکنه . 

ممنون عزیزم ❤️

مینا من فکر میکنم تو هنوز به صورت کامل نپذیرفتی که بابای کوروش بیماره و مشکل داره!

میدونی هنوز کامل نمیدونی با چه آدمی زندگی کردی و چقدر صدمه بهت زده

و روزهای سختت یک شبه محو نمیشه

هر بار که ی رابطه سالم ببینی ، تجربه کنی ، حس کنی

عمق زندگی قبلی برات واضح تر میشه

 

حالا میخواد ماجرای خونه حمید باشه که تو رو میبره به جریان عبدل آباد

یا چیزهای دیگه

بهت بگم این فلش بک ها بی نهایت بار تکرار میشه

و تو هر بار سقوط میکنی

و این اسمش پروسه ی جدایی هست

 

من هیچ دانشی در مورد پروسه ی طلاق نداشتم

و میتونم بگم خیلی احمقانه فکر می کردم که جدا میشم و راحت میشم

اما اینطوری نبود مینا

 

اون آدم منو از خیلی چیزهای قشنگ زندگی بیزارم کرد!!

اینو نمیدونستم!

 

خیلی خاطرات اصلا ناخواسته بالا میاد و خیلی بیشتر 

از زمان خودش عذابم داد

اینو نمیدونستم!

 

رابطم با اطرافیان و خانوادم را تغییر داد

اینو نمیدونستم!

 

فقط شنیده بودم در حد قطع یک عضو هست

و نمیدونستم یعنی چی!!

 

مینا به خیلی زمان نیاز داری

بگم پنج سال شاید تعجب کنی

اما زمانه خیلی زیادی لازم داری

که فاصله بیوفته بین زمانی که حالت خوب نیست

ممکنه الان هر روز حالت خوب نباشه

شش ماه بعد بیست روز در ماه 

یک سال بعد ده روز در ماه 

اما اینکه خودت بدونی که زمان لازمه و به خودت کمک کنی

خیلی میتونه سریع کنه این پروسه را برای تو

 

 

درسته بهی . حتی شنیدنش از آدمها برام سخته .

و اینکه بله من هربار میرم توی گذشته میبینم چی بوده دقیقا و همش میگم چجوری اون موقع نمرده بودم .چرا اینهمه سال طول کشیده ؟ 

پروسه ی جدایی :(  من نصف عمرم که اونجوری رفت نصف دیگه شم با پروسه میره و تمام دیگه :)))

من نشنیده بودم این قطع عضو رو اما مدتها پیش با مائده که حرف میزدم میگفتم حالم یه جوریه انگار هر بار خودمو تو آینه میبینم و یه بار دماغم نیست یه بار یه چشم ندارم یه با یه دست …

ممنونم که اینها رو بهم گفتی عزیزم . 
میبوسمت ❤️

سلام گلم انشاالله خوب باشی 

ببین من از اولم بهت گفتم قانونی پیش برو گوش نکردی 

در صورتی که انگلیس قانون به نفع تو 

در مورد طلاق اسلامی مگه نمیگی بابای کوروش تغییر دین داده

کافیه دادگاه اسلامی بدونه کلا مردی که تغییر دین بده کافر میشه فکر کنم و اصلا حکم طلاق جاری میشه به نظرم از سفارت پیگیر باش 

و اینم درسته حمید کنارته ولی بازم میگم بزار کم کم ۱سال بگذره از جدایی قطعیت با باباش کوروش بعد چیزی با حمید شروع کن 

تو نیاز به فکر کردن داری در مورد اینکه چی بهتره 

اره خالم کانادا طلاق گرفت با دوتا پسر بزرگ که داشت 

بعد کم کم ۳۰ سال زندگی مشترک علتش ما هیچ وقت نفهمیدیم ولی خودش راضی خونش جدا کرده 

اما وقتی ایران بود شوهرش افراطی بود و غیرتی الکی و شایدم یکم بدبین 

بچه هاشم بزرگن خونه دارن 

جدایی برای هیچکس آسون نیست ولی احتیاج به زمان داره تا زخمش برات سبکتر شه 

سلام سارا جان ممنونم .

سارا جان آدم گاهی احتیاج داره یه چیزهایی رو بگذرونه . 
منم باید همین راه رو میومدم حتما . باید با چشم خودم میدیدم که راهی جز این نیست . 
درسته اینو از یه وکیل تو ایران پرسیدم ولی گفت باید بتونم وابت کنم . حالا من از کجا ثابت کنم ؟ البته باز مرسی گفتی بیشتر بهش فکر میکنم شاید راهی پیدا کنم .
در مورد حمید هم نمیدونم . چیزی که میبینم الان خوشایند به نظر میرسه . اگه حالم بهتر باشه و خودم رو پیدا کنم بهتر میتونم تصمیم بگیرم . 
درسته فکر کنم حدایی از هر جهت اتفاق سختی تو زندگی هر کسه . 
میبوسمت ❤️

عزیز دلم.....

گل قشنگم....

امید به رهایی🙏 امید به آسودگی🙏 امید به بخشش🙏

امید به مهر🙏 امید به شِفا🙏 امید به پروردگار💜🙏💜

مینا جانم :) 

مرسی ❤️

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
این کاشونه رو به بهانه ی زنده نگه داشتن ذوق نوشتن از زندگی درست کردم.
رسم مهمانی تو کاشونه ی من عشق ورزیدنه .
من به تو مهر و دوستی میدم و تو هم توی جهان پخشش کن :)
نویسنده ی این وبلاگ تمام تلاشش رو میکنه که با صداقت و بی پرده تجربه ی زندگیش رو قلم بزنه.
اگه مدل زندگی کردنش رو دوست نداشتی ، حتما میتونی دوستهای خوب هم اندیشه ی خودت رو تو کاشونه ی دیگه ای پیدا کنی و حالشو ببری.
عشق و دوستی من به تک تکتون :)

روی لینک من کی هستم؟ کلیک کن تا بیشتر منو بشناسی .
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان