باز آ بهار خوبی / تو اصل فصل هایی

حدس بزن دارم از کجا مینویسم ؟

 

از ایستگاه پرستاری تو ساعت آخر شیفتم!

 

یادمه یکی از بچه های وبلاگ هم اون قدیم ندیم ها از داخل بیمارستان مینوشت برامون .

 

چند وقته ننوشتم ؟ نمیدونم .

 

فقط دیگه دوست نداشتم بنویسم و احتیاج به زمان برای خودم داشتم . برای ناز نازی کردن خودم که از دور و نزدیک و خودی و غریبه آسیب دیده بود و برای ناز نازی کردن قلبم که بتونه مهربون بشه و ببخشه و بگذره .

 

امروز اولین شیفت از پنچمین هقته ای هست که برای بخش های عملی تحصیلی بیمارستان میام.

برخلاف تجربه ی قبلی با بیمارستان قبلی اینجا حالم عالیه . 

اگه گفتن همه باهام مهربونن دروغ باشه ، دیگه میتونم بگم نود و نه درصد آدمها با عشق و احترام رفتار میکنن اینجا.

 

تجربه های بسیار زیبایی داشتم و هر روز که از خونه بیرون میزنم میگم خدا رو شکر که دارم جایی میرم که میخوام و کاری رو انجام میدم که میخوام و اوضاع هر روز از این هم بهتر میشه .

به خاطر اینکه قلبم با مسیرم هماهنگ و خوشحاله.

تنها وقتی که از خودم سوال پرسیدم آیا من در جای درست هستم و آیا برای این کار مناسب هستم یا نه زمان هایی بوده که گریه کردم برای بیمارام یا برای خانواده هاشون که با مساله ای درگیر بودن ولی الان دیگه فهمیدم اتفاقا دنیای درمان دقیقا به پرستارهایی مثل من احتیاج داره :)

دیگه از خودم بخوام بگم خوب بهاره و من عالی هستم. هر فرصتی که پیش بیاد ازش برای غوطه خوردن تو طبیعت استفاده میکنم.

این روزها به خصوص دنبال دوچرخه میگردم توی فیسبوک برای اینکه به روزهای خفن لذت بردن از دوچرخه برگردم .اون هم اینجا. با پیرهن های گل گلی سوار این دوچرخه ها بشم که فرمونشون قوس داره و جلوشون یه سبد خوشگل نصبه .

خیلی سر شلوغی دارم واقعا و دوچرخه فقط برای لذت و سرخوشیم داره دوباره ورود میکنه به عرصه :) 

جوجه به شغر فارسی خیلی علاقمند شده و هر شب قبل خوابش ازم میخواد براش " شعر ایرانی " بخونم ! آیا واقعا خون من تو رگهاش جاری نیست ؟؟

و مث بچگی من عاشق روزنامه و جدول حل کردن و معما های کلمه ای و عددیه .

با هم سودوکو حل میکنیم گاهی. 

یه سعر به منچستر در پیش دارم که کمی وسط بیمارستان اومدن ها نفس تازه کنم و بعد از تموم شدنش هم برنامه ی یه سفر دیگه رو دارم میریزم.

راستش خیلی دوست داشتم یه سفر اروپایی برم.

ختی برنامه شو ریخته بودم . میخواستم برم پرتغال.

اما نشد .

با خودم میگم باشه سال دیگه و الان میرم یه سفر خوب داخلی. احتمالا برم Bath یا York . آیا از این بهتر میشد ؟

یه بلیط کنسرت معین هم خریده بودم که توش ریده شد و اونم باز خودم رو آروم میکنم و میگم سال دیگه حتما میرم :(

 

این مدت یه شو مکس امینی هم رفتم. بد نبود شکر . یه زمانی بود که احتباج داشتم برای خودم سپری کنم .

 

همین ها دیگه . 

همچنین در تلاش برای پیدا کردن یه خونه ام .

یه جا که حیاط داشته باشه.

 

پیشی بزرگم لیو رو دارم میدم به دوستم .

قلبم حتی از فکرش درد میگیره اما چه کنم ؟ این طوری برای خودش بهتره . بنا به دلایلی تو خونه ی من در رنج و عذابه :( 

از طرفی چهارتا توله گربه دارم :)

انقدر قشنگن که خدا میدونه . دوست دارم همشون رو نگه دارم . اما میدونم شدنی نیست . 

 

داداشم بیشتر از همیشه با مریضی دست و پنجه نرم میکنه . منم که خواهرم رو اینجا آروم میکنم . کلا آروم آروم من دارم تبدیل به خواهر بزرگه ی خواهرام میشم .

 

و خلاصه این منم... با همه ی چیزهایی که ناراحتم میکنن همجنان عاشق زندگی هستم و تلاش میکنم که زنده باشم چون که امید معجزی ز مرده نیست :)

 

ماچ و خدانگهدار همتون تا به روز دیگه :)

 

 

 

 

۱۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
این کاشونه رو به بهانه ی زنده نگه داشتن ذوق نوشتن از زندگی درست کردم.
رسم مهمانی تو کاشونه ی من عشق ورزیدنه .
من به تو مهر و دوستی میدم و تو هم توی جهان پخشش کن :)
نویسنده ی این وبلاگ تمام تلاشش رو میکنه که با صداقت و بی پرده تجربه ی زندگیش رو قلم بزنه.
اگه مدل زندگی کردنش رو دوست نداشتی ، حتما میتونی دوستهای خوب هم اندیشه ی خودت رو تو کاشونه ی دیگه ای پیدا کنی و حالشو ببری.
عشق و دوستی من به تک تکتون :)

روی لینک من کی هستم؟ کلیک کن تا بیشتر منو بشناسی .
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان