جمعه ۳۰ شهریور ۰۳
راستش حالم بده .
چند سال پیش بود که داداشم برای دو هفته بیمارستان بود .وضعیتش شدیدا وخیم بود .و من کی خبر دار شدم ؟ چند روز بعد از اینکه برگشته بود خونه.
یادمه که توی گروه تلگرامی که با خواهرا داریم با داد و فریاد وویس گذاشته بودم که شماها حق ندارید چنین چیزی رو مخفی کنید .
امروز دوباره فهمیدم داداشم یه چند روزی با حال بد بیمارستان بستری بوده .
دیگه به خواهرام پیام ندادم توی گروه تلگرام .
خیلی عجیبه که من اینهمه سال ازشون کوچکترم اما روی قدرت فهمشون دسته جمعی با هم درمورد مسایل اساسی اندازه ی نخود اعتماد ندارم .
قبلا از مریضی داداشم نوشتم و خوب هر بیمارستان رفتنی ممکنه آخرینش باشه ولی خواهرام همینو نمیفهمن که منم حق دارم بدونم .اگه یه روز توی بیمارستان اندازه ی کافی به هوشه و اونها پیشش هستن منم حق دارم اندازه ی یه زنگ زدن و دیدنش حضور داشته باشم.
برای من صلاح میدونن که من رو ناراحت نکنن اما من هر بار احساس میکنم از خانواده ام دور ریخته شدم . احساس میکنم که دستی ام که بریده شده و به بیرون پرت شده . همینقدر زشت و نچسب و غیر متصل :(
انقدر رنجیدم که احساس خویشاوندیم باهاشون خدشه دار شده :(
******************************************
کلی وقت رو توی وبلاگ به خوندن وبلاگهاتون گذروندم و دلم وبلاگهای بیشتر خواست .
******************************************
علایم پیش از پریودم دقیقا این ماه از دوازده روز قبل از تاریخم شروع شد و یعنی چی واقعا که ما اینهمه روز از ماه رو میمیریم ؟
درد سینه نفسم رو بریده و وقتی رو اسکوتر سوارم دوست دارم با یه دست ممه ها رو بگیرم با اون یکی دست فرمون رو :/
******************************************
توی گروه ایرانی ها آقایی برای وکالت نامه دادن کمک خواسته بود و من که چند روز قبلش برای اینکه خودم به خواهرم وکالت بدم این کار رو با کمک یک دوست خیلی خفن وبلاگی انجام دادخ بودم با نیت خیر بهشون گفتم من کمک میکنم.
براشون هم وکالت نامه رو انجام دادم هم نوبت سفارت گرفتم .
بعد از اون قسم و آیه که من باید به شما پول بدم از من فراااار و خجالت . چمه من واقعا تو این وضعیتم ؟
دیگه آخر شماره کارتم رو دادم و بهش گفتم سی پوند ولی برام پنجاه تا ریخت :)
****************************************
شنبه شب تولد حمید بود.
یکی همون شب ما رو دعوت کرده بود خونه اش (بدون اینکه در جریان تولد باشه)
من امسال آمادگی جشن گرفتن برای حمید رو نداشتم واقعا . هدیه اش رو خدا رو شکر دو ماه پیش توی آف آمازون خریدم .
یه هدست بلوتوثی خریدم که دویست پوند بود ولی یادم نمیاد چند شده بود :/
بعد ما برای چی دعوت شده بودیم ؟ برای عرق سگی!! البته نظرشون عوض شده بود و ویسکی حریده بودن.
این کارها اصلا دیگه تو کلاس من نیست .من گفته بودم میام ولی چیزی نمینوشم .شام میخورم باهاتون فقط.
این کارها منظورم این مست کردن هاست . آخه که چی بشه مثلا؟
دفعه پیش که بهنوش اومده بود با هم یه گیلاس شراب قرمز خوب خوردیم . ولی کلا دیگه با الکل میونه ندارم .همین مینای هوشیار رو دوست میدارم . دلم میخواد اگه الان میرقصم با تمام حواسم ازش لذت ببرم. اگه دارم گریه میکنم با حس واقعیم باشه اگه میخندم همین طور.... حالا یه وقتایی یه کوچولو یا آبجو یا شراب میخورم هنوز ولی این ک.فت هایی که آدمی رو چپه میکنه دیگه نه.
خلاصه که شنبه روزی یه کیک شیفون درست کردم تو خونه و پاشدم رفتم خونه ی دوستمون.
نشستیم ناخناش رو براش کاشت زدم و بعدم کیک خامه کشی کردم و دیگه بعد از کلی کار یه کم آرا ویرا کردم و با دوستم رقصیدم و تولد بازی کردیم ...
*****************************************
کوروش جدیدا گاهی مثل بچه های دوساله میخواد همه جای خونه منو دنبال کنه. میگم چی شده دنبال منی؟ میگه میخوام نزدیکت باشم هی بهت عشق بدم :/ وروجک
****************************************
مسایلی هم که دوباره با حمید بوجود اومده رو حال ندارم بازگو کنم ولی یه جای حساسی هستیم الان.
خیلی روشن و واضح برای جداشدن آماده میکنیم خودمون رو . بیشتر توی خلوت خونه هامون و تو این سه روز اخیر دوبار هم درموردش حرف زدیم .
جفتمون داریم اذیت میشیم اما جفتمون هم خسته ایم .
****************************************
حالم با دانشگاه خوبه . با اون دختر ایرانیه مچ تر شدم و اون هم شمالیه و اون جوونیش رو خیلی دوست دارم .
****************************************
دلم برای کلیسا رفتن خیلی تنگ شده . برای اون سرودهای بی نظیر ...
****************************************
برم بخوابم . ماچ بهتون