بچه ها جونم سلاااام سلاممم به روی ماه تک تکتون .
قشنگ ترین ها من هنوز کمی وقت میخوام تا تمام دوستام رو خبر کنم و بهشون آدرس جدید بدم . تا وقتی این کارو نکردم همش حس میکنم هر پست که مینویسم بی احترامی به دوستای واقعیه که سالها توی وبلاگ با من رفاقت کردن و با شادیهام ذوق کردن و با گریه هام بغضی شدن.
ولی این پست باید نوشته میشد...
حال خیلی عجیبی دارم .
هر روز صبحم با گریه شروع میشه و هر شب با گریه به آخر میرسه .چون اون دو تا تایمی هست که اخبار ایران رو دنبال میکنم .
پس به امید و عشق ایران آزاد آباد مینویسم .
ده پونزده روز اخیر خیلی درگیری و غم و غصه کشیدم .
یادتونه که من یه همخونه ی سیاه پوست داشتم و ازش مینالیدم ؟؟؟
دیگه بالاخره بعد یه سال زدیم به دعوا فلان .
من درخواست کردم اتاقم عوض شه و موافقت نشد فقط اومدن به این خانم تذکر دادن اونم شروع کرد عربده زدن سر من که الهی نتیجه این تذکر ناحقی که من دیدمو تو زندگیت ببینی .خدا سرت بیاره و شما ایرانیا فلان و بهمانید.
بعد من متوجه شدم چقدر به اسم مسلمونم و آدمی به صافی آینه ام ، راحت دروغ میگه و قسم میخوره .واقعا این تعریفیه که همیشه از خودش میکنه.
خلاصه خونه شده بود جهنم و من خیلی تو این اتاق اشک میریختم و طاقتم تموم شده بود.
ولی از اونجا که خدا تنها نجات دهنده ی منه و یک آن منو رها نکرده .... اینجا رو داشته باش فقط :
دیروز بهم زنگ زدن گفتن یه خونه خالی شده بیا ببین میپسندی؟؟؟
و منی که تو بازدید خونه انقدر گریه و شکر گزاری کردم که اشک اون خانمی که داشت خونه رو نشونم میداد هم درومد ...
اینجا رو بیشتر داشته باش :
اگه امتیاز نهایی برای یه خونه صد باشه من به این خونه نود میدم .
هال بزرگ و دو تا اتاق خواب داره
همه جای خونه تازه نقاشی شده و تمیزه
پنجره ها تازه عوض شدن و تمیز و عالی ان .
مبل و میز نهار خوری و تخت و کمد و دراور و ماشین لباسشویی و یخچال فریزر و فرگاز داره.
کفش موکته و توی حمام یه وان هست .
خدا دوستم داره و خیلی خوش شانسم من . خیلی ها هستن که دو سال و نیمه اینجا که منم منتظر خونه ان .
خونه رو دوست دارم . با اینکه پارکت کف آشپزخونه چنگی به دل نمیزنه و کف دستشویی هم همینطور و موکت های خونه هم تیره و دلگیرن و در ها از این چوبی قدیمی هاست و شیرهای آب گرم و سردش جدان و مبل ها تازه و دست اول نیستن ولی دوستش دارم .با اینکه یه مدت طولانی اونجا زیر ذره بینم که رفتار و کردارم بررسی بشه ببینن خونه رو میتونن دائمی به خودم بدن یا نه و اجازه ندارم مهمون ببرم اونجا باز دوستش دارم .
بهم حس خونه میده .خونه ی واقعی. خونه ای که برای خود خودمه و آبادش میکنم .میبینم اون روز رو که کل دستشویی رو به سلیقه ی خودم کاشی ماشی میکنم. میبینم که تو آشپزخونه کابینت های مدرن و شیک میذارم .
میبینم یه کتابخونه ی بزرگ مثل اونی که ایران داشتم میسازم براش. میبینم توش صندلی راکر میذارم . میبینم فرشهای کف هالمو ، میبینم تخت های قشنگ و اتاق خوابهایی رو که آرامشگاه من و پسرم میشن ، میبینم تابلوهایی که به دیوارا میزنم... حتی رو میزی میز نهار خوری رو ... و گلدونهای گلم رو میبینم ... و پرده های حریر رو میبینم که باد تکونشون میده .مبل هامو میبینم ... زندگیمو میبینم ..بوی غذا و کیک رو حس میکنم که روی گاز تمیز پخته میشن . بوی شوینده ی سرویس بهداشتی رو حس میکنم که خودم تمیز نگه میدارمش و نیاز نیست با یکی دیگه سرش چونه بزنم ... تنهایی دلپذیرم رو و مهمونی هامو میبینم ... درس خوندنام و وبلاگ نوشتنامو میبینم . اون شکفتن شادی رو میبینم :)
دوشنبه میرم قرار دادش رو امضا کنم و کلیدش رو بگیرم .
برای کوروش عزیزم خوشحالم . دیگه میتونه اتاق خودش رو داشته باشه .میتونه اسباب بازی هایی که براشون انتظار کشیده رو داشته باشه .
میتونه توی حیاط بازی کنه. موتور برقیش رو میتونیم از کارتون دربیاریم بالاخره .خیلی خوشحاله بچم و ازم درخت کریسمس خواسته.
یه هفته است که خیابونای اینجا رو آذین بندی کردن. پیشواز کریسمس. همه جا یه مجسمه و عروسک از بابا نوئل هست .هر شب تو شهر موزیک زنده و رقص و شادی هست .
یه خیابون رو پر از کلبه های چوبی کردن و توش آبجو و شراب آلمانی و هات داگ و استیک و کرپ با نوتلا و آبنبات فروشیه ...
و سنگ های طبیعی و چیزای دست ساز این مدلی ...
گاهی مجبورم کوروش رو ببرم .میخوام به عنوان مادر بچه ام رو شاد کنم اما تا وقتی توی خونه ام علیه برادرا و خواهرای نادیده ام جنگه دلم خوشحالی نداره اینجا . بهم حرومه اون شادی . امسال جلو هیچ درخت کریسمسی عکس نمیگیرم مگر تو خونه ی خودم با کوروش و برای قلب اون ...
سال بعد با هم شادی میکنیم . از ته قلبامون .
من از امروز باید استارت بزنم که برای دوشنبه و اسباب کشیش آماده باشم .
دوستتون دارم . مرسی که شریک لحظه های منید قشنگا . بوس به تک تکتون .
دوشنبه اثاث کشی میکنم .